زمزمه های عاشقانه

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آغوش میگیرمت
روی برگ های زرد و خشک پاییز
قدم می زنیم
دستت را کمی فشار میدهم
به رسم دوست داشتنِ همیشگی ام...
تو حرف میزنی و من...

باز هم مادرم
همیشه مرا
بدموقع از خواب بیدار میکند

مریم قهرمانلو
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تشنۀ بوسیدنــت بودم
ولے...
تا شنیـــدے ...
تشنــه تر کـــردے مــرا...
چشــم هــایت را...
به جنــگ آورده اے...
بے سلاح و بے سپــر کـــردے مرا...
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
💕بار اولی که
لبـ:)ـخند زدی ...
فَهمیدم
بقیه آدما فقَط اَداشو در میارنــ ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه دوری که منتظرت باشم،
و نه نزدیک که به آغوشت کشم.
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد،
و نه از تو بی‌نصیبم
که فراموشت کنم.
 

sar sia

کاربر بیش فعال
نباشد رسم خوبان بی وفایی
ندارد این دل از عشقت رهایی
که بعد از این همه لاف محّبت
رسیدی بر سر حرف جدایی
 

sar sia

کاربر بیش فعال
اولین دلبرِ دلبرده ازین مرد... سلام
گرمیِ کوچه‌ی باران زده‌ی سرد... سلام

آمدم باز برایت بنویسم ، بروم
چند بیتی به هوایت بنویسم ، بروم

آمدم شعر شوم تا تو فقط گوش شوی
باز بشنو که محال است فراموش شوی

تو که تا آمدی از چاله نجاتم دادی
پس چرا در هوس چاه شدن افتادی؟

رفتی و شعر ، به دور از تو مرا خواهد کشت
من که میدانم عبور از تو مرا خواهد کشت

رفتی و گوش به افسانه‌ی مردم دادی
تو به این شاعرِ آدم شده گندم دادی

مَردم از حال خرابم به تو چیزی گفتند؟
بحثِ من شد ، به تو جز خنده‌ی ریزی گفتند؟

به تو از وسعت دلسوختگی ها گفتند؟
من بدون تو شکستم ، به تو این را گفتند؟؟؟

زیر خاکستر لبهای تو آتش بودم
دردم‌ این‌ بود ؛ عزادار سیاوش بودم

خواستم تشنه اگر میشدم آبم بدهی
نه که با رفتنت اینگونه عذابم بدهی

تو بر آن عهد که یک روز نوشتی هستی؟
من که اصلا به جهنم...تو بهشتی هستی؟

نکند فکر کنی دوریِ تو آسان است
عشق ، نزدیکترین راه به قبرستان است

مدتی هست که یک خنده ندیدم از تو
مدتی هست صدایی نشنیدم از تو

مدتی هست که از حالِ بَدم بیخبری
چه کسی یاد تو دادست فقط دل ببری؟

گرچه از قِصه‌ی پر غُصه سرودن سیرم
ولی از رفتن تو تا به ابد دلگیرم

بی تو بیچاره ترین شاعر شهرم... برگرد!
ای ز من دورترین دلبرِ محرم... برگرد!

منتظر مانده نگاهم که تو برگردی باز
همچنان چشم به راهم که تو برگردی باز

کاش میشد که زمان را به عقب برگرداند
آنکه رفته‌ست ، همان را به عقب برگرداند

کاش میشد که سخن را سرِ لب برگرداند
ماه را باز به تاریکیِ شب برگرداند

کاش میشد که تو باشی و نباشد دردی
از همان راه که رفتی به عقب برگردی

کاش بعد از تو جهان اینهمه دلگیر نبود
همّتم کاش به دور از تو زمین‌گیر نبود

هرچه گفتم ز غمِ تو ، باز هم هست هنوز
یادگاریِ تو در جیب کُتم هست هنوز

بیش از این ، حرف ، روا نیست... باید بروم
در دلِ سنگِ تو جا نیست... باید بروم

"از سر کوی تو با دیده‌ی تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت"

ای که تا روزِ ابد قهر... خداحافظِ تو
ای سفر کرده ازین شهر... خداحافظِ تو
 

sar sia

کاربر بیش فعال
می نویسم بر غبار شیشه تنهایی خر است...
خنده ات میگیرد از دور و تماشا میکنی...

ناگهان دست تو را رو میکند چشمت ولی...
با زرنگی های خود با خنده حاشا می‌کنی...


شیطنت هایت شبیه عشوه های نیمه شب...
قلب هر بیچاره را حالی به حالی میکند...


طعم لب های تو را حس میکنم دیوانه وار...
عطر مویت حس و حالم را شمالی می کند...


زندگی با طعم شیرین شراب بوسه ات...
خوش به حالم من که می نوشم تو را سر میکشم...

حال من با بودنت بهتر شده بانوی من...
دعوتم کن من نمی آیم فقط ، پر میکشم...


ماسه ها ی خیس و موهای رها بر شانه ات...
باد می آید و با موی تو بازی می کند...

در خیالم یک نفر با خوش خیالی های خود...
زندگی را مثل رویا صحنه سازی می کند...


بهروز بابا رحمتی
 

sar sia

کاربر بیش فعال
«گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد»
صد غزل از عشق گفتم، کم از آلامم نکرد

خط عمرم رفت و آخر من نفهمیدم چرا
ندبه‌هایم در دل شب، نیک‌فرجامم نکرد؟!

غرقِ پرسش هست ذهنم، سخت حیرانم هنوز!
این چه تقدیری است؟ دنیا، رفعِ ابهامم نکرد!

هفت‌خانِ درد را طی کرده‌ام در زندگی
خانِ هفتم هم گذشت و گوشه‌ای نامم نکرد

برزخی شد شعر من، آتش گرفتم؛ سوختم
لام تا کامی نگفتم، واژه‌ها خامم نکرد!


آرزو عباسی (پاییزه)


(مصرع اول؛ تضمین از شعر زنده‌یاد خانم نجمه زارع)
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معشوقه تویی
شعـرتویی
بغض منم من...

جولانِ قلم پیشِ نگاهت عددی نیست...

دیوانه ترازقبل
کمی خسته ترازپیش....

مَردم به خداعشـق دگرچیزِبدی نیست..
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم

اگر روزی بر آن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی
ولی می توانم با تو بگریزم

اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی
مرا صدا بزن
تا با هم سکوت کنیم


ولی اگر روزی مرا صدا زدی
و من پاسخت ندادم
به نزد من بشتاب
زیرا قطعا من به تو نیاز خواهم داشت....


گابریل گارسیا مارکز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم میخواد بپرسه دوسم داری؟
بگم:
وقتی جوونی ، قشنگی ، جذابی همه دوستت دارن
من وقتی چروک زیر چشمت بیفته ام دوستت دارم
وقتی دستات بلرزه ام دوستت دارم
من اونجا که همه چیو باختی ام دوستت دارم
توو اوج خوب نبودنتم دوستت دارم
اصلا من آدم دوست داشتن تو توی روزای تنهایی و سختیتم : )
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پ ن :در جواب دوستمون باید گفت: اینا رو که نمیشه به "آدم" امروزی گفت 😁 میشنوه و میذاره میره، اونوقت بی دل میمونی:w25:
________________________________________________________________________________

نوشتم رها، سرمست، دیوانه.

کاغذ رو روی میز گذاشتم،

گفتم بفرما،

این سه تا کلمه‌ی من

دکتر گفت با این سه تا کامل تعریف میشه؟

این‌ها در واقع یکی هستن

گفتم عوض کنم؟ گفت عوض کن

سه تای دیگه بنویس

نوشتم پرنده، تلخ، دور

دکتر گفت چون دوره تلخه یا چون تلخه دور؟

گفتم ذاتش دور و تلخه

یعنی اگه نزدیک هم باشه تلخه،

اگه شیرین هم باشه دوره

دکتر گفت تصویرش کامله با این سه کلمه؟

گفتم عوض کنم؟ گفت بنویس

نوشتم: شراب، آزردگی، فراق.

نوشتم خواستن، ابتلا، نخواستن.

نوشتم آغوش، نوازش، خشم.

خط زدم همه رو

نوشتم جان من است او

دکتر گفت این چهارتا کلمه شد

گفتم من رو حذف کن

من رو همه حذف می‌کنن،

لبخند زد و برام قرص‌های تازه نوشت

که یکیش صورتیه،

رنگی که دوست داشتی


تو چی؟

تو بلدی کسی رو که دوست داری

تو سه کلمه تعریف کنی؟
 
آخرین ویرایش:

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر بزرگم همیشه میگفت:
نذار اونی که دوستش داری ازت فاصله بگیره و
باهات حرف نزنه، حرف نزدن آدما رو از هم دور می کنه!
می گفت هر وقت مامان بزرگم باهاش قهر میکرد
در ظرف خیارشور رو سفت می کرد که مامان بزرگم
نتونه بازش کنه و مجبور بشه باهاش حرف بزنه !
همین قدر عاشق : )
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیخودی خندیدیم

که بگوییم دلی خوش داریم

بیخودی حرف زدیم

که بگوییم زبان هم داریم

*

و قفس هامان را

زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود

وبه آب سنگ زدیم

*

ما به هر دیواری

آینه بخشیدیم

که تصور بکنیم

یک نفر با ماهست

*

ما زمان را دیدیم

خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم

شب زیبایی هست!

*

بیخودی پرسه زدیم

صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم

سهممان کم نشود

*

ما خدا را با خود

سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

*

بیخودی داد زدیم

که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست

که بگوییم که دانا هستیم

*

بیخودی پرسیدیم

حال همدیگر را

که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم

از بیان غم خود

و تصور کردیم

که شهامت داریم

*

ما حقیقت هارا

زیر پا له کردیم

و چقدر حظ بردیم

که زرنگی کردیم

*
روی هر حادثه ای

حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم

...





شاعر : فریبا شش بلوکی​
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
💞از تو حرف می‌زنم
چنان نوبرانه می‌شوم
که بهار هم دهانش آب می‌افتد …!
"احمدشاملو"
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
💞عشق مجازی من
دوستت دارم ...
اما
افسوس ...
که هرگز نمیدانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
‏کافی‌ست تورا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست


#لیلا_کردبچه
 

sar sia

کاربر بیش فعال
دستت شبیه قبل پناهم نمیدهد
در سرزمین قلب تو راهم نمیدهد
چشمی که با اشاره سکوت مرا شکست
پاسخ دگر به حرف نگاهم نمیدهد
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺖ
 

Similar threads

بالا