دیر آمدی! خیلی دیر...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

amir fadaie

عضو جدید
هر چند مال من نشدي

ولي ازت خيلي چيزا ياد گرفتم . . .

ياد گرفتم به خاطر کسي که دوسش دارم بايد دروغ بگم

ياد گرفتم هيچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره

ياد گرفتم تو زندگيم تا فهميدم يکي دوسم داره

هر روز به بهانه اي دلشو بشکنم . . .!

ياد گرفتم گريه هاي هيچ کس رو باور نکنم . . .

ياد گرفتم بهش هيچ وقت فرصت جبران ندم

و مهم تر از همه ، ياد گرفتم که هر روز دم از عاشقي بزنم

ولي خودم عاشق نباشم

امشب همه چيز رو به راه است

همه چيز آرام

آرام . . .

باورت مي شه ؟

ديگه ياد گرفتم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو برسی من دیگر مرده ام ... تا تو برسی من هزار بار توی ذهنم تصویر آمدنت را نقاشی کرده ام ... هزار بار از شوق رسیدنت به گریه افتاده ام ... هزار بار به تو سلام کرده ام ... هزار بار عاشقت شده ام ... اما ... تا تو برسی من دیگر مرده ام ... تا تو برسی هزار بار به خودم گفته ام او می آید ... بالاخره ، یک روزی شاید ... باور کن تا تو برسی من هزار بار از خنده و اشتیاق مرده ام ... هزار بار از دلشوره و انتظار مرده ام ...هزار بار از گریه و اضطراب مرده ام ... هزار بار از دیر رسیدن و نرسیدنت مرده ام ... باور کن ... تا تو برسی من دیگر مرده ام ...!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترانه را در سکوتم بشنو
نور را در سیاهی ام ببین
فانوس را در سرمای حضورم لمس کن
رود را بر خشکی کویر تجسم کن
آغاز را در ختم روانم جستجو کن
و رویا را در بیداری ام بیفشان
 

amir fadaie

عضو جدید
قطعه ی 7 ردیف 70

ختم تمام حسرت ها . . . عبث ها . . . امیدها

ختم یک عکس ِ به گـُل نشسته

ختم یک مرد به گـِل نشسته

اینجا تمام شده ست ناتمام ها . . .

و نا تمام مانده ست تمام ها . . .

تمام شده ست قطعه های زندگی

با ردیف های بی معنی

تمام شده ست ردیف های هرزه گی

در قطعه های جوانی . . .

جایی برای بودن ناتمام ها . . .

حجم کوچکی ست

باشد وقتی بودنی در کار نیست دیگر

مکدر می شود خاطری !

باشد وقتی خاطره ای در کار نیست دیگر

قطعه ی 7 ردیف 70

بگو ؟

فرداهایی که رزرو کرده بودی

چگونه کنسل شد . . .

و التماس نفسهایی که بر لبها می آویخت . . .

آه . . . فرداهای رزرو شده خواهند آمد

و تو هی می خواهی نباشی

اما در قطعه ی 7 ردیف 70
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زود زودی!دیر دیرم!
من یه آواز اسیرم!
اسیر این شب پیرم
تو مثل ماه هلالی!....نازنین!جای تو خالی!

زیر ضربه های رگبار!
تشنه ام!تشنه ی دیدار!
من و به خاطر بسپار!
نگو رویای محالی!.....نازنین جای تو خالی!

خیسم از حضور بارون!
منو از سرما نترسون
توی چله ی زمستون
لحظه ی تحویل سالی!....نازنین!جای تو خالی!

بی تو گریون،با تو شادم!
ای علاقه ی دمادم!
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی!....نازنین!جای تو خالی!

وقتی بودی زنده بودم!
دل از اینجا کنده بودم!
مثل یه پرنده بودم!
حالا تو شکسته بالی!....نازنین!جای تو خالی!

مثل رقص برگ زردی
یه شهاب شب نوردی!
خواب دیدم که بر میگردی!
توی کنج خوش خیالی!....نازنین!جای تو خالی!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها دیگر
خوابم را هم نمی بینی
میدانم که درها را به یادم بسته ای
و تمام خاطرات کوتاهمان را
در چمدان دیروز جا داده ای
از فنجان بودنم حتی
جرعه ای هم نمی نوشی!
گاهی فکر می کنم
تصویر خوشبختی آن روز ها را
از حافظه ات با ناخن کنده ای!
و اتفاق عاشقانه تری
روی چین های ملحفه ات خواب می بیند !
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه تو از پیشم بری سر به بیابون میذارم
هرچی گل شقایق رو خاک مجنون میزارم

اگه تو از پیشم بری من خودمو گم میکنم
یه عمر تورو شرمنده ی حرقاب مردم میکنم

اگه تو از پیشم بری دل رو به دربا میزنم
غرور خورشیدو با برف ارزوها میشکنم


اگه تو از پیشم بری کار من اوارگیه
خلاصشو واست بگم که اخر زندگیه


ادامه دارد.........
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هروقت بیایی

دیر است ...

هر وقت بروی

زود است !

بمان و رهایم کن

ازین دغدغه تلخ دیر و زود بودنها ...!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

اگر بخواهم یک بار دیگر دستهام بوی تو را بگیرد
باید چقدر از زندگیم را بدهم؟
چقدر راه بروم بر روزهای خدا
تا به روزی برسم که تو باشی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید
از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند
از من اگر کوهم، اگر خورشید، اگر دریا
بی تو میان قاب پیراهن چی می ماند
بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را
غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند
وقتی تو با من نیستی از من که می پرسد
از شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديروز كه با هم بوديم

دوست داشتيم در مسيرهاي عبورمان

مدام چراغ هاي سبز قرمز شوند

تا ديرتر برسيم

حالا كه نيستي

فرقي نمي كند كه در مسير سرگرداني ام

چراغهاي قرمز سبز شوند يا چراغ هاي سبزقرمز

من بي تو

با هيچ چراغي به خانه نخواهم رسيد
 

@spacechild@

عضو جدید
پشت این قافیه ها
پشت این شبای سرد
پشت این دغدغه های توبه تو
تو بودی از روبه رو
اومدی خوابمو آتیشش زدی
اومدی لحظه چشمامو به هر
ردپای خنده هات
ردپای اون نگات
ردپای لحظه های بودنت
نبودنت
گره زدی!
زدی و مثل سه تاری که دیگه جون نداره
مثل هرنی لبکی که دین وایمون نداره
رفتی از تموم لحظه هام جداجدا شدی!
رفتی وبا اون غریبه ها...ازم رها شدی!
حالا بارون
نم ونم
من و پرسه های پرغم
من و پنجره
من وماه
من واین چشمای بی نا!

 

sh@di

عضو جدید
اولین قلم
حرف درد را
دردلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشت
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد ، رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن
جدا کنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

قيصر امين پور
 

@spacechild@

عضو جدید
آرامه هایی داشتم روزی...
چنان سپید و دلنشین
که دستهای مرا گویی
به دست های خدا می رساند!
افسوس...
افسوس که دست های تو آمد
اول آرامش ثانیه هایم را بر هم زد...
و بعد دست های خدا را برد.
آن قدر دور برد
که حتی چشم های خدا هم مرا نمی بیند!
 

com-eng

عضو جدید
راستی.....
اگرهنوز او نرفته است
اگر هنوز باد همه ی شمع ها را خاموش نکرده است
اگر هنوز می توانی برایش استکان چای بریز و غزلی از حافظ بخوان
قدر تک تک نفس هایش را بدان و به فرشته ای که می خواهد او را از زمین ببرد
بگو :
تو را...
تو را به صدای گنجشک ها و بوی خوش آرزوها سوگند می دهم او را از من مگیر...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی !

اما سال‏ها طول می‏کشد تا این را بفهمی ...


وقتی هم که آخر سر می‏فهمی‏اش


دیگر خیلی دیر شده ...


و هیچ چیز بدتر از


خیلی دیر نیست ...!



 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همچنان آواز می خواندم
در من هزاران چشمه ی احساس می جوشید
شب بود و مستی بود و دود آبی سیگار
آوازهایم در میان صحنه می پیچید....
آنسوی دیوار سیاه دود،
می دیدمت تنها
می دیدمت تنها و بی امید
با چشم های من ،
این چشم های خسته و غمگین ،
سخن از عشق می گفتی............
من مست از می ،
با غرور آواز میخواندم:
((دیر آمدی ، دیر آمدی ، برگرد))
می دیدمت غمگین
می دیدمت تنهای تنها زیر باران ،
راه میرفتی.................
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من مسافريست، هم روزگار من
تب کرده بی رمق، افسرده خسته تن
شادی لحظه ایست از هم پيالگی
از حس همدلی از روی سادگی !

دلواپسی ولی همراه هر دو
مهلت تمام شد...
دير است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهيست او هنوز
از پشت پنجره با آنکه مانده روز
می خواندش کسی راهيست او هنوز

اين سوی پرده ام، تنها پياله ها
با هم نشسته اند، خاموش و بی صدا

دلواپسی ولی همراه هر دومان
مهلت تمام شد...
دير است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهيست او هنوز
از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهيست او هنوز...
 

راضیه (ت)

عضو جدید
بازگرد , تا دیرتر ازاین نشده بازگرد.
من فردا خواهم رفت , تصمیمت را بگیر من هنوز اینجایم .
رفتن من یعنی
وداع با تو
وداع با سرزمین تو
وداع با مهر تو
برگرد
دیگر غرورم بیش از این تاب شکستن ندارد
اگر بروم دیگر باز نخواهم گشت .
تا فردا منتظرت میمانم برگرد.
 

elnaz66

عضو جدید
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


گر بیایی دهمت جان


ور نیایی کشدم غم


من که میخواهم بمیرم چه بیایی چه نیایی :smoke:
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :‌ شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
غروب,
با دلی لرزان,
شاه پریون,با اوازی دل نشین,قصه ی بی غصه,
تا اوج اسمان,با پرهای رنگین کمان,زیبا ,بهاری,
به پایان رسید تاریکی,
می درخشد با شکوه,پایدار,
سروری کن که حق پیروز است....
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که ، دستای باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت
وقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشت
دیگه آسمون براش ، فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز ، توی ابرا ، سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
اما لحظه ای رسید ، لحظه پریدن و رها شدن ، میون بیم و امید
لحظه ای که پنجره ، بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف ، میون چشاش نشست
مرغ خسته پر کشید و افق روشنو دید
تو هوای تازه دشت ، به ستاره ها رسید
لحظه ای پاک و بزرگ ، دل به دریا زد و رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت.
 

amir fadaie

عضو جدید
یک عمر خون دل ، غم و هق هق نمی شود

این بوته های هرزه شقایق نمی شود



سخت است در به در شدن مرد بی قرار

با قلب پاره پاره که عاشق نمی شود



مغلوب می شود به کش و قوس فاصله

تسلیم سرنوشت و حقایق نمی شود



باور نمی کند که تو را باخت داده است

باخود به هیچ وجه که صادق نمی شود



سرمای زیر صفر فراسوی پنجره

هم بی خیال ِ آینه ی دق نمی شود



از سیلِ اشک ِمن همه جای توشک پر است

این دستهای یخ زده عایق نمی شود



آری تمام تیرک مردانه ام شکست

این مرد ِ خسته ، مرد سلایق نمی شود



عصیان و بوی مادگی ِ اسب خاطره

چیزی شبیه دلهره بالغ نمی شود



آری خدای حافظیت هم اثر نداشت

اینجا کسی حریف دقایق نمی شود



صبح دوشنبه نوبت اعدام من رسید

وقتی که اسب ِ خاطره فارق نمی شود
 
Similar threads

Similar threads

بالا