دیر آمدی! خیلی دیر...

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
افسوس که خیلی دیر آمدی ...
آنچنان دیر که دیگر فرصتی برای جبران نیست !
آنچنان دیر که دیگر صدای تو در گوشم طنین ندارد ...
و همچون صدای گوش خراش مدام آزارم میدهد ...
اینک برایم غریبه ای بیش نیستی ...
افسوس که دیر آمدی ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در همه ی خواب هایم همان خانه را می بینم

همان دیوارها و همان اتاق ها، با پنجره های بسته ای آن بالا

کاری تمام نشده انتظار مرا می کشد ...

کاری که عمر کفاف تمام شدنش را نخواهد داد

که تا تمام نشود، زندگی نمی آید ...

در همه ی خواب هایم همان خانه را می بینم

همان باغچه و همان بام

برگشتم تا کاری را تمام کنم

نشد ...

گم شدم میان دالان هایش

بی زندگی برگشتم

و مرگ هنوز نیامده است ...

در همه ی خواب هایم

مرگ در می زند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابدیت تا ابد پنهان خواهد ماند ...

چیزی

جز تخیل ساده ی کودکانه ای

مرا راهی هر نفس نخواهد کرد ...

عبور ساده ای

برای رفتن

میسر نیست

و هر گام

موجی است نخروشیده

در برکه ی ساکت تنهایی من ...

بله ...

من نیز مرداب شده ام !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه همین است ...

تا می آیی به خودت بیایی

عجیب دیر است !

و با این که دنیا کوچک تر از آنی ست که می گویند ...

تا می آیی برگردی ...

همه چیز ...

عجیب عوض شده است ...!
 

sahark

عضو جدید
حرف های ماهنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
و باز هم همان حکایت قدیمی
پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود!!!:gol::gol:
 

Nedanino

عضو جدید
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرم را می گذارم روی شانه های سخت دیوار ...

کم کم از شانه های گرم تو دور می شوم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دير آمدي ...

من زود رفتم !

مهم نيست ...

مهم اين است كه ما همديگر را نديديم ...

مهم اين است

كه شعرهاي زيادي مرد ...

كه نه تو توانستي بسرايي

نه من ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


ما تماشاچياني هستيم كه پشت درهاي بسته مانده ايم ...

دير آمده ايم !

خيلي دير ...

پس به ناچار حدس ميزنيم، شرط ميبنديم، شك ميكنيم ...

و آن سوتر در صحنه بازي به گونه اي ديگر در جريان است ...!


حسين پناهي

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
كمي دير كرده اي و من سالهاست ...

چشم دوخته ام به اين كوچه هاي بن بست ...

كه نه به جايي ختم مي شوند و نه شروعي دارند !

كمي دير كرده اي عزيزمن ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر برای بازگشتنت دیر شده ...

آنقدر نیامدی

که چشمهایم

خاطره رفتنت را فراموش کرده اند ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


در افقی سرد

به حجم غرور تو می اندیشم ...

می دانم یک شب تلخ باز خواهی گشت ...

که دیگر نشانی از قلب من نیست ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب
ساقه معني را
وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه
من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه
نشد یه جا بمونه و آخر بشه ماله خودم
حتی یه بار یادش نموند ماه و روز تولدم
با همه التماس من نشد دیگه نره سفر
شعرام بجز اون روی هر دیوونه ای گذاشت اثر
نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم
نه این که من نخوام برم نزاشت گلهارو ببینم
نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم
یکی میگفت خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم
اما نشد ، اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش
پیغام واسش فرستادم بیا بازم منو بکش
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ماند به جا از نفسهایت ...

از اشک چشمانت ...

انتظار شانه هایت ...

یک سایه ی سرد از سکوت مبهم به یادگار !

پایانی نیست برای لحظه های انتظار ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ــ تو کجايي؟
در گستره‌ی بي‌مرز ِ اين جهان
تو کجايي؟


ــ من در دوردست‌ترين جای جهان ايستاده‌ام:

کنار ِ تو.





ــ تو کجايي؟
در گستره ناپاک ِ اين جهان
تو کجايي؟


ــ من در پاک‌ترين مقام ِ جهان ايستاده‌ام:

بر سبزه‌شور ِ اين رود ِ بزرگ که مي‌سُرايد
برای تو.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گریزی از من ...

می گذرم از تو ...

غرق می شوم در افکارم ...

غرق در دیروزهایم ...

نمی خواهم بدانم... نمی خواهم بفهمم... نه !

فقط می خواهم­ بگریزم ...

بگذرم از رویاهایم ...

و از تمام بودن ها ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
و هزار سال می گذرد بی آنکه فردا فرا رسد ... کسی پشت در نیست و من همیشه در انتظار خواهم بود ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم .. نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ایم
دوباره صبح .. ظهر .. نه غروب شد نیامدی
...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو ، یه سایه بودی
هم قد خواب نیم روز من
تو، یه سایه بودی
تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بی رحم آفتاب
تو سایه بودی ، یه سایه ی ناب
من مسافر تن تشنه ی خواب
حریص فتح یک جرعه ی آب
پای پر تاول من ، تو بهت راه
تن گرمازدمو نمی کشید
بی رمق بودم و گیج و تب زده
جلو پامو دیگه چشمام نمی دید
تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب
مهربون با یه بغل سبزه و آب
باورم نمی شد این معجزه بود
به گمانم تو سرابی ، یه سراب
من گنگ و خسته
لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز
میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار ، پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب دربه دریمو بسوزون
بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایه بون تا بدونم
سایه ای رو سر بودن منه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی صبر می کنم ...

قبل از اینکه چشمانم مرا با خود به شهر خواب ببرند ...

منتظر می مانم !

صدایش از دور می آید ...

قطار افکار و خاطرات از دوردست جاده ی ذهنم در حال رسیدن است ...

کمی صبر می کنم... شاید سوار بر آن از "حال" تلخ خویش به" گذشته" شیرینم برسم !

اما نه ...

انگار از هر پنجره اش که بیرون را نظاره می کنم... تصویری جز سیاهی وتلخی بر صفحه چشمانم نقش نمی بندد ...

انگار سوار شدن بر این قطار سودی نداری جز اینکه خواب را از چشمانم بدزدد ...

.

.

.

می خوابم ...!
 

linux_0011

عضو جدید
حرف های ماهنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
و باز هم همان حکایت قدیمی
پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژۀ محدودیت است
همچنان می گذرد....
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحررا ز شبی
واگر مرد کبوتر در باد
و اگربغض نشست در فریاد
واگر خاطره ای تنها ماند
واگر حرف غمی بر جا ماند
واگر سقف دلی در هم ریخت
و سکوتی هیجان را آمیخت
و اگرفکر حقیقت پرزد
و گناه هوسی بر سر زد
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
یا که تشویش کلامی را برد
یا ندامت به سوالی برخورد
واگر عشق به ویرانه نشست
شیشۀ عمر وفایی بشکست
و اگر لحظۀ باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان میگذرد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]روی سنگ قبرم بنویسید: کبوتر شد و رفت...
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چه تفاوت که چه خورده است؟[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]غم دل یا سم...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]روز میلاد....[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]همان روز که عاشق شده بود...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]او کسی بود که از غرق شدن می ترسید...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد...[/FONT]​
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آدمی ساده که یک روز کبوتر شد و رفت...[/FONT]​
[/FONT][/FONT]
 
Similar threads

Similar threads

بالا