هنوز هم که هنوز است همچون دوران کودکی، محرم که فرا می رسد، تعزیه خوانی و روضه های شبانه که فرا می رسد، انگار صدایی با امیدی واهی از درونم می گوید :
شاید امسال پایان قصه طور دیگری باشد
شاید امسال اسب علی اکبر را به میان دشمن نبرد
شاید امسال عمو بتواند مشک را به خیام برساند
شاید امسال آنکه می خواهد دستان عمو را ببُرد پایش بلغزد. دستانش سست شود. نتواند..
شاید امسال عمود آهنی بر فرق عمو نخورد
شاید امسال عمو به میدان برود و انتقام همه را بگیرد
شاید امسال وقتی ندای حسین(ع) بلند می شود که هل من ناصر ینصرنی...؟
طنین صدایش بر دلی بنشیند و از کشتن منصرف شوند
شاید امسال لشگری از دور به یاری برسد و نشود آنچه شد
شاید امسال وقتی که علی اصغر به بالا می رود، صدای گریه اش بلرزاند دلی را
شاید جرعه آبی دهندش
شاید امسال حرمله دست و دلش بلرزد و کمان را به پایین آورد
شاید امسال حسین(ع) به قتلگاه نرود
شاید امسال در گودی قتلگاه سر آفتاب از بدنش جدا نشود
شاید امسال پیرهن پاره پاره و خونی و چاک چاک چشم کسی را نگیرد
شاید امسال انگشتر از انگشت راحت بیرون بیاید
شاید امسال وقتی صدایی می گوید " آیا کسی هست بر بدن حسین(ع) اسب بتازد؟"
هیچ پاسخی نیاید...
شاید امسال بر حرم رحم کنند
شاید امسال ته مانده ی غیرتی بجوشد و دست از معجرها بکشند
شاید امسال اجازه دهند خود ِ دخترکان گوشواره هاشان را در بیاورند
شاید امسال کمی در جمع کردن غنائم صبر کنن...
شاید امسال ...
شاید امسال...
شاید امسال...