[ نقد و نظر معماری]طبیعت- معماری( تجانس-تباین-تقابل)

gol shirin

عضو جدید
طبيعت- معماري
تجانس- تباين- تقابل
چگونه ميان معماري به عنوان يك مصنوع با محيط طبيعي خود رابطه‌اي شكل مي‌گيرد؟ اصولاً براي اين رابطه مي‌توان سه حالت قايل شد. امكان اول تجانس است: آنچه بايستي ساخته شود، چه از نظر فرم، تكنيك و جنس «زبان»‌ محيط را پذيرا مي‌شود. امكان ديگر تضاد است به اين معني كه آنچه ساخته مي‌شود به عمد خود را از محيط جدا كرده و به عنوان چيزي ديگر خود را نشان مي‌دهد. سرانجام امكان سوم تقابل است يعني آنچه ساخته شده است نه تنها جدا از محيط است كه با آن مقابله مي‌نمايد.
از طريق تجانس با محيط مي‌توان از يك سو به وجود آمدن بي‌نظمي و آشفتگي جلوگيري كرد. اما از سوي ديگر همين روال مانع تكامل معماري اصيل مي‌شود.
تجانس به مفهوم تقليد، همچون ادغام يك كلبه كوهستاني در محيط طبيعي آن به نحوي كه طبيعت و ساختمان از قابل تمايز نباشد، خواستي است كه مي‌تواند جنبه‌اي غير صادقانه داشته باشد: انسان مي‌داند كه بايستي به طبيعت دست اندازي كند، اما جرأت لازم براي اين كار را ندارد. در عين حال فراموش مي‌كند كه هر ساختمان يك مصنوع است و به اين دليل نمي‌تواند جزئي از طبيعت باشد.
دومين نوع ارتباط يعني تضاد عمدي معماري و محيط مقابله است. اين نوع رابطه را مي‌توان نوع خاصي از رابطه نوع دوم دانست. اما بايستي به يك اختلاف اساسي بين آنها نيز توجه داشت: در ارتباط نوع دوم، بين معماري و طبيعت، نوعي اختلاف وجود دارد. حال آن كه مشخصه ارتباط نوع سوم، اختلاف آن با طبيعت نيست بلكه مقابله با آن است.
در اين جا، معماري به عمد در مقابله با طبيعت قرار مي‌گيرد و مي‌توان گفت علي‌رغم ارتباط موجود، هر كدام از آنها «زباني»‌ براي خود دارند.
در ارتباط نوع اول، يعني تطابق، طبيعت نقشي اصلي دارد و اين معماري است كه از طبيعت تبعيت مي‌كند. اگر چه كه اين تبعيت به معني تقليد نباشد. در حالت دوم، طبيعت و معماري با يكديگر اختلاف دارند و بين آ‌نها تباين مشاهده مي‌شود. ولي هر دو در كنار هم قرار دارند بي‌آن كه يكي تابع ديگري باشد. در حالت سوم، طبيعت و معماري در واقع در كنار هم قرار ندارند بلكه در مقابل هم ايستاده‌اند، اثري كه در اين حالت بر يكديگر دارند بسيار شديد‌تر از حالت دوم است.
اين سه مكان عمومي ارتباط بين معماري و طبيعت در اصل قابل قياس با سه نوع ارتباطي هستند كه بين ساختمان و باغ مشاهده شد.
در باغ چيني، بنا و طبيعت مكمل يكديگر بودند. طبيعت- يا در اينجا باغ- اثر زيادي بر روي آنچه ساخته شده بود داشت اگر چه كه نقش غالب ايفاء نمي‌كرد. در باغ انگليسي تضادي بين فرم‌هاي آزاد طبيعت و فرم‌هاي هندسي ساختمان ديده مي‌شود. در باغ‌هاي فرانسوي چنين قياسي عملي نبود. اين ساختمان بود كه بر طبيعت باغ غلبه داشت. يا به طور كلي در اينجا ساختمان بود كه در مقابل محيط طبيعي سر بر مي‌افراشت ولو اينكه هميشه هم بر آن غلبه نمي‌كرد.



منتظر مثالها و نظراتتون هستم...:)


 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
طبيعت- معماري
تجانس- تباين- تقابل
چگونه ميان معماري به عنوان يك مصنوع با محيط طبيعي خود رابطه‌اي شكل مي‌گيرد؟ اصولاً براي اين رابطه مي‌توان سه حالت قايل شد. امكان اول تجانس است: آنچه بايستي ساخته شود، چه از نظر فرم، تكنيك و جنس «زبان»‌ محيط را پذيرا مي‌شود. امكان ديگر تضاد است به اين معني كه آنچه ساخته مي‌شود به عمد خود را از محيط جدا كرده و به عنوان چيزي ديگر خود را نشان مي‌دهد. سرانجام امكان سوم تقابل است يعني آنچه ساخته شده است نه تنها جدا از محيط است كه با آن مقابله مي‌نمايد.
از طريق تجانس با محيط مي‌توان از يك سو به وجود آمدن بي‌نظمي و آشفتگي جلوگيري كرد. اما از سوي ديگر همين روال مانع تكامل معماري اصيل مي‌شود.
تجانس به مفهوم تقليد، همچون ادغام يك كلبه كوهستاني در محيط طبيعي آن به نحوي كه طبيعت و ساختمان از قابل تمايز نباشد، خواستي است كه مي‌تواند جنبه‌اي غير صادقانه داشته باشد: انسان مي‌داند كه بايستي به طبيعت دست اندازي كند، اما جرأت لازم براي اين كار را ندارد. در عين حال فراموش مي‌كند كه هر ساختمان يك مصنوع است و به اين دليل نمي‌تواند جزئي از طبيعت باشد.
دومين نوع ارتباط يعني تضاد عمدي معماري و محيط مقابله است. اين نوع رابطه را مي‌توان نوع خاصي از رابطه نوع دوم دانست. اما بايستي به يك اختلاف اساسي بين آنها نيز توجه داشت: در ارتباط نوع دوم، بين معماري و طبيعت، نوعي اختلاف وجود دارد. حال آن كه مشخصه ارتباط نوع سوم، اختلاف آن با طبيعت نيست بلكه مقابله با آن است.
در اين جا، معماري به عمد در مقابله با طبيعت قرار مي‌گيرد و مي‌توان گفت علي‌رغم ارتباط موجود، هر كدام از آنها «زباني»‌ براي خود دارند.
در ارتباط نوع اول، يعني تطابق، طبيعت نقشي اصلي دارد و اين معماري است كه از طبيعت تبعيت مي‌كند. اگر چه كه اين تبعيت به معني تقليد نباشد. در حالت دوم، طبيعت و معماري با يكديگر اختلاف دارند و بين آ‌نها تباين مشاهده مي‌شود. ولي هر دو در كنار هم قرار دارند بي‌آن كه يكي تابع ديگري باشد. در حالت سوم، طبيعت و معماري در واقع در كنار هم قرار ندارند بلكه در مقابل هم ايستاده‌اند، اثري كه در اين حالت بر يكديگر دارند بسيار شديد‌تر از حالت دوم است.
اين سه مكان عمومي ارتباط بين معماري و طبيعت در اصل قابل قياس با سه نوع ارتباطي هستند كه بين ساختمان و باغ مشاهده شد.
در باغ چيني، بنا و طبيعت مكمل يكديگر بودند. طبيعت- يا در اينجا باغ- اثر زيادي بر روي آنچه ساخته شده بود داشت اگر چه كه نقش غالب ايفاء نمي‌كرد. در باغ انگليسي تضادي بين فرم‌هاي آزاد طبيعت و فرم‌هاي هندسي ساختمان ديده مي‌شود. در باغ‌هاي فرانسوي چنين قياسي عملي نبود. اين ساختمان بود كه بر طبيعت باغ غلبه داشت. يا به طور كلي در اينجا ساختمان بود كه در مقابل محيط طبيعي سر بر مي‌افراشت ولو اينكه هميشه هم بر آن غلبه نمي‌كرد.



منتظر مثالها و نظراتتون هستم...:)



سلام و درود بر شما دوست من...
متن پر محتوا و خوبی بود ؛ ممنون.:gol:
البته، قدری نیاز به ویرایش داره .
سوالی که برای من پیش اومده ، اینه که شما دنبال چه چیزی هستید ؟ ؟
هر سه مورد رو کامل توضیح دادید ، و ضمنا در آخر مثال هم زدید .
اگر هدف خاص تری دارید، سوالهاتون رو واضح تر بپرسید، تا سایر دوستان هم در بحث شرکت کنن .
سپاس...
 

gol shirin

عضو جدید
[QUOTE E . H . S . A . N=;4898146]سلام و درود بر شما دوست من...
متن پر محتوا و خوبی بود ؛ ممنون.:gol:
البته، قدری نیاز به ویرایش داره .
سوالی که برای من پیش اومده ، اینه که شما دنبال چه چیزی هستید ؟ ؟
هر سه مورد رو کامل توضیح دادید ، و ضمنا در آخر مثال هم زدید .
اگر هدف خاص تری دارید، سوالهاتون رو واضح تر بپرسید، تا سایر دوستان هم در بحث شرکت کنن .
سپاس...[/QUOTE]

سلام....
خواهش میکنم.....
ممنون میشم اگه ویرایش بشه........
راستش من از باغهای چینی و فرانسوی و انگلیسی اطلاعات زیادی ندارم..... اما خواستم مثالها واضحتر باشن همچون اهرام ثلاثه مصر که فک میکنم در تضاد با محیط اطرافشه....
و اینکه مثال دیگری برای تقابل میخواستم.... چون دقیقا متوجه نشدم مفهوم تقابل رو ..... دوس داشتم با مثالهای بیشتری به کمک دوستان به مفهومش پی ببرم......
با تشکر......
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

choghazanbil

عضو جدید
موافق هستم.من در طبیعت ساعت ها مینشینم و از کانسبت های مختلف اسکیس میزنم.و کلی ایده میگیرم:)

با تشکر از متن زیباتون;)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahshid shz

عضو جدید
الگو واره اول : نگرش هاي طبيعت ستيز و سكولار ( بهره كشي و تسلط و مقابله با طبيعت )
اساس اين فكر ازتعريف غير سيستمي (ياحداكثر سيستمي گسسته ومكانيكي)رابطه انسان با طبيعت ناشي مي شود، ضمن اينكه معمولاٌ انسان وطبيعت هم تك ساحتي تعريف مي شوند.در اين ديدگاه انسان و طبيعت هيچ رابطه اي با عالم متافيزيك و غيب ندارند وانسان دراين مدت كوتاه حضور خود دراين عالم ترجيح مي دهد تا هرچه بيشتر از طبيعت به عنوان كالاي موجود، بهره و لذت ببرد.
-1 ريشة اين ديدگاه در دوره هاي كهن و خصوصاً انديشه جزء گرايي ( اتميسم ) يوناني در نزد متفكراني همچون دموكريت ( قرن پنجم قبل از ميلاد ) ، و اپيكور ( قرن چهارم قبل از ميلاد ) قرار دارد. دراين ديدگاه نمي توان براي طبيعت يك هويت كلي در نظر گرفت . طبيعت سرشتي اتفاقي دارد ، وعلت وهدف خاصي را دنبال نمي كند . پديده هاي عالم نتيجة برخورد و واكنش اتفاقي اتمهايي است كه مي توانند جسمي يا روحي باشند
2-پس از سيطرة طولاني ديدگاه طبيعت گريز در قرون وسطي ، مهمترين ديدگاه هايي كه به شكلي بي سابقه ظهور كردند ، ديدگاه سكولار در كنار ديدگاه طبيعت گرا ( ناتوراليسم ) بود. به طوري كه هيچ گاه طبيعت به اندازه دوران صنعتي مدرن به تسخير انسان درنيامده بود. اين روحيه تسخير گري و مهار طبيعت را به وضوح در هنر و معماري اين عصر مي توان ديد. ويژگي اصلي اين دوره تغيير در نسبت بين انسان و طبيعت است . انسان به جاي تفسير طبيعت و اصالت دادن به آن به تغيير طبيعت و اصالت دادن به ذهن خود مي پردازد . اينجاست كه كانون اصلي ارتباط انسان با طبيعت از هنر به صنعت تبديل مي شود. يعني چيزي كه هدفش تأمين آسايش بيشترانسان است . نصر سير اين تحول و رسيدن به نگرش سكولار جديد را در دو مرحله توضيح مي دهد :


الف ) مرحله تبديل "كيهان شناسي و طبيعيات همراه با تفاسير نمادين وابعاد معنوي" به يك "مدل سازي وكيهان نگاري ظاهري و صوري بدون وجود آن تفاسير" در آغاز رنسانس.
اشكال اصلي نصر براين است كه در خلال تحولات علمي انجام شده ، انديشه هاي هستي شناسي و فلسفي وعرفاني نه تنها به شكلي پويا همپاي علوم رشد نكرد، بلكه آنها را رها كرد. در حالي كه تا پيش از اين،گسترش علوم به ميزان زيادي درهماهنگي با بينش هاي هستي شناسانه فلسفي و عرفاني رشد ميكرد
ب ) مرحله عقل گرايي قرن 17 كه اصالت را بر سودمندي مادي براي انسان گذاشت و بشر را براي استثمار طبيعت تشويق كرد. اين ديدگاه همچنانكه دكارت نشان داد ، وجود روح را براي حيوانات هم منكر شد و كل طبيعت غير از انسان را همچون متاعي در خدمت انسان تعريف كرد.
1) باغ سازي فرانسوي
گروتر باغ فرانسوي را مصداق تقابل با طبيعت مي داند. ويژگي اصلي باغ فرانسوي را بايد در حالت كالبد پردازانه و تنديس اين باغ دانست . استفاده گسترده از مجسمه وار (objective ) ، در اين باغها و پرداخت و تزيين درختان تا حد مجسمه و بكارگيري سطوح چمن گسترده و تك درختان در آنها نمونه فراوان دارد. از لحاظ هندسي اگر در برخي زمينه ها هم سنخي بين باغ فرانسوي و ايتاليايي با باغ ايراني وجود دارد، به عقيده برخي نظريه پردازان، ناشي از تاثير مستقيم باغ ايراني در خلال تعاملات فرهنگي است . اين تاثير در يك مرحله در فتوحات يونان كهن نسبت به ايران و در مرحله ديگر با تاثير پذيري مستقيم فرانسه و يونان بعد از جنگهاي صليبي و انتقال فرهنگ كشورهاي اسلامي به اروپا بود . به گفته ويل دورانت، يونانيان كه در ابتدا با قراردادن طبيعت در قلمرو خدايان كمتر به تصرف در آن مي پرداختند، تنها وقتي به لذت بردن از باغ بهشت ها روي آوردند كه سپاهيان اسكندر آداب و رسوم ايراني را با خود به يونان بردند.


2) معماري سامان شكن :
سامان شكني يكي از مهمترين رويكردهايي است كه خاستگاهي غير طبيعي و اساساً مقابله جو نسبت به طبيعت دارد.به گفته آيزنمن
براي من ديدن رابطه انسان- طبيعت به مثابه چيزي بنيادين كه تنها در سيستم كلاسيك نظم به چشم مي خورد، همانا تداوم بخشيدن به ركود فطري اين نظم است.... ،همچنين انكار اينكه اصولاً چيزي مي تواند بنيادين باشد اهميت دارد. بنيادين به عنوان چيزي كه اساسي تر است يا ارزش بيشتري دارد، آغاز تفكر سلسله مراتبي در هر يك از سيستم هاي كلاسيك نظم به شمار مي آيد. آن دم كه تصور سلسله مراتب به كنار نهاده شد، آنگاه ايده بنيادين سر برون مي آورد ... بدين ترتيب بايد رابطه انسان - طبيعت را به گونه اي ديگر نگريست. نخست شايد به شكلي غير ديالكتيكي با طبيعت، دوم شايد اينكه ديگر نبايد در ايجاد فرم، از انسان يا طبيعت به مثابه تمثيل هاي انسان گونه يا زيست گونه استفاده كرد.
معماري به تعبيري همواره كيهان شناسي را در خود منعكس كرده (يا استعاره اي از آن بوده) است. كيهان شناسي غربي از زمان رنسانس به اين سو درباره انسان (خرد)، يعني به عبارتي دانش و فن آوري امروز و
همچنين غلبه بر چيزهاي طبيعت بوده است.



الگو واره دوم : نگرش هاي طبيعت گريز ( بي تفاوت )
اين ديدگاه نيز رابطه انسان با طبيعت را غير سامانه اي يا سامانه اي گسسته مي بيند، ولي همچون گرايش قبل توصيه اي بر مهار وسلطه بر طبيعت نمي كند وآنها را داراي دو ساختار متفاوت مي داند. زير بناي نظري اين ديدگاه را هم در عرفان وهم در فلسفه مي توان يافت . در يك تقسيم بندي كلي گرايشات فلسفي وعرفاني را مي توان به دو دسته آفاقي وانفسي تقسيم كرد كه اين دو گرايش متناظر با دو ديدگاه طبيعت گرا و طبيعت گريز مي شوند. در عرفان انفسي از آنجا كه عالم اصيل و حقيقي فراتر از اين عالم توصيف مي شود ، طبيعت مزاحم و حجابي براي رسيدن به عالم ماوراء طبيعت وهمچون زنداني است كه انسان را از رسيدن به حقيقت عالم محروم مي كند و راه دستيابي به آن عالم حقيقي، بي اعتنايي وگاه مخالفت ( رياضت ) درمقابل طبيعت است . زير بناي حكمت عملي اين مكاتب براصل بي اعتنايي يا مخالفت با طبيعت پي ريزي شده
است.
درغرب :
-1 افلاطون با تأكيد بر اصالت عالم مثل و سايه بودن و اعتباري بودن عالم طبيعت اين نظريه را گسترش داد. نظر او را بايد تلاشي براي مقابله با طبيعت پرستي ها و خرافه گويي هاي يونان پيش از سقراط دانست .
-2 مسيحيت در دور ه قرون وسطي با تركيب نظريه افلاطون وانديشه رهبانيت شكل حادي از طبيعت گريزي را به نمايش گذاشت و اين ويژگي ها بود كه دو گرايش طبيعت گرا و طبيعت ستيز دورة جديد غرب را درمقابل خود پرورش داد.
در شرق :
-3 مكاتبي همچون هندوئيزم به اين ديدگاه نزديكند و دراين جا هم طبيعت و ماده نازل ترين سطح عالم كيهان است ، كه بايد به مدد رياضت ها از آن فاصله گرفت . هنر هم راهي ديگر است كه مي تواند ما را از اسارت طبيعت خارج كند.

مباني انسان شناسي اين مكاتب كاملاً روحاني و اصالت روح است ،( روحانية الحدوث و روحانية البقاء ) حقيقت انسان همان روح اوست كه پيش از ايجاد طبيعت آفريده شده و تنها براي دوره اي محدود آن روح را دراين عالم طبيعت محبوس كرده اند. راه حركت انسان به سمت خداوند،راهي متفاوت و متضاد با راه حركت به سوي طبيعت است و انسان به اختيار خود يكي از اين دو راه را انتخاب مي كند ، چرا كه طبيعت حجابي دور كننده از خداوند است.
) باغ انگليسي :
گروتر با ارائه مدل روبرو، باغسازي انگليسي را نمونه اي از مقابله انسان با طبيعت ذكر كرده است. به عقيده او اين باغسازي در مقابل ديدگاه قبل در حالتي طبيعت گرايانه تلاش دارد هندسه و فرمي خاص را به باغ و درختان آن تحميل نكند. اين معماري به تضاد ذاتي بين معماري و محيط طبيعت قائل است و به همين جهت دو هندسه كاملاٌمتضاد با هم را در كنار هم جمع مي كند و هرگز تلاش نمي كند هندسه معماريش ارتباطي با هندسه طبيعت داشته باشد. در اين ديدگاه ضرورتي براي هماهنگ بودن يا در تضاد بودن معماري و طبيعت نيست و به همين جهت خاستگاه هندسي معماري از درون خود معماري تعيين مي شود. بطور مثال، عملكرد و سازه و ... هندسه آنرا تعيين مي كنند.



الگو واره سوم : نگرش هاي طبيعت گرا
دراين نگرش بيش از همه مكاتب قبلي ، بررابطه سامانه اي انسان با طبيعت تاكيد مي شود. اگر چه سابقه اين نظريه در مكاتب شرقي بسيار كهن است ، اما امروزه شكل جديدي از طبيعت گرايي كالبدي و شكلي ظهور كرده است كه اين رابطه را بيشتر غير ساختاري و ظاهري دنبال مي كند و آنرا ارگانيك نمي دانند. عمده اين مكاتب به اشكال مختلف به بهره گيري و تقليد از مظاهر شكلي طبيعت اهميت مي دهند. اما مهمترين ديدگاه را در اين زمينه بايد مكاتب ارگانيك دانست. دراين نگرش هيچ جايي خارج از طبيعت نيست كه داراي اصالت بيشتري در ساختار وجود انسان باشد ، وانسان را از طبيعت دور كند . هر ساحت ماورايي كه باشد در باطن همين طبيعت است و تنها راه رسيدن به آن پيوستن و يكي شدن با طبيعت است. اين يگانه روش رسيدن به پايداري و آرامش و امنيت است. زير بناي انسان شناسي در طبيعت شناسي است و طبيعت به مثابة مادر انسان است . انسان از طبيعت برخواسته و به طبيعت باز مي گردد ، و دو باره در طبيعت ظهور مي كند. نظرية تناسخ در بستر همين نظريه مطرح مي شود . مطابق آن روح زائيده جسم است و پس از تكامل باز هم درماده طبيعت باز مي گردد ( جسمانيه الحدوث و جسمانية البقاء ) در بيشتر نظريات اين گروه انسان كامل به عنوان الگويي از انسان يكي شده با طبيعت اهميت ويژه اي دارد و اين مسئله را درمكاتبي همچون بوديسم و ذن و زرتشت به خوبي مي توان ديد. زير بناي حكمت عملي اين مكاتب ، دوستي ، بهره مندي ، و صميميت با طبيعت است و به همين جهت به حقوق طبيعت اهميت داده و آداب و دستورات خاصي را درمواجهه با طبيعت به
عنوان تقوي طبيعت ضروري مي دانند . هر چند در برخي گرايشات جديد آن اين آداب و حقوق در يك حد احساسي و عاطفي باقي مي ماند.
رابطة طبيعت و ماوراء طبيعت در اين ديدگاه :
موضع اين ديدگاه نسبت به معبود را در دو گرايش مقابل هم قابل بررسي است :
الف – ديدگاههاي شرقي : در شرق با بالا بردن شأن طبيعت و تا مرتبة الوهيت و تقدس دادن به آن به پرستش آن روي مي آورند كه مي توان آنها را اديان طبيعت ، نهاد و مهمترين نمونه هاي آن را مي توان موارد زير دانست :
-1 مكتب ذن و بوديسم كه با توصيه طبيعي زيستن و يكي شدن با بهترين نمونه هاي اين گرايش است . در « موجوكان » طبيعت آيين شينتو در ژاپن تاكيد مي شود كه روح هر كس با طبيعت اطرافش پيوستگي دارد و به همين جهت براي مرگ راحت توصيه مي شود در همان محيط طبيعي زندگي خود بمانيم تا بميريم .همچنانكه در ديدگاه تائويي در چين به هوشمندي طبيعت نسبت به اعمال انساني تاكيد مي شود. چرا كه طبيعت خود آگاهانه رفتارهاي نادرست را نابود و رفتارهاي درست را كمك مي كند .به همين دليل است كه هنرمند بايد خود را در مسير الهامات طبيعت قرار دهد تا كارهايش كامل و درست باشد. اگر يك چيني و يا ژاپني از زندگي و عالم خسته شود بر همين اساس به طبيعت پناه مي برد . وحال آنكه بسياري از طبيعت گرايان ديگر در غرب و يا حتي ايران درون وجود خود را پناهگاه خود مي دانند. و . حالتي انفسي دارند. به همين جهت هنر طبيعت گرايانه براي شرقيان پناهگاه روح است. يك نقاشي از يك صحنه طبيعت اگر براي يك غربي لذت احساسي ايجاد مي كند ، براي شرقيان بيشتر نمادي از ارتباط با حقيقت متعالي است. درديدگاه آنها عملي را عمل كامل مي گويند كه بدو منيت و با اصالت دادن به ارزشها،اصول و آهنگ طبيعت،صورت بگيرد وتنها دراين حالت است كه شادي و خوشحالي ذاتي براي انسان فراهم مي شود.
-2 فرهنگ ايران باستان ( زرتشت ) يكي از معقول ترين اديان طبيعت است و بخش عظيمي از اوستا در ستايش طبيعت ونيروهاي طبيعت و جشن هاي طبيعت و آداب مواجهة با طبيعت است.
-3 نمونه هايي از فرهنگ كهن سرخپوستي كه كاملاً بومي و طبيعي است , را مي توان در همين رده قرار داد. نصر در توضيح طبيعت گرايي آنها مي گويد : با وجود تفاوت هاي بسيار ميان سرخپوستان مناطق مختلف همگي آنان احترام عميقي به طبيعت، به مثابه جلوه گاه حضور خداوند قائلند و با تمام وجوه و اشكال حيات احساس قرابت و همبستگي مي كنند. به آسمان به عنوان پدر روحاني و به زمين به عنوان مادر مقدس احترام
مي گذارند.
ب – ديدگاههاي غربي :
در غرب با پايين آوردن شأن الوهيت ، خدايان را به رنگ طبيعت در آورده اند كه به عنوان نمونه مي توان مكاتب زير را نشان داد.
-1 در يونان باستان پيش از افلاطون (عصر اساطير) طبيعت ، كوه و دريا و جنگل و.. جايگاه زيست و افسانه هاي خدايان بود. واين ديدگاه را در انديشه هاي برخي حكيمان همچون طالس مي توان ديد . آب و باد و خاك و آتش تفاسير هستي شناسانه شده و فراتر از سطح فيزيكي مورد توجه بودند . 176 پس از جريانات اصلاح طلب افلاطوني ، ارسطو شاگرد او تلاش كرد دوباره به طبيعت گرايي توجه كند. او درمقابل استاد، عالم فراطبيعي مثُل را نفي كرد و ريشه قدرت وحيات خداوند را در ذات طبيعت معرفي كرد.
در عصر جديد پس از سيطرة دو گرايش طبيعت گريز و طبيعت ستيز دوباره گرايشي احساسي وعاطفي به طبيعت در شكل ناتوراليسم و رومانتيسيسم رونق پيدا كرد. در اين ديدگاه انسان با همة آزادي هايش ساختة طبيعت و محدود به خواسته هاي طبيعت است ، و به شكلي كه طبيعت او را هدايت مي كند ، حركت مي كند.




1) باغ ژاپني : تادائو آندو معمار معروف ژاپني به شكل خوبي از تأثير آيين شينتو بر باغ سازي ژاپني سخن گفته است. نقدي كه آندو بر نظام سنتي ارتباط با طبيعت در ژاپن پس از تبيين آن ارائه مي دهد ، تمايلي را به
سمت باغ سازي اسلامي وايراني نشان مي دهد.
معماري ارگانيك :
رويكرد ارگانيك به ضرورت تقليد هنر از طبيعت ، در جهت فراهم نمودن زمينة دگرديسي مواد بيجان به يك موجود زنده اعتقاد دارد . رويكرد رمانتيك قرن 19 در اروپا و آمريكا نسبت به طبيعت در كنار فلسفه آميخته با زيست شناسي حاكم بر اين دوران زير بناي فكري معماري ارگانيك را تشكيل مي داد . اين معماري در قرن 19 در آمريكا توسط لويي ساليوان و فرانك فرانس شكل گرفت و در قرن 20 در كارهاي رايت به اوج رسيد. ردپاي معماري ارگانيك را در اروپا مي توان درنظريات و كارهاي افرادي چون ، گاودي ، آلتو ، شارون ، هارينگ ، گوته ، استاينر و نظاير آن مشاهده نمود .
 
بالا