نفسم گرفت از این شهر

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید

دل من گرفت از اینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟

همه ارزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟

به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم

سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها،به باران
برسان سلام مارا


نفسم گرفت از این شهر
تو کی هستی که همه فکر و خیالم شده تو
تو شدی زندگی من همه یادم شده تو
یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود
می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
توکجایی سهراب اب را گل کردند
چشم هارابستند
وچه بادل کردند
صبرکن سهراب
قایقت جادارد
من هم ازاهل زمین بیزارم...................
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیاباران
زمین جای قشنگی نیست
من ازاهل زمینم
خوب می دانم
که گل درعقدزنبوراست
ولی سودای بلبل دارد
وپروانه هم دوست می دارد................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن

در این حصار جادویی روزگار بشکن

چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون

به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن

تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن

زبرون کسی نیاید،جویباری تو این جا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن

شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه

تو به آذرخشی این سایه دیوسار بشکن

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

تو خود آفتاب خود باش ، طلسم کار بشکن

به سرای تا که هستی که سرودنست بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

محمدرضا شفیعی کدکنی
 
آخرین ویرایش:

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگارغریبیست نازنین
دهقان فداکارپیرشده
شنگول ومنگول گرگ شدن
کوکب حوصله مهمون رو نداره
کبری تصمیم گرفته دماغش رو عمل کنه
روباه وکلاغ دستشون تو یه کاسه اس
حسنک گوسفنداش رو ول کرده تویه شرکت ابدارچی شده
ارش کمانگیر معتاد شده
شیرین خسرو و فرهادروپیچونده وبادوست پسرش رفته اسکی
رستم اسبش رو فروخته یه موتور خریده وبا اسفندیار میرن کیف قاپی
واقعا که چه روزگاربدی شده:cry:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسم گرفت و ميترسم
من از غلظت اين همه غربت و غروب مي ترسم.
بگذار به خانه ام بروم.
اگر قرار است كسي تا هميشه ي باز نيامدن برود
بگذار من بروم
نگران نباش
طوري مي روم كه حتي ابرهاي پابه زا
خواب زده ي باران گريه نشوند.
حتي مراقبم كه باد
راه خانه ي خاطراتمان را از رد پاي آه من پيدا نكند
مي روم بي آنكه حتي نيم نگاهي به پشت سر
بي آنكه حتي لحظه اي درنگ
روزگار را چه ديده اي؟
شايد روزي بفهمند
كه نه تو، هر جايي رسواي آينه اي
و نه من، آن صبورترين آسمان بي ستاره ام.
خودت كه بهتر مي داني
اگر تنها يك پرستو ما را بفهمد
تا دور دست كوچ
از نارواي بي امان اين هر جا نشينان بي آينه
در امان خواهيم بود
بايد كنايه و كينه را
- حالا هر چه هم بسيار -
در تحمل بي كدورت چشم هايمان شست و شو دهيم
بايد صبوري كنيم
آن اندازه كه بدانند
تقصير آسمان نيست
اگر كه كوير پياله ي باران را يك جا سر مي كشد.
حالا با آن كه مي دانم
براي پرستو پاپوش نرفتن دوخته اند
با آن كه از ديوانگي هاي بدون تو مي ترسم
با اين همه مي روم
تو هم ديگر
از هيچ كس سراغ صداي مرا مگير
گمان مي كنم در برگ ريز همين پاييز
در گير و دار كوبه ي باد و برگ
من هم زنده بگور هميشه ي پلك هاي تنهايي ام شوم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد سهراب بخیر.....آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
باورت گر بشود گر نشود حرفی نیست ولی اما نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست.
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

tanha990

عضو جدید
این شهر ، نفس گیر است ، بی تعارفی از روزگار گذشته ، هیچ به خاطرات ندارد سر سبزی بهارش را
حالا در میان غبار به هم نگاه میکنیم و حتی عشق را نخواهمی توانست فریاد کرد ...
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حق با كسی است كه می بیند من مثل حس گم شدگی وحشت آورم
اما ای خدای من
آیا چگونه می شود از من ترسید؟
من، من كه هیچ گاه جز بادبادكی سبك و ولگرد
بر پشت بام های مه آلود آسمان
چیزی نبوده ام
و عشق و میل و نفرت و دردم را
در غربت شبانه ی قبرستان
موشی به نام مرگ جویده ست "...
 

St@R

اخراجی موقت
کنجکاوی


در مقابل خود پرداز دانشگاه ایستاده ام.صف طویلی مقابلم به نشانه بی قراری پا بر کف می کشند ، پا به پا می شوند ،هر کدام کارت را تحویل دستگاه می دهند و پس می گیرند و در پایان مشتی کاغذ در دست صف را ترک میکنند و من مشتاقانه می نگرم که این داستان به کجا ختم می شود کنجکاوی ام تحریک می شود. به فکر فرو می روم....

هیچ کس پولی نمی گیرد، در صف دانشجویان شاید اینگونه است
قدمی فراتر
صف طویلتری مقابل خودپرداز بانک ها، باز هم کسی پولی نمیگیرد.کسی حتی کاغذ ها را در مشت نمی فشارد.اطراف خودپرداز با کاغذ ها جلد شده
باز هم قدمی فراتر
کاغذ هایی در دست است که نه کسی می فشاردشان و نه کسی زیر پا می افکندشان
قبض....
خودپرداز پول میگیرد!
وای بر من که بیهوده گمان می بردم خود پرداز فقط پول میدهد
چرا وقتی پول میدهید به مدرک جرمش احترام میگذارید و وقتی پول نمیگیرید مدرک بی نواییش را زیر پا له میکنید؟
و دانشجویان کجای ای میانه اند؟
 

St@R

اخراجی موقت
نماز
در پیاده رو مردی را میبینم که روی فرشی از مقوا نماز میخواند. .
.
.
به دنبال مسجدی که درش به روی خلق خدا باز باشد میگردم.
نماز را نرسیدم به جماعت بخوانم
یا حتی اول وقت به فرادی
وحالا
مساجد بسته اند!
میترسم قضا شود نمازم
مردی به یادم می آید که بر فرش مقوا در پیاده رو نمازش را قضا نشده به جای آورد.
یک زن چگونه نماز بخواند وقتی مساجد بسته اند؟
یادم آمد همیشه بسته نبودند.
گاهی مراسم ختمی بود و مسجد ها باز بودند
برای عبادت هم باید پول بدهیم؟
اگر چه برای نمازم با پول هم این درب ها باز نمی شدند...........................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خودم یک دنیام!

به تلنگر باید...!

به تلنگر شاید ،

بتوان کشف کنی رازم را!

من زمینم.....جسمم!

آسمانم.....ذهنم!

نغمه هایم.....آب است!

و پرنده اینجا ، در میان باغ صد خاطره ام ، می خواند.

من فقط تنهایم!

من فقط بی روحم!

من فقط می دانم ، روح من گم گشته!

من جهانی بکرم!
یک جهان ، رویایی !
با کمی تنهایی!
 

St@R

اخراجی موقت
گاهی خود را گم میکنم و می اندیشم در این دنیا چگونه مردم گمان می برند پیدایند..... نگاهم بین مردم گم میشود
خیالم بین مشغله هایم
و لحظه ام بین ایامم
من با هزاران برنامه ، به آسانی در این دنیا گم میشوم
 

St@R

اخراجی موقت
گاهی آدم رو کسی خیلی حساب باز میکنه

طرف بهش میگه حیالت راحت بسپار به عهده من غمت نباشه درستش میکنم

بعد آدم میره دنبال کارش به پشتوانه طرف

بعد طرف دست خالی میاد

آدم دلش میگیره میگه تو که گفتی خیالت راحت پس چی شد؟!!
طرف شروع میکنه به کلی توجیه و اینا وسعی میکنه دل طرفو به دست بیاره

هی میگه قسمت نبوده و هرچی ازدست بدی بهتر از اونو بدست میاری

آدم هم کمی آروم میشه و میره دنبال زندگیش وحرف طرف همیشه تو گوششه که آره بهتر ازاونی که میخواستی نصیبت شده حتما این برات بهتر ازهمه اونائی باشه که تو فکرشو میکردی

مدتی میگذره

آدم باهمین فکرا زندگیشو سپری میکنه

ولی

بعد ازمدتی میشینه با خودش خلوت میکنه و به این نتیجه میرسه که:

کلاه گشادی سرش رفته
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بودم و تو بودی و خدایی که ما را ازآسمان نگاه می کرد، او هم انگار چیزهایی دستگیرش شده بود، دستم را میلرزاند، زبانم را که بند آمده بود باز می کرد و مرا می خنداند، قلبناآرامم را که توی دست هایم نمایان شده بود آرام می کرد و مرا به یادسرخوشی های خیلی تلخم می انداخت. من توی آسمان بودم و تو مرا نگاه میکردی، من رنگین کمان می بافتم و تو رویش تاب می خوردی، قرمز و آبی و زرد وسبز و گاهی حتی سفید.سرخ می شدی کمی خجالتی می شدی سرت راپایین می انداختی و گاهی وقت ها هم تلخ می شدی اما برای من آن لحظه هادوست داشتنی تر می شدی، گم می شدی و بعد آبی می شدی آرام می شدی و آن وقتها دست یافتنی تر بودی، آرام به من نگاه می کردی و آرام در جستجوی حرفهایم پلک می زدی، بزرگ مثل آسمان آبی مثل آسمان می شدی. من می بافتم و توتاب می خوردی و بعد گرم و بعد پر نور مثل خورشید می شدی، درخشندگی نگاه توخورشید را بی تاب کرده بود. و بعد در آن اوج، در آن بی نهایت سبز مثلزندگی سبز مثل امید می شدی و من فردا را آرزوهایم را توی نگاهت جستجو میکردم، سبز می شدی و من کنارت پا به پایت راه می رفتم، انگار من و تو به همرسیده ایم، انگار دنیای فردای مان را تمرین می کردیم و بعد سفید مثل صبحمثل ابر سفید مثل برف مثل خودت می شدی، سروتر بلندتر زیباتر و... بگذار بهاحترام بی نهایتی که تو را به من هدیه داده است دقیقه ای سکوت کنم.
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

همچنان اينجايم!!
راهي شب شده ام
خسته و دلزده ام
راه بس تاريک است و در اين تاريکي رشته ي افکار من درگير است
آه، صدايي آمد
زوزه ي گرگي بود و چه آرام و قشنگ
درد دل را ميگفت ناله اش حساس بود
از صداي گرگ بر فراز آن کوه بلند من به خود لرزيدم
نه به اين خاطر که صدا از گرگي بود
و نه تاريکي شب و نه آن کوه بلند، دره ي تنگ
بلکه آن صدا خاطره اش آشنا بود
نميدانم کجا؟
آه نه، صبر کن!
آن صدا، بله آن سد بلا
همهه ي شهرم بود
بله آن قول وفا، جور و جفا در ديار من بود
آن صدا، صداي گرگ نبود صداي مرد نبود
چون در شهر من ديگر مرد نبود
که پر از نامردي در دلش خفته شدست اکنون شب شده است
گرگ ها جمع شده اند
چه کسي را بدرند
نگاهي به خودم انداختم
همچنان اينجايم!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه نفس دور از تو بودن واسه من ماهی و سالی
با یه عکس و چند تا نامه پر نمی‌شه جای خالیمیون بود و نبودت جای خالیتُ حساب کن
وقت اومدن تموم ثانیه‌ها رو جواب کنیه عالم فرقه میون از جدایی دق آوردن
تا با دستای قشنگت تو خود عاشقی مردنچشممُ به گریه بنداز فکر نکن تو عشق فقیرم
ضرب تو ضربه‌ی ساعت زنده می‌شم و می‌میرمقلبمُ به غصه بشکن نگاه کن به تیکه پارم
من به غیر از خواستن تو، رو لبم حرفی ندارمترانه‌سرا: افشین مقدم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالم گرفته ازاین شهر که ادمهایش همچون هوایش نا پایدارند
گاه انقدر پاک که باورت نمی شود
گاه چنان الوده که نفست می گیرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالم گرفته ازاین شهر که ادمهایش همچون هوایش نا پایدارند
گاه انقدر پاک که باورت نمی شود
گاه چنان الوده که نفست می گیرد
در همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز میگفتند :

" بدون تو حتی نفس هم نمیتوانم بکشم "

و امروز در آغوش دیگری نفس نفس میزنن !!!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

اینجا زمین است رسمآدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى
به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند .


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم شکسته ...

اما تو بگــــــو


چگونه با دل شکسته ، دوباره به دل ات پیوند ببندم؟؟


دهان ام پر از حرف است .


اما تو بگـــو عزیزم ...

چطور با دهان پُـر حرف بزنم ؟؟


سینه ام پُـر از درد است ؛


اخر تو بگــو ، تمـــام زندگی ام ...


دیگـــــر چگونه میشود تو را به این همه درد دعوت کنم؟؟


مهران پیرستانی / آذر ماه 89
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان هیاهویی گم می شود

بُغضم...

که فقط خدا آن را می شناسد...

در این پریشانی ِ شـــــــــهر

سکـــــــــوت نکن!

دیگـــــــــــر

هیـــــــــچ صدایی

آرامم نمی کند

از وقتی تو را شنیده ام....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



می شود بروی و پشت سرت را نگاه نکنی؟
نگاهت دلم را می لرزاند باز گرفتارم می کنی..
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته از این شهر
که کودکان بیگناهش را مجبور می کند
به جای اموختن علوم مختلف
تن به فروختن گل, فال حافظ و...دهند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته از این شهر

که زنانی در ان نفس می کشند که به
کودکانشان, جای اموختن نجابت درس تن فروشی می دهند:cry:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم ازکوی تو لیکن عقب سر نگران
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهايت تكيه گاهم بود و نيست

عشق تو پشت و پناهم بود و نيست

حيف! آن وقتي كه عاشق شد دلم
چيز سبزي در نگاهم بود و نيست
عشق اين سرمايه بازار دل
آب اين روي سياهم بود و نيست

ياد آن ايام مشتاقي بخير
عاشقي تنها گناهم بود و نيست
 
بالا