من اگر کامروا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
ز باده نوشی خود نیستم خجل که تو را
نه حاجت است به زهد پارسایی چند!!:دی
من اگر کامروا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
من مست و تو دیوانه ،ما را که برد خانهز باده نوشی خود نیستم خجل که تو را
نه حاجت است به زهد پارسایی چند!!:دی
من مست و تو دیوانه ،ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم ، کم خور دو سه پیمانه
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورشمستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت!
پركن پياله را كين آب آتشينشراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
پركن پياله را كين آب آتشين
ديريست كه ره به حال خرابم نميبرد
اين جامها كه از پي هم ميشود تهي
دريايي آتش است كه ريزم به كام خويش
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ...
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سر خمار کشد
گلی چو روی تو گر در چمن بدست آید
کمینه دیده سعدیش پیش خار کشد
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رود جیحون است.
........برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس رخ ماست در آینه جام
تا چه بازی کند این چرخ کبود ای ساقی
بسکه شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
ابتهاج
........
ساقی ای قربان چشم مست تو /// چشم میخواران همه بر دست تو
خودنمایی کن که طاقت طاق شد /// دل تجلی تو را مشتاق شد.
..
..
..
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت ///
گه گر روزی برآید از دلم آهی ، بسوزد هفت دریا را ...
ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند
از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری
آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند .
.
.
.
...اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حرف معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من تو
چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورمروم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست...
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
هان مگوييد سر سلطان را به كس
هان مريزيد قند را پيش مگس
.
.
.
Gol
...هر كه را اسرار حق آموختندمهر كردند و دهانش دوختندهان مگوييد سر سلطان را به كسهان مريزيد قند را پيش مگس...Gol
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورمروم آن جا که مرا محرم اسرار آن جاست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب...
گر تو نازی میکنی یعنی که من فرخندهام
نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست
گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو
نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست
گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو
زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست
گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش
زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست
در پرده اسرار کسی را ره نیستآن یکی در عالم ظاهر از حق میزند
و آن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن
کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود
هرکسی در پرده اشعار میگوید سخن
گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی
گه ز شوقش قاسم انوار میگوید سخن
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفتترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت...
امشب ز غمت میان خون خواهم خفتوز بستر عافیت برون خواهم خفتمن حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
امشب ز غمت میان خون خواهم خفتغمی دارم در این عالم، که گر گویم زبان سوزد.
و گر در خود نگه دارم، مغز استخوان سوزد...
ریخت بالای وی از سر تا قدم
چل صباح ابر بلا، باران غم
چون چهل بگذشت روزی تا به شب
بر سرش بارید باران طرب
لاجرم از غم کس آزادی نیافت
جز پس از چل غم، یکی شادی نیافت
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | ||
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | ||
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | ||
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | ||
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |