مژگان قاسمي
عضو جدید
زني مسن و جا افتاده كه چندين فرزند دختر و پسر داشت به خاطر مشكلات روحي و فشار زندگي جسمش ضعيف شد و در بستر بيماري افتاد. شيوانا به همراه تعدادي از شاگردان خود به عيادت زن رفت. همزمان با شيوانا تعدادي از فاميلها و همسايههاي دور و نزديك نيز به عيادت زن بيمار آمده بودند. ابتدا يكي از فاميلهاي دور كه از بيماري زن زياد ناراحت نبود و كينهاي قديمي در دل از او و فرزندانش داشت احوال زن را پرسيد و سپس با لحني دلسوزانه گفت: نگران نباشيد! اين شتري است كه در خانه همه ميخوابد. دير يا زود دارد، ولي سوخت و ساز ندارد. شما هم اگر دردي داريد آن را در وجود خود پنهان كنيد و آشكار نكنيد تا فرزندانتان ناراحت نشوند! اگر در مقابل بيماري طاقت نياورديد و جان داديد در آن دنيا دست ما را هم بگيريد!
زن بيمار با شنيدن اين جملات اشكي در گوشه چشمانش جمع شد. اما از ترس اينكه فرزندانش ناراحت نشوند غصهاش را در دل ريخت و به روي خود نياورد.
شيوانا كه وضع را اين گونه ديد لبخندي زد و با صداي بلند گفت: من راهي بلدم كه ميتوانم سنگ مرگ را از جلوي پاي انسانها بردارم و چند ده سال به جلوتر پرتاب كنم
سپس شيوانا از جا برخواست و كنار زن بيمار نشست و با صداي بلند در حاليكه همه بشنوند گفت: بيمار را دارو درمان نميكند اين خود بيمار است كه درمان شدن را انتخاب ميكند و به دارو اجازه ميدهد اثر كند. تو بايد زنده بماني چون دختر كوچك تو كه تازه به خانه بخت رفته قرار است فرزندي به دنيا بياورد و تو بايد از او پذيرايي كني. آن يكي نوهات هم ديگر بزرگ شده و قرار است به زودي ازدواج كند و تو بايد هر چه سريعتر از جا برخيزي و خودت را براي شادي و سرور در مجلس عروسي او آماده كني. پس همين الان خوب شدن و درمان شدن را انتخاب كن و ما هم دعا ميكنيم كه داروها سريع اثر كنند و تو بهبود يابي.
وقتي شيوانا از جا برخاست تا برود آن فاميل كينهاي به سخره گفت: استاد! پس كي آن سنگ مرگ را برميداريد و به چندين سال آينده پرتاب ميكنيد!؟
شيوانا لبخندي زد و گفت: همين الان اين كار را كردم. ببين به جاي اشك چه برق اميدي در چشمان بيمار ظاهر شده است. اين همان برق زندگي است! تو هم اگر ميخواهي اين مادر در آن دنيا دست تو را بگيرد برو و ده سال ديگر وقتي نوه دختر كوچكش متولد شد و به مدرسه رفت بيا! البته آن موقع من دوباره خواهم آمد. شايد بتوانم باز سنگي را از جلوي دل شكستهاي بردارم و فرسنگها دور بيندازم!
مجله موفقيت
زن بيمار با شنيدن اين جملات اشكي در گوشه چشمانش جمع شد. اما از ترس اينكه فرزندانش ناراحت نشوند غصهاش را در دل ريخت و به روي خود نياورد.
شيوانا كه وضع را اين گونه ديد لبخندي زد و با صداي بلند گفت: من راهي بلدم كه ميتوانم سنگ مرگ را از جلوي پاي انسانها بردارم و چند ده سال به جلوتر پرتاب كنم
سپس شيوانا از جا برخواست و كنار زن بيمار نشست و با صداي بلند در حاليكه همه بشنوند گفت: بيمار را دارو درمان نميكند اين خود بيمار است كه درمان شدن را انتخاب ميكند و به دارو اجازه ميدهد اثر كند. تو بايد زنده بماني چون دختر كوچك تو كه تازه به خانه بخت رفته قرار است فرزندي به دنيا بياورد و تو بايد از او پذيرايي كني. آن يكي نوهات هم ديگر بزرگ شده و قرار است به زودي ازدواج كند و تو بايد هر چه سريعتر از جا برخيزي و خودت را براي شادي و سرور در مجلس عروسي او آماده كني. پس همين الان خوب شدن و درمان شدن را انتخاب كن و ما هم دعا ميكنيم كه داروها سريع اثر كنند و تو بهبود يابي.
وقتي شيوانا از جا برخاست تا برود آن فاميل كينهاي به سخره گفت: استاد! پس كي آن سنگ مرگ را برميداريد و به چندين سال آينده پرتاب ميكنيد!؟
شيوانا لبخندي زد و گفت: همين الان اين كار را كردم. ببين به جاي اشك چه برق اميدي در چشمان بيمار ظاهر شده است. اين همان برق زندگي است! تو هم اگر ميخواهي اين مادر در آن دنيا دست تو را بگيرد برو و ده سال ديگر وقتي نوه دختر كوچكش متولد شد و به مدرسه رفت بيا! البته آن موقع من دوباره خواهم آمد. شايد بتوانم باز سنگي را از جلوي دل شكستهاي بردارم و فرسنگها دور بيندازم!
مجله موفقيت