در زمان موسی شخصی زاهد و ساجدی بود که هر لحظه دست به سوی آسمان بلند میکرد هنوز دستش به پایین نرسیده بود حاجتش بر آورده میشد هر کس حاجتی داشت به او مراجعه او با یک دعا حاجتش را از خدا میگرفت او آنچنان معروف شده بود که شهرتش بگوش موسی رسید .
در لفظ اینگونه افراد را مستجاب الدعوه مینامند مردم اینگونه افراد را از قدیسین و جزه افراد مقدس میدانند
موسی که خود را نبی و رابط بین خدا و مردم میدانست از این که چرا خدا دعاهای او را بی جواب میگذارد شاکی شده از خدا علت این نابرابری را جویا شد
خدا فرمود : موسی امشب برو و میهمان آن زاهد شو تا ببینی چرا تمام دعاهای او را بی جواب نمیگذارم
موسی خود را به جایگاه زاهد رسانده سلام کرد اما جوابی نشنید نظاره کرد میبیند که زاهد در سجده است موسی نزدیکی سجدگاه زاهد نشست تا ببیند که چرا خدا اینگونه در مورد این زاهد عمل میکند ساعت ها گذشت زاهد سر از سجده بر نداشت موسی در دل خود گفت اگر من هم اینقدر طاقت داشتم و در سجده میماندم حتما خدا به من هم عنایت میکرد و دعاهای مرا جواب میداد .
شب فرا رسید فرشته ای آمده یک غذا جلو زاهد و غذایی جلو موسی گذاشت ساجد با شنیدن صدای بال فرشته سر از سجده برداشت و نگاهی کرده و میبیند غذایی جلو موسی گذاشته شده بدون حرفی برخواسته غذای جلو موسی را برداشته و در اطاق دیگر گذاشته و مشغول خوردن غذای خود میشود .
موسی ضمن اعتراض به زاهد میگوید : این غذا را خدا برای من فرستاده بود چرا آن را بردی
زاهد : غذا را گذاشتم برای فردایم
موسی : خدا هر روز برایت غذا میفرستد دیگر نگران چه هستی
زاهد : نه شاید فردا فراموش کند بفرستد
موسی ساکت و نظاره گر خوردن ساجد میشود بعد از خوردن دوباره به سجده میرود آخر شب فرشته ای دو دست رختخواب آورده یکی برای موسی یکی برای زاهد گذاشته میرود زاهد با شنیدن صدای بال فرشته سر برآورده میبیند که رختخوابی جلو موسی هست آن را برداشته به اطاقی میبرد
موسی ضمن اعتراض به زاهد : این رختخواب برای من بود چرا آن را بردی
زاهد : بردم شاید خدا فراموش کند فردا برایم بفرستد
موسی که از گرسنگی و سرما طاقتش طاق شده ولی چون خودش خواسته بود طاقت آورده و نظاره گر اعمال زاهد میشود زاهد دوباره به سجده میرود موسی درکنار او بخواب میرود صبح باز فرشته صبحانه آورده همان حرکات از طرف زاهد تکرار میشود
فرمانی به موسی میرسد :موسی حال که از احوال زاهد آگاه شدی خارج شو بسوی شخصی دیگر برو او در فلان میخانه مشغول است
من اسم او را اصغر نی زن میگذارم شما هرچه مایلید
موسی نزدیکیهای غروب به میخانه میرسد سراغ اصغر نی زن را میگیرد شخص دوره گردی را مشغول نی زدن و گرفتن پول سیاهی از مردم است را به او نشان میدهند در آخر شب فرمان میرسد که از او بخواه که امشب مهمانش باشی
هنگام خروج از میخانه موسی اصغر را صدا زده میگوید : من امشب مهمان توام مرا میپذیری
اصغر میگوید : قدمت بروی چشم مهمان حبیب خداست
در میانه راه اصغر با پولی که بدست آورده مقداری غذا تهیه موسی را به خانه میبرد سفره را انداخته به موسی میگوید بفرما
موسی که حسابی گرسنه بود مشغول خوردن میشود به اصغر میگوید : بخور
اصغر جواب میدهد : من در میخانه سر هر میز یک لقمه زدم سیر سیرم راحت بخور
آخر شب رختخواب خود را آورده برای موسی پهن میکند به موسی میگوید : راحت بخواب
موسی که سرما و بی خوابی شب قبل را دیده بود به اصغر میگوید : بیا با هم میخوابیم هوا سرد است
اصغر میگوید : من اینقدر مشروب خورده ام که گرم گرمم راحت بخواب
صبح موسی بیدار شده میبند صبحانه آماده است به اصغر میگوید : بیا صبحانه بخور
اصغر میگوید : من چون دیشب غذا زود خوردم گرسنه بودم صبحانه را زود خوردم شما بخورید من سیرم
موسی صبحانه را خورده فرمان میرسد حال که از احوال این هم با خبر شدی خارج شو
موسی خارج شده به خدا میگوید : خدایا حکمت این دو را نفهمیدم چه بود
ندا میرسد حال به عالم دیگر نگاه کن تا بفهمی حکمت این دو را
فرشته ای موسی را به عالم دیگر میبرد
موسی میبیند که فرشتگان در کنار چندین باغ کاخ ساخته شده مشغول ساخت باغ کاخ دیگری هستند میپرسد این از آن کیست میگویند از آن اصغر نامیست که فرمان رسیده برای عمل دیشبش برایش بسازیم
فرشته موسی را به سوی جهنم میبرد موسی میبیند که آن عالم زاهد ساجد در میان آتش گرفتار است
میپرسد خدایا حکمت در چیست من که نفهمیدم آن زاهدت در جهنم آن مطربت در بهشت
ندا میرسد موسی این دو بنده در دنیا بخاطر کارهایشان از من طلب کارند یکی همانند این زاهد در همان دنیا جواب اعمالش را میگیرد دیگری در دنیا جواب نمیخواهد در این دنیا به او پاداش میدهیم اگر میبینی حاجت و دعای این مردمان را در دنیا میدهیم نشان از مقدس بودن آنها نیست اگر هم کسی در دنیا گرفتار است نشان از معصیت کاری او نیست اینرا هم بدان که اصغر نه شام خورده بود نه مشروب چون غذا و رختخواب به اندازه یک نفر داشت چنین گفت در آخر هم جز شکر بدرگاه ما چیزی نخواست
نتیجه
پس اگر دست به آسمان بردی و نتیجه گرفتی شک کن که نکند خدا دستمزدت را داده باشد.
در زمان موسی شخصی زاهد و ساجدی بود که هر لحظه دست به سوی آسمان بلند میکرد هنوز دستش به پایین نرسیده بود حاجتش بر آورده میشد هر کس حاجتی داشت به او مراجعه او با یک دعا حاجتش را از خدا میگرفت او آنچنان معروف شده بود که شهرتش بگوش موسی رسید .
در لفظ اینگونه افراد را مستجاب الدعوه مینامند مردم اینگونه افراد را از قدیسین و جزه افراد مقدس میدانند
موسی که خود را نبی و رابط بین خدا و مردم میدانست از این که چرا خدا دعاهای او را بی جواب میگذارد شاکی شده از خدا علت این نابرابری را جویا شد
خدا فرمود : موسی امشب برو و میهمان آن زاهد شو تا ببینی چرا تمام دعاهای او را بی جواب نمیگذارم
موسی خود را به جایگاه زاهد رسانده سلام کرد اما جوابی نشنید نظاره کرد میبیند که زاهد در سجده است موسی نزدیکی سجدگاه زاهد نشست تا ببیند که چرا خدا اینگونه در مورد این زاهد عمل میکند ساعت ها گذشت زاهد سر از سجده بر نداشت موسی در دل خود گفت اگر من هم اینقدر طاقت داشتم و در سجده میماندم حتما خدا به من هم عنایت میکرد و دعاهای مرا جواب میداد .
شب فرا رسید فرشته ای آمده یک غذا جلو زاهد و غذایی جلو موسی گذاشت ساجد با شنیدن صدای بال فرشته سر از سجده برداشت و نگاهی کرده و میبیند غذایی جلو موسی گذاشته شده بدون حرفی برخواسته غذای جلو موسی را برداشته و در اطاق دیگر گذاشته و مشغول خوردن غذای خود میشود .
موسی ضمن اعتراض به زاهد میگوید : این غذا را خدا برای من فرستاده بود چرا آن را بردی
زاهد : غذا را گذاشتم برای فردایم
موسی : خدا هر روز برایت غذا میفرستد دیگر نگران چه هستی
زاهد : نه شاید فردا فراموش کند بفرستد
موسی ساکت و نظاره گر خوردن ساجد میشود بعد از خوردن دوباره به سجده میرود آخر شب فرشته ای دو دست رختخواب آورده یکی برای موسی یکی برای زاهد گذاشته میرود زاهد با شنیدن صدای بال فرشته سر برآورده میبیند که رختخوابی جلو موسی هست آن را برداشته به اطاقی میبرد
موسی ضمن اعتراض به زاهد : این رختخواب برای من بود چرا آن را بردی
زاهد : بردم شاید خدا فراموش کند فردا برایم بفرستد
موسی که از گرسنگی و سرما طاقتش طاق شده ولی چون خودش خواسته بود طاقت آورده و نظاره گر اعمال زاهد میشود زاهد دوباره به سجده میرود موسی درکنار او بخواب میرود صبح باز فرشته صبحانه آورده همان حرکات از طرف زاهد تکرار میشود
فرمانی به موسی میرسد :موسی حال که از احوال زاهد آگاه شدی خارج شو بسوی شخصی دیگر برو او در فلان میخانه مشغول است
من اسم او را اصغر نی زن میگذارم شما هرچه مایلید
موسی نزدیکیهای غروب به میخانه میرسد سراغ اصغر نی زن را میگیرد شخص دوره گردی را مشغول نی زدن و گرفتن پول سیاهی از مردم است را به او نشان میدهند در آخر شب فرمان میرسد که از او بخواه که امشب مهمانش باشی
هنگام خروج از میخانه موسی اصغر را صدا زده میگوید : من امشب مهمان توام مرا میپذیری
اصغر میگوید : قدمت بروی چشم مهمان حبیب خداست
در میانه راه اصغر با پولی که بدست آورده مقداری غذا تهیه موسی را به خانه میبرد سفره را انداخته به موسی میگوید بفرما
موسی که حسابی گرسنه بود مشغول خوردن میشود به اصغر میگوید : بخور
اصغر جواب میدهد : من در میخانه سر هر میز یک لقمه زدم سیر سیرم راحت بخور
آخر شب رختخواب خود را آورده برای موسی پهن میکند به موسی میگوید : راحت بخواب
موسی که سرما و بی خوابی شب قبل را دیده بود به اصغر میگوید : بیا با هم میخوابیم هوا سرد است
اصغر میگوید : من اینقدر مشروب خورده ام که گرم گرمم راحت بخواب
صبح موسی بیدار شده میبند صبحانه آماده است به اصغر میگوید : بیا صبحانه بخور
اصغر میگوید : من چون دیشب غذا زود خوردم گرسنه بودم صبحانه را زود خوردم شما بخورید من سیرم
موسی صبحانه را خورده فرمان میرسد حال که از احوال این هم با خبر شدی خارج شو
موسی خارج شده به خدا میگوید : خدایا حکمت این دو را نفهمیدم چه بود
ندا میرسد حال به عالم دیگر نگاه کن تا بفهمی حکمت این دو را
فرشته ای موسی را به عالم دیگر میبرد
موسی میبیند که فرشتگان در کنار چندین باغ کاخ ساخته شده مشغول ساخت باغ کاخ دیگری هستند میپرسد این از آن کیست میگویند از آن اصغر نامیست که فرمان رسیده برای عمل دیشبش برایش بسازیم
فرشته موسی را به سوی جهنم میبرد موسی میبیند که آن عالم زاهد ساجد در میان آتش گرفتار است
میپرسد خدایا حکمت در چیست من که نفهمیدم آن زاهدت در جهنم آن مطربت در بهشت
ندا میرسد موسی این دو بنده در دنیا بخاطر کارهایشان از من طلب کارند یکی همانند این زاهد در همان دنیا جواب اعمالش را میگیرد دیگری در دنیا جواب نمیخواهد در این دنیا به او پاداش میدهیم اگر میبینی حاجت و دعای این مردمان را در دنیا میدهیم نشان از مقدس بودن آنها نیست اگر هم کسی در دنیا گرفتار است نشان از معصیت کاری او نیست اینرا هم بدان که اصغر نه شام خورده بود نه مشروب چون غذا و رختخواب به اندازه یک نفر داشت چنین گفت در آخر هم جز شکر بدرگاه ما چیزی نخواست
نتیجه
پس اگر دست به آسمان بردی و نتیجه گرفتی شک کن که نکند خدا دستمزدت را داده باشد.
در لفظ اینگونه افراد را مستجاب الدعوه مینامند مردم اینگونه افراد را از قدیسین و جزه افراد مقدس میدانند
موسی که خود را نبی و رابط بین خدا و مردم میدانست از این که چرا خدا دعاهای او را بی جواب میگذارد شاکی شده از خدا علت این نابرابری را جویا شد
خدا فرمود : موسی امشب برو و میهمان آن زاهد شو تا ببینی چرا تمام دعاهای او را بی جواب نمیگذارم
موسی خود را به جایگاه زاهد رسانده سلام کرد اما جوابی نشنید نظاره کرد میبیند که زاهد در سجده است موسی نزدیکی سجدگاه زاهد نشست تا ببیند که چرا خدا اینگونه در مورد این زاهد عمل میکند ساعت ها گذشت زاهد سر از سجده بر نداشت موسی در دل خود گفت اگر من هم اینقدر طاقت داشتم و در سجده میماندم حتما خدا به من هم عنایت میکرد و دعاهای مرا جواب میداد .
شب فرا رسید فرشته ای آمده یک غذا جلو زاهد و غذایی جلو موسی گذاشت ساجد با شنیدن صدای بال فرشته سر از سجده برداشت و نگاهی کرده و میبیند غذایی جلو موسی گذاشته شده بدون حرفی برخواسته غذای جلو موسی را برداشته و در اطاق دیگر گذاشته و مشغول خوردن غذای خود میشود .
موسی ضمن اعتراض به زاهد میگوید : این غذا را خدا برای من فرستاده بود چرا آن را بردی
زاهد : غذا را گذاشتم برای فردایم
موسی : خدا هر روز برایت غذا میفرستد دیگر نگران چه هستی
زاهد : نه شاید فردا فراموش کند بفرستد
موسی ساکت و نظاره گر خوردن ساجد میشود بعد از خوردن دوباره به سجده میرود آخر شب فرشته ای دو دست رختخواب آورده یکی برای موسی یکی برای زاهد گذاشته میرود زاهد با شنیدن صدای بال فرشته سر برآورده میبیند که رختخوابی جلو موسی هست آن را برداشته به اطاقی میبرد
موسی ضمن اعتراض به زاهد : این رختخواب برای من بود چرا آن را بردی
زاهد : بردم شاید خدا فراموش کند فردا برایم بفرستد
موسی که از گرسنگی و سرما طاقتش طاق شده ولی چون خودش خواسته بود طاقت آورده و نظاره گر اعمال زاهد میشود زاهد دوباره به سجده میرود موسی درکنار او بخواب میرود صبح باز فرشته صبحانه آورده همان حرکات از طرف زاهد تکرار میشود
فرمانی به موسی میرسد :موسی حال که از احوال زاهد آگاه شدی خارج شو بسوی شخصی دیگر برو او در فلان میخانه مشغول است
من اسم او را اصغر نی زن میگذارم شما هرچه مایلید
موسی نزدیکیهای غروب به میخانه میرسد سراغ اصغر نی زن را میگیرد شخص دوره گردی را مشغول نی زدن و گرفتن پول سیاهی از مردم است را به او نشان میدهند در آخر شب فرمان میرسد که از او بخواه که امشب مهمانش باشی
هنگام خروج از میخانه موسی اصغر را صدا زده میگوید : من امشب مهمان توام مرا میپذیری
اصغر میگوید : قدمت بروی چشم مهمان حبیب خداست
در میانه راه اصغر با پولی که بدست آورده مقداری غذا تهیه موسی را به خانه میبرد سفره را انداخته به موسی میگوید بفرما
موسی که حسابی گرسنه بود مشغول خوردن میشود به اصغر میگوید : بخور
اصغر جواب میدهد : من در میخانه سر هر میز یک لقمه زدم سیر سیرم راحت بخور
آخر شب رختخواب خود را آورده برای موسی پهن میکند به موسی میگوید : راحت بخواب
موسی که سرما و بی خوابی شب قبل را دیده بود به اصغر میگوید : بیا با هم میخوابیم هوا سرد است
اصغر میگوید : من اینقدر مشروب خورده ام که گرم گرمم راحت بخواب
صبح موسی بیدار شده میبند صبحانه آماده است به اصغر میگوید : بیا صبحانه بخور
اصغر میگوید : من چون دیشب غذا زود خوردم گرسنه بودم صبحانه را زود خوردم شما بخورید من سیرم
موسی صبحانه را خورده فرمان میرسد حال که از احوال این هم با خبر شدی خارج شو
موسی خارج شده به خدا میگوید : خدایا حکمت این دو را نفهمیدم چه بود
ندا میرسد حال به عالم دیگر نگاه کن تا بفهمی حکمت این دو را
فرشته ای موسی را به عالم دیگر میبرد
موسی میبیند که فرشتگان در کنار چندین باغ کاخ ساخته شده مشغول ساخت باغ کاخ دیگری هستند میپرسد این از آن کیست میگویند از آن اصغر نامیست که فرمان رسیده برای عمل دیشبش برایش بسازیم
فرشته موسی را به سوی جهنم میبرد موسی میبیند که آن عالم زاهد ساجد در میان آتش گرفتار است
میپرسد خدایا حکمت در چیست من که نفهمیدم آن زاهدت در جهنم آن مطربت در بهشت
ندا میرسد موسی این دو بنده در دنیا بخاطر کارهایشان از من طلب کارند یکی همانند این زاهد در همان دنیا جواب اعمالش را میگیرد دیگری در دنیا جواب نمیخواهد در این دنیا به او پاداش میدهیم اگر میبینی حاجت و دعای این مردمان را در دنیا میدهیم نشان از مقدس بودن آنها نیست اگر هم کسی در دنیا گرفتار است نشان از معصیت کاری او نیست اینرا هم بدان که اصغر نه شام خورده بود نه مشروب چون غذا و رختخواب به اندازه یک نفر داشت چنین گفت در آخر هم جز شکر بدرگاه ما چیزی نخواست
نتیجه
پس اگر دست به آسمان بردی و نتیجه گرفتی شک کن که نکند خدا دستمزدت را داده باشد.
در زمان موسی شخصی زاهد و ساجدی بود که هر لحظه دست به سوی آسمان بلند میکرد هنوز دستش به پایین نرسیده بود حاجتش بر آورده میشد هر کس حاجتی داشت به او مراجعه او با یک دعا حاجتش را از خدا میگرفت او آنچنان معروف شده بود که شهرتش بگوش موسی رسید .
در لفظ اینگونه افراد را مستجاب الدعوه مینامند مردم اینگونه افراد را از قدیسین و جزه افراد مقدس میدانند
موسی که خود را نبی و رابط بین خدا و مردم میدانست از این که چرا خدا دعاهای او را بی جواب میگذارد شاکی شده از خدا علت این نابرابری را جویا شد
خدا فرمود : موسی امشب برو و میهمان آن زاهد شو تا ببینی چرا تمام دعاهای او را بی جواب نمیگذارم
موسی خود را به جایگاه زاهد رسانده سلام کرد اما جوابی نشنید نظاره کرد میبیند که زاهد در سجده است موسی نزدیکی سجدگاه زاهد نشست تا ببیند که چرا خدا اینگونه در مورد این زاهد عمل میکند ساعت ها گذشت زاهد سر از سجده بر نداشت موسی در دل خود گفت اگر من هم اینقدر طاقت داشتم و در سجده میماندم حتما خدا به من هم عنایت میکرد و دعاهای مرا جواب میداد .
شب فرا رسید فرشته ای آمده یک غذا جلو زاهد و غذایی جلو موسی گذاشت ساجد با شنیدن صدای بال فرشته سر از سجده برداشت و نگاهی کرده و میبیند غذایی جلو موسی گذاشته شده بدون حرفی برخواسته غذای جلو موسی را برداشته و در اطاق دیگر گذاشته و مشغول خوردن غذای خود میشود .
موسی ضمن اعتراض به زاهد میگوید : این غذا را خدا برای من فرستاده بود چرا آن را بردی
زاهد : غذا را گذاشتم برای فردایم
موسی : خدا هر روز برایت غذا میفرستد دیگر نگران چه هستی
زاهد : نه شاید فردا فراموش کند بفرستد
موسی ساکت و نظاره گر خوردن ساجد میشود بعد از خوردن دوباره به سجده میرود آخر شب فرشته ای دو دست رختخواب آورده یکی برای موسی یکی برای زاهد گذاشته میرود زاهد با شنیدن صدای بال فرشته سر برآورده میبیند که رختخوابی جلو موسی هست آن را برداشته به اطاقی میبرد
موسی ضمن اعتراض به زاهد : این رختخواب برای من بود چرا آن را بردی
زاهد : بردم شاید خدا فراموش کند فردا برایم بفرستد
موسی که از گرسنگی و سرما طاقتش طاق شده ولی چون خودش خواسته بود طاقت آورده و نظاره گر اعمال زاهد میشود زاهد دوباره به سجده میرود موسی درکنار او بخواب میرود صبح باز فرشته صبحانه آورده همان حرکات از طرف زاهد تکرار میشود
فرمانی به موسی میرسد :موسی حال که از احوال زاهد آگاه شدی خارج شو بسوی شخصی دیگر برو او در فلان میخانه مشغول است
من اسم او را اصغر نی زن میگذارم شما هرچه مایلید
موسی نزدیکیهای غروب به میخانه میرسد سراغ اصغر نی زن را میگیرد شخص دوره گردی را مشغول نی زدن و گرفتن پول سیاهی از مردم است را به او نشان میدهند در آخر شب فرمان میرسد که از او بخواه که امشب مهمانش باشی
هنگام خروج از میخانه موسی اصغر را صدا زده میگوید : من امشب مهمان توام مرا میپذیری
اصغر میگوید : قدمت بروی چشم مهمان حبیب خداست
در میانه راه اصغر با پولی که بدست آورده مقداری غذا تهیه موسی را به خانه میبرد سفره را انداخته به موسی میگوید بفرما
موسی که حسابی گرسنه بود مشغول خوردن میشود به اصغر میگوید : بخور
اصغر جواب میدهد : من در میخانه سر هر میز یک لقمه زدم سیر سیرم راحت بخور
آخر شب رختخواب خود را آورده برای موسی پهن میکند به موسی میگوید : راحت بخواب
موسی که سرما و بی خوابی شب قبل را دیده بود به اصغر میگوید : بیا با هم میخوابیم هوا سرد است
اصغر میگوید : من اینقدر مشروب خورده ام که گرم گرمم راحت بخواب
صبح موسی بیدار شده میبند صبحانه آماده است به اصغر میگوید : بیا صبحانه بخور
اصغر میگوید : من چون دیشب غذا زود خوردم گرسنه بودم صبحانه را زود خوردم شما بخورید من سیرم
موسی صبحانه را خورده فرمان میرسد حال که از احوال این هم با خبر شدی خارج شو
موسی خارج شده به خدا میگوید : خدایا حکمت این دو را نفهمیدم چه بود
ندا میرسد حال به عالم دیگر نگاه کن تا بفهمی حکمت این دو را
فرشته ای موسی را به عالم دیگر میبرد
موسی میبیند که فرشتگان در کنار چندین باغ کاخ ساخته شده مشغول ساخت باغ کاخ دیگری هستند میپرسد این از آن کیست میگویند از آن اصغر نامیست که فرمان رسیده برای عمل دیشبش برایش بسازیم
فرشته موسی را به سوی جهنم میبرد موسی میبیند که آن عالم زاهد ساجد در میان آتش گرفتار است
میپرسد خدایا حکمت در چیست من که نفهمیدم آن زاهدت در جهنم آن مطربت در بهشت
ندا میرسد موسی این دو بنده در دنیا بخاطر کارهایشان از من طلب کارند یکی همانند این زاهد در همان دنیا جواب اعمالش را میگیرد دیگری در دنیا جواب نمیخواهد در این دنیا به او پاداش میدهیم اگر میبینی حاجت و دعای این مردمان را در دنیا میدهیم نشان از مقدس بودن آنها نیست اگر هم کسی در دنیا گرفتار است نشان از معصیت کاری او نیست اینرا هم بدان که اصغر نه شام خورده بود نه مشروب چون غذا و رختخواب به اندازه یک نفر داشت چنین گفت در آخر هم جز شکر بدرگاه ما چیزی نخواست
نتیجه
پس اگر دست به آسمان بردی و نتیجه گرفتی شک کن که نکند خدا دستمزدت را داده باشد.