بازرگانی زنی زیبا داشت که زهره نام داشت عزم سفر کرد برای او لباسی سفید تهیه کرد و کاسه ای نیل به خادم داد و گفت هر وقت زن حرکت ناشایستی کرد یک انگشت نیل بر لباس او بزن تا وقتی که آمدی من بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده. پس از مدتی به خادم نامه نوشت که:
چیزی نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد
خادم نوشت:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد
حکایات عبید زاکانی / خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی