کیانا احمدی
کاربر فعال
شمهاى از فضايل امام مجتبى(ع)را در بخشهاى گذشته به مناسبتهاى مختلف ذكر كردهايم و در اينجا نيز شمهاى را به اطلاع شما مىرسانيم:
مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق(ع)روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
حسن بن على(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود كه وقتى حجبه جاى مىآورد، پياده به حج مىرفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مىرفت. (1)
و چنان بود كه وقتى ياد مرگ مىكرد مىگريست، و چون ياد قبر مىكرد مىگريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مىكرد مىگريست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قيامت-مىشد مىگريست.
و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مىافتاد، فريادى مىزد و روى زمين مىافتاد...
و چون به نماز مىايستاد بندهاى بدنش مىلرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مىشد مضطرب و نگران مىشد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مىكرد...و هر گاه در وقتخواندن قرآن به جمله«يا ايها الذين آمنوا»مىرسيد مىگفت: «لبيك اللهم لبيك»...
و پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مىديد به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيحتر بود... (2)
و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روايت كرده كه گويد:
«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن»(احدى پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن على(ع)نرسيد.)
و سپس مىگويد: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانهاش فرش مىگستراندند، و چون امام(ع)مىآمد و روى آن فرش مىنشست، راه بسته مىشد و بند مىآمد، زيرا كسى از آنجا نمىگذشت جز آنكه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مىايستاد و جلو نمىرفت، و هنگامى كه امام(ع)از ماجرا مطلع مىشد برمىخاست و داخل خانه مىشد و مردم هم مىرفتند و راه باز مىشد...
و دنبال اين حديث، راوى گويد:
«و لقد رايته فى طريق مكة ماشيا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رايتسعد بن ابى وقاص يمشى» (3)
(من آن حضرت را در راه مكه پياده مشاهده كردم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آنكه پياده مىشد و پياده مىرفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را ديدم(به احترام آن حضرت)پياده مىرفت.)و از روضة الواعظين فتال نيشابورى روايت كرده كه گويد:
«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و يقول: الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم...»
(حسن بن على(ع)چنان بود كه چون وضو مىگرفتبندهاى استخوانش به هم مىخورد و رنگش زرد مىگشت، و چون سببش را پرسيدند فرمود: هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مىايستد بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مىرسيد، سرش را بلند كرده و مىگفت:
خدايا ميهمانتبر در خانه توست، اى نيكوكار!بدكار به درب خانهات آمده، پس از زشتيهايى كه نزد من استبه خوبىهايى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!)
و از كتاب فائق زمخشرى روايت كرده كه گويد: رسم امام حسن(ع)چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مىشد با كسى سخن نمىگفت تا آفتاب طلوع كند...
و آن حضرت بيست و پنجبار پياده حجبه جاى آورد...
و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم كرد...(يعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلية الاولياء ابى نعيم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع)روايت نموده كه فرمود:
«قال الحسن: انى لاستحيى من ربى ان القاه و لم امش الى بيته فمشى عشرين مرة من المدينة على رجليه.و فى كتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن على(ع) قاسم الله تعالى ماله مرتين حتى تصدق بفرد نعله، .و فى كتابه بالاسناد عن ابى نجيح ان الحسن بن على(ع)حج ماشيا و قسم ماله نصفين.و فى كتابه بالاسناد عن على بن جذعان قال: خرج الحسن بن على من ماله مرتين و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتى ان كان ليعطى نعلا و يمسك نعلا و يعطى خفا و يمسك خفا.
و روى عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصيب معاوية قال: ما آسى على شىء الا على ان احج ماشيا، و لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجايب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتين حتى ان كان ليعطى النعل و يمسك النعل و يعطى الخف و يمسك الخف».
(من از خدا شرم دارم كه ديدارش كنم و پياده به خانهاش نرفته باشم.و به همين خاطر بيستبار پياده از مدينه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روايت كرده كه حسن بن على(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسيم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلين خود را...
و به سند خود از على بن جذعان روايت كرده كه گويد: حسن بن على(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد. ..)
تواضع و فروتنى آن حضرت
ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران به سند خود روايت كردهاند كه امام حسن بن على(ع)بر جمعى ازفقرا (5) عبور كرد كه روى زمين نشسته و تكههاى نانى در پيش روى خود گذارده و مىخوردند، و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده گفتند:
هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»!
(اى پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه!)
امام(ع)پياده شد و اين آيه را خواند:
ان الله لا يحب المستكبرين»(براستى كه خدا مستكبران را دوست نمىدارد!)
و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند امام(ع)آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذيرايى و اطعام كرده و جامه نيز بر تن آنها پوشانيد، و چون فراغتيافت فرمود:
«الفضل لهم (6) لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه» (7)
(با همه اينها فضيلت و برترى از آنهاست، زيرا آنها بغير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!)
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار از برخى كتابهاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجيح روايت كرده كه گويد:
حسن بن على(ع)را ديدم كه غذا مىخورد و سگى نيز در پيش روى او بود كه آن حضرت هر لقمهاى كه مىخورد لقمه ديگرى همانند آن را به آن سگ مىداد.
من كه آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مىدهىمن اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟در جواب من فرمود:
«دعه انى لاستحيى من الله عز و جل ان يكون ذو روح ينظر فى وجهى و انا آكل ثم لا اطعمه»!
(او را بحال خود واگذار كه من از خداى عز و جل شرم دارم كه حيوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چيزى بخورم و به او نخورانم!) (8)
سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن(ع)در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقيرى وارد شد، امام(ع)به آن مرد فقير خوشآمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:
«انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف»؟
اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مىدهى؟)
مرد فقير عرض كرد:
«نعم يابن رسول الله»(آرى اى پسر رسول خدا) (9)
انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت
از كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى-يكى از دانشمندان اهل سنت-از ام موسى روايتشده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع)آن بود كه چون به بستر خواب مىرفت، سوره كهف را مىخواند و مىخوابيد. (10) و زمخشرى در كتاب ربيع الابرار روايت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مىشد رنگش تغيير مىكرد و مىفرمود:
«حق على من اراد ان يدخل على ذى العرش ان يتغير لونه» (11)
مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق(ع)روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
حسن بن على(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود كه وقتى حجبه جاى مىآورد، پياده به حج مىرفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مىرفت. (1)
و چنان بود كه وقتى ياد مرگ مىكرد مىگريست، و چون ياد قبر مىكرد مىگريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مىكرد مىگريست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قيامت-مىشد مىگريست.
و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مىافتاد، فريادى مىزد و روى زمين مىافتاد...
و چون به نماز مىايستاد بندهاى بدنش مىلرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مىشد مضطرب و نگران مىشد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مىكرد...و هر گاه در وقتخواندن قرآن به جمله«يا ايها الذين آمنوا»مىرسيد مىگفت: «لبيك اللهم لبيك»...
و پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مىديد به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيحتر بود... (2)
و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روايت كرده كه گويد:
«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن»(احدى پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن على(ع)نرسيد.)
و سپس مىگويد: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانهاش فرش مىگستراندند، و چون امام(ع)مىآمد و روى آن فرش مىنشست، راه بسته مىشد و بند مىآمد، زيرا كسى از آنجا نمىگذشت جز آنكه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مىايستاد و جلو نمىرفت، و هنگامى كه امام(ع)از ماجرا مطلع مىشد برمىخاست و داخل خانه مىشد و مردم هم مىرفتند و راه باز مىشد...
و دنبال اين حديث، راوى گويد:
«و لقد رايته فى طريق مكة ماشيا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رايتسعد بن ابى وقاص يمشى» (3)
(من آن حضرت را در راه مكه پياده مشاهده كردم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آنكه پياده مىشد و پياده مىرفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را ديدم(به احترام آن حضرت)پياده مىرفت.)و از روضة الواعظين فتال نيشابورى روايت كرده كه گويد:
«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان عليه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و يقول: الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم...»
(حسن بن على(ع)چنان بود كه چون وضو مىگرفتبندهاى استخوانش به هم مىخورد و رنگش زرد مىگشت، و چون سببش را پرسيدند فرمود: هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مىايستد بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مىرسيد، سرش را بلند كرده و مىگفت:
خدايا ميهمانتبر در خانه توست، اى نيكوكار!بدكار به درب خانهات آمده، پس از زشتيهايى كه نزد من استبه خوبىهايى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!)
و از كتاب فائق زمخشرى روايت كرده كه گويد: رسم امام حسن(ع)چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مىشد با كسى سخن نمىگفت تا آفتاب طلوع كند...
و آن حضرت بيست و پنجبار پياده حجبه جاى آورد...
و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم كرد...(يعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلية الاولياء ابى نعيم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع)روايت نموده كه فرمود:
«قال الحسن: انى لاستحيى من ربى ان القاه و لم امش الى بيته فمشى عشرين مرة من المدينة على رجليه.و فى كتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن على(ع) قاسم الله تعالى ماله مرتين حتى تصدق بفرد نعله، .و فى كتابه بالاسناد عن ابى نجيح ان الحسن بن على(ع)حج ماشيا و قسم ماله نصفين.و فى كتابه بالاسناد عن على بن جذعان قال: خرج الحسن بن على من ماله مرتين و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتى ان كان ليعطى نعلا و يمسك نعلا و يعطى خفا و يمسك خفا.
و روى عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصيب معاوية قال: ما آسى على شىء الا على ان احج ماشيا، و لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجايب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتين حتى ان كان ليعطى النعل و يمسك النعل و يعطى الخف و يمسك الخف».
(من از خدا شرم دارم كه ديدارش كنم و پياده به خانهاش نرفته باشم.و به همين خاطر بيستبار پياده از مدينه به حج رفت.
و به سند خود از شهاب بن عامر روايت كرده كه حسن بن على(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسيم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلين خود را...
و به سند خود از على بن جذعان روايت كرده كه گويد: حسن بن على(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد. ..)
تواضع و فروتنى آن حضرت
ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ديگران به سند خود روايت كردهاند كه امام حسن بن على(ع)بر جمعى ازفقرا (5) عبور كرد كه روى زمين نشسته و تكههاى نانى در پيش روى خود گذارده و مىخوردند، و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده گفتند:
هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»!
(اى پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه!)
امام(ع)پياده شد و اين آيه را خواند:
ان الله لا يحب المستكبرين»(براستى كه خدا مستكبران را دوست نمىدارد!)
و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند امام(ع)آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذيرايى و اطعام كرده و جامه نيز بر تن آنها پوشانيد، و چون فراغتيافت فرمود:
«الفضل لهم (6) لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه» (7)
(با همه اينها فضيلت و برترى از آنهاست، زيرا آنها بغير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!)
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار از برخى كتابهاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجيح روايت كرده كه گويد:
حسن بن على(ع)را ديدم كه غذا مىخورد و سگى نيز در پيش روى او بود كه آن حضرت هر لقمهاى كه مىخورد لقمه ديگرى همانند آن را به آن سگ مىداد.
من كه آن منظره را ديدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مىدهىمن اين سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟در جواب من فرمود:
«دعه انى لاستحيى من الله عز و جل ان يكون ذو روح ينظر فى وجهى و انا آكل ثم لا اطعمه»!
(او را بحال خود واگذار كه من از خداى عز و جل شرم دارم كه حيوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چيزى بخورم و به او نخورانم!) (8)
سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن(ع)در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقيرى وارد شد، امام(ع)به آن مرد فقير خوشآمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:
«انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف»؟
اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مىدهى؟)
مرد فقير عرض كرد:
«نعم يابن رسول الله»(آرى اى پسر رسول خدا) (9)
انس با قرآن و خوف و خشيت آن حضرت
از كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى-يكى از دانشمندان اهل سنت-از ام موسى روايتشده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع)آن بود كه چون به بستر خواب مىرفت، سوره كهف را مىخواند و مىخوابيد. (10) و زمخشرى در كتاب ربيع الابرار روايت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مىشد رنگش تغيير مىكرد و مىفرمود:
«حق على من اراد ان يدخل على ذى العرش ان يتغير لونه» (11)