بارها به این اندیشیدم که ای کاش، هیچگاه دل به تو نداده بودم؛ اما بعد پشیمان شدم.آخر اگر دل به تو نداده بودم که تا حالا بارها جان داده بودم.لبخند بزن... نازنینت دل داده است تا جان نبازد...میدانم که باز هم در خیالت به این میاندیشی کهچگونه باور کنی دختری را که دلش را به تو بخشیده است...میدانم باز هم به نتیجه همیشگی میرسی! مهم نیست.مهم این است که دل من آنجاست...میدانم رسم امانت داری را به جا میآوری...باورت میشود که نازنینت به تو بیشتر از خودش ایمان دارد؟میدانم باور میکنی...به روی نوشتههایم عطر یاس پاشیدهام تا شاید، باز تو را به یاد من بیندازد...اگر دوست نداری بگو تا بعد از این عطر هر گلی را که تو دوست داری برویشان بپاشم