یه دفعه یه یارو توخیابون گم میشه وداشته از تشنگی میمرده...خلاصه هی میگفته آب آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآّب.....یه دفعه به یه چشمه میرسه دستاشو میزنه توآب میکشه به موهاش میگه اخیش،راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود داشتم میمردم
باشه دیگه اینجوریاست
مردم از خداشونه من بشم سنگ صبورشون.رازدارشون. اون وقت دوست چندسالم منو قابل نمیدونه عروسیش دعوتم کنه
اگه من فردا نرفتم عروسی کنم
حالا میبینی