علاقهمندي من به اين بحث به سالهاي نخستين دهه هفتاد برميگردد. آن روزها که بيشتر با آثار جبهه انقلابيگري مأنوس بودم، از ميان نويسندگانش به جملهاي از مرتضا آويني برخوردم:
شقايق وحشي، آزاده است و تعلقي ندارد. در دشتهاي دور، لابه لاي سنگها ميرويد و به آب باران قناعت دارد تا همواره تشنه باشد و بسوزد. داغدار است و گلبرگهاي سرخش را نيز گويا به خون آغشتهاند!
اين جمله را بنا به علايق و روحياتم بسيار دوست ميداشتم. از طرفي به محتواي انساني و روحانياش ميانديشيدم: آزادگي، تشنگي، رنج، پايداري و شکيبايي... و از طرفي به ويژگيهاي ظاهري شقايق مينگريستم که چهگونه باعث اين نمادها شده است و همينطور در آثار ديگران، مثل حافظ: "ما آن شقايقيم که با داغ زادهايم"
اين نگرش، برايام لذتبخش نمود و باعث شد در جاهاي ديگر نيز همين کنجکاوي و دقت را بکنم. مثلا در شعري از حافظ:
در جستجو برآمدم تا بدانم نرگس چه ويژگي دارد که ميتواند نماد "نگراني" براي شقايق بشود؛ همينطور فهم ارغوان و رابطهاش با سمن (ياسمن)
چنين شد که ادامه و توسعهي اين کار را در ذهن پروراندم: نقبي به آثار ادبي زده، نمادها و سمبلها را بيرون بکشم و با کشف خصوصياتشان حضورشان را در آثار ادبي توجيه و تفسير کنم.
متأسفانه اين برنامه بنا به دلايلي ناکام ماند! آن روزها با دوستاني همراه بودم که جمع عجيب و نادري را از اضداد تشکيل داده بود، چرا که هرکدام از نحلهاي خاص بوديم. (يکي حوزوي و سنتي بود: شيخحميد عبداللهيان، يکي پوپرزدهاي از هواداران سروش: علي زماني، و خودم، آن روز هيدگرزدهاي منتسب به "فريد"يها و پسرخالهام، دانشجويي سر به راه و بيخطر مثل کبريت که نقش آقابعله را داشت که بعدا به خاطر نجات از عاق مادر، از جمعمان گريخت!)
اين طرح به اتفاق آراء با نيشخند فراواني وتو و سرکوب شد با اين توجيه که در روزگاري که تشخيص حق از باطل بيش از پيش دشوار شده است و جامعه از فقر نظري رنج ميبرد، بيهوده و زننده است دلبستن به مباحث ذوقي و اعتباري و سخن گفتن از سوسن و ارغوان!
امروز اما که از دلبستگان به مکتب رومانتيسمام و نااميد از مشارکت جمعي در به بار نشاندن مباحث نظري و از آن جمع هم خبري نيست، فرصت را غنيمت ميشمارم، طرح بحثهايي را که آن روز آرزومندانه در ذهن پروانده بودم، امروز از فرهنگنامه ادبي فارسي، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تقديم ميکنم.
علاقهمندم اين تاپيک را به همهي ادبدوستان و فعالان اين تالار تقديم کنم؛ اما به نمايندگي از همه، مناسب ميدانم به کسي تقديم شود که نامش با گلها عجين است. به دليل عشقش به آنها از فعالان تالار کشاورزي است، اگر چه تحصيلات رسمياش ادبيات است. از فعالان اين تالار نيز است و مهرش بر سر همگان سايه افکنده است: گلابتون
سزاوار بود نام ايشان جزو فعالان اين تالار باشد. اميدوارم تقديم تاپيک، جبران آن باشد و اداي دِيني هم از جانب گلها به ايشان.
شقايق وحشي، آزاده است و تعلقي ندارد. در دشتهاي دور، لابه لاي سنگها ميرويد و به آب باران قناعت دارد تا همواره تشنه باشد و بسوزد. داغدار است و گلبرگهاي سرخش را نيز گويا به خون آغشتهاند!
اين جمله را بنا به علايق و روحياتم بسيار دوست ميداشتم. از طرفي به محتواي انساني و روحانياش ميانديشيدم: آزادگي، تشنگي، رنج، پايداري و شکيبايي... و از طرفي به ويژگيهاي ظاهري شقايق مينگريستم که چهگونه باعث اين نمادها شده است و همينطور در آثار ديگران، مثل حافظ: "ما آن شقايقيم که با داغ زادهايم"
اين نگرش، برايام لذتبخش نمود و باعث شد در جاهاي ديگر نيز همين کنجکاوي و دقت را بکنم. مثلا در شعري از حافظ:
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
چنين شد که ادامه و توسعهي اين کار را در ذهن پروراندم: نقبي به آثار ادبي زده، نمادها و سمبلها را بيرون بکشم و با کشف خصوصياتشان حضورشان را در آثار ادبي توجيه و تفسير کنم.
متأسفانه اين برنامه بنا به دلايلي ناکام ماند! آن روزها با دوستاني همراه بودم که جمع عجيب و نادري را از اضداد تشکيل داده بود، چرا که هرکدام از نحلهاي خاص بوديم. (يکي حوزوي و سنتي بود: شيخحميد عبداللهيان، يکي پوپرزدهاي از هواداران سروش: علي زماني، و خودم، آن روز هيدگرزدهاي منتسب به "فريد"يها و پسرخالهام، دانشجويي سر به راه و بيخطر مثل کبريت که نقش آقابعله را داشت که بعدا به خاطر نجات از عاق مادر، از جمعمان گريخت!)
اين طرح به اتفاق آراء با نيشخند فراواني وتو و سرکوب شد با اين توجيه که در روزگاري که تشخيص حق از باطل بيش از پيش دشوار شده است و جامعه از فقر نظري رنج ميبرد، بيهوده و زننده است دلبستن به مباحث ذوقي و اعتباري و سخن گفتن از سوسن و ارغوان!
امروز اما که از دلبستگان به مکتب رومانتيسمام و نااميد از مشارکت جمعي در به بار نشاندن مباحث نظري و از آن جمع هم خبري نيست، فرصت را غنيمت ميشمارم، طرح بحثهايي را که آن روز آرزومندانه در ذهن پروانده بودم، امروز از فرهنگنامه ادبي فارسي، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تقديم ميکنم.
علاقهمندم اين تاپيک را به همهي ادبدوستان و فعالان اين تالار تقديم کنم؛ اما به نمايندگي از همه، مناسب ميدانم به کسي تقديم شود که نامش با گلها عجين است. به دليل عشقش به آنها از فعالان تالار کشاورزي است، اگر چه تحصيلات رسمياش ادبيات است. از فعالان اين تالار نيز است و مهرش بر سر همگان سايه افکنده است: گلابتون
سزاوار بود نام ايشان جزو فعالان اين تالار باشد. اميدوارم تقديم تاپيک، جبران آن باشد و اداي دِيني هم از جانب گلها به ايشان.
آخرین ویرایش: