گياهان در ادب پارسي

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
علاقه‌مندي من به اين بحث به سال‌هاي نخستين دهه هفتاد بر‌مي‌گردد. آن روزها که بيش‌تر با آثار جبهه انقلابي‌گري مأنوس بودم، از ميان نويسندگانش به جمله‌اي از مرتضا آويني برخوردم:

شقايق وحشي، آزاده است و تعلقي ندارد. در دشت‌هاي دور، لابه لاي سنگ‌ها مي‌رويد و به آب باران قناعت دارد تا همواره تشنه باشد و بسوزد. داغ‌دار است و گل‌برگ‌هاي سرخش را نيز گويا به خون آغشته‌اند!
اين جمله را بنا به علايق و روحياتم بسيار دوست مي‌داشتم. از طرفي به محتواي انساني و روحاني‌اش مي‌انديشيدم: آزادگي، تشنگي، رنج، پايداري و شکيبايي... و از طرفي به ويژگي‌هاي ظاهري شقايق مي‌نگريستم که چه‌گونه باعث اين نمادها شده است و همين‌طور در آثار ديگران، مثل حافظ: "ما آن شقايقيم که با داغ زاده‌ايم"

اين نگرش، براي‌ام لذت‌بخش نمود و باعث شد در جاهاي ديگر نيز همين کنجکاوي و دقت را بکنم. مثلا در شعري از حافظ:
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

در جستجو برآمدم تا بدانم نرگس چه ويژگي دارد که مي‌تواند نماد "نگراني" براي شقايق بشود؛‌ همين‌طور فهم ارغوان و رابطه‌اش با سمن (ياسمن)
چنين شد که ادامه و توسعه‌ي اين کار را در ذهن پروراندم: نقبي به آثار ادبي زده، نمادها و سمبل‌ها را بيرون بکشم و با کشف خصوصياتشان حضورشان را در آثار ادبي توجيه و تفسير کنم.

متأسفانه اين برنامه بنا به دلايلي ناکام ماند! آن روزها با دوستاني همراه بودم که جمع عجيب و نادري را از اضداد تشکيل داده بود، چرا که هرکدام از نحله‌اي خاص بوديم. (يکي حوزوي و سنتي بود: شيخ‌حميد عبداللهيان، يکي پوپر‌زده‌اي از هواداران سروش: علي زماني، و خودم، آن روز هيدگرزده‌اي منتسب به "فريد"ي‌ها و پسرخاله‌ام، دانشجويي سر به راه و بي‌خطر مثل کبريت که نقش آقابعله را داشت که بعدا به خاطر نجات از عاق مادر، از جمعمان گريخت!)
اين طرح به اتفاق آراء با نيش‌خند فراواني وتو و سرکوب شد با اين توجيه که در روزگاري که تشخيص حق از باطل بيش از پيش دشوار شده است و جامعه از فقر نظري رنج مي‌برد، بيهوده و زننده است دل‌بستن به مباحث ذوقي و اعتباري و سخن گفتن از سوسن و ارغوان!

امروز اما که از دل‌بستگان به مکتب رومانتيسم‌ام و نااميد از مشارکت جمعي در به بار نشاندن مباحث نظري و از آن جمع هم خبري نيست، فرصت را غنيمت مي‌شمارم، طرح بحث‌هايي را که آن روز آرزومندانه در ذهن پروانده بودم، امروز از فرهنگ‌نامه ادبي فارسي، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تقديم مي‌کنم.

علاقه‌مندم اين تاپيک را به همه‌ي ادب‌دوستان و فعالان اين تالار تقديم کنم؛ اما به نمايندگي از همه، مناسب مي‌دانم به کسي تقديم شود که نامش با گل‌ها عجين است. به دليل عشقش به آن‌ها از فعالان تالار کشاورزي است، اگر چه تحصيلات رسمي‌اش ادبيات است. از فعالان اين تالار نيز است و مهرش بر سر همگان سايه افکنده است: گلابتون
سزاوار بود نام ايشان جزو فعالان اين تالار باشد. اميدوارم تقديم تاپيک، جبران آن باشد و اداي دِيني هم از جانب گل‌ها به ايشان.
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
مقدمه

مقدمه

گل
رابطه گياهان با ادبيات تنها به آثاري که درباره آن‌ها نوشته شده، محدود نمي‌شود. ادبيات در خلق تعابير، مفاهيم و تصاوير نو و زيباي خود بسيار از آنان بهره برده است . ادبيات فارسي نيز به بهره گيري از چنين مضمون سازي‌هايي ويژه است و ادباي آن، واژه گل يا نام هر يک از گل‌ها و گياهان را دست‌‌مايه ساختن تشبيه‌ها و کنايه‌هاي زيباي بسياري قرار داده‌اند.


واژه گل در متون ادب فارسي، گاه معناي رنگ سرخ يا رنگ رخسار به خود مي‌گيرد:
بلبل نطقش به ناز، غنچه لب کرد باز
گشته ز مُل عارضش هم‌چو گل کامکار (خاقاني)

مي ده پسرا! بر گل، گل چون مِل و مل چون گل
خوش‌بوي مُلي چون گل، خودروي گلي چون مل

مل رفت به سوي گل، گل رفت به سوي مل
گل بوي ربود از مل، مل رنگ ربود از گل(منوچهري)

و گاه به نشان نيکويي، لطافت و زيبايي در اشعار به کار مي‌رود:
هنگام گل ز لعبت گل رخ جدا شدم
در ديده وصال خليدم ز هجر يار (سوزني)

گل در بسياري متون به کنايه از مشعوق به کار رفته است:
صبر بر جور رقيبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاري هست (سعدي)

و در بسياري ديگر آن را نماد ناپايداري و زودگذري قرار داده‌اند:
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد (حافظ)

پياله و جام شراب نيز به گل تشبيه شده است:
جام ز عشق لبش خنده زنان شد چون گل
وز لب خندان او بلبله بگريست زار (خاقاني)

کمال‌الدين اسماعيل از شعرايي است که در اشعارش از رديف‌هاي گل، غنچه و شکوفه بهره برده است:
به خون دل فراهم کرد صد برگ
که بلبل مي‌رسد مهمان غنچه

چو سوفار از نسيم لطف خواجه
لبالب خنده شد پيکان غنچه

زهي نقش رخت بر گلشن گل
گرفته سنبلت پيراهن گل

ز رعنايي تو را عاري نباشد
که تو نيکوتر آيد امن گل
...
درخت اندر آن مه فرو خورد برفي
درين ماه کردش سراسر شکوفه

نخست ارچه در سر گرفت است بادي
ز مال و جمال مزوّر شکوه
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
ارغوان (1)

ارغوان (1)

ارغوان (‌‌ar.qa.van)

در بين فعالان تالار، کاربري داريم به نام ارغوان...:d به دليل هم‌نامي اين گل عزيز و آن کاربر بي‌نظم و شلخته (صفتي که خودش بدان قائل است):w05: اين متن را با اجازه گلابتون و دوستان، به او تقديم مي‌کنم! باشد که خداي‌اش هدايتش بکناد و موجب خجالتش بشواد!:razz::d

گياهي از تيره سنا / ارغوان Caesalpinaceae و جنس کريکيس / Cercis که سردسته ارغواني‌ها است. اين جنس گونه‌هاي متعدد دارد که دو گونه درختي يا درختچه‌اي آن در ايران، در مناطق کم‌ارتفاع و نوع خودروي آن در جنگل‌هاي گرگان و دره سفيدرود و لرستان مي‌رويد. آن را در زبان انگليسي Love Tree گويند.

اين گياه شاخه‌‌هاي باريک و گل‌‌هايي قلوه‌اي شکل به رنگ سرخ مايل به بنفش دارد. گل‌هاي آن که آن‌ها را نيز ارغوان گويند، در بهار پيش از رويش برگ‌هايش مي‌شکفد و تمام درخت از گل‌ها، سرخ مي‌شود. رنگ ارغواني نيز منسوب به آن است. هم‌چنين در گذشته از اين گياه رنگي تهيه مي‌شد که لباس قيصران روم را با آن رنگ مي‌کردند. بهار، ارغوان و شرابي را که از آن مي‌سازند، مي‌خورند و معتقدند بسيار سودمند است و باور دارند که چوب سوخته ارغوان را اگر بر ابرو بمالند، آن را سياه و انبوه مي‌کند‌.
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
ارغوان (2)

ارغوان (2)

در متون ادبي، ارغوان مظهر سرخي و لطافت است:
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداري راست
مرغکانند عقيقين زده بر بابزنا (منوچهري)

آن قطره شبنم بر ارغوان به تنهايي به معني سرخ هم به کار مي‌رود:
زمين ارغوان و هوا آبنوس
سپهر و ستاره پر آواي کوس (فردوسي)

گاه سرخي باده به آن تشبيه مي‌شود:
غم زمانه که هيچش کران نمي‌بينم
دواش جز مي چون ارغوان نمي‌بينم (حافظ)

و گاه سرخي چهره‌ي يار:
رخش پژمراننده‌ي ارغوان
جوان‌سال و بيدار و بختش جوان (فردوسي)

ارغوان به معني چهره هم به کار رفته است:
به نرگس گل ارغوان را بشست
که بيمار بد نرگس و گل درست (فردوسي)

دانه‌هاي عرقي که پس از خوردن شراب بر چهره يار مي‌نشيند نيز به ارغوان تشبيه شده است:
مي‌نمايد عکس مي در رنگ روي مه‌وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب (حافظ)

تعابير يا عباراتي چون «خون ارغوان» يا «افتادن آتش در ارغوان» که در ادب فارسي بسيار کاربرد يافته است نيز کنايه از سرخي ارغوان است:
گِلي کان پايمال سرو ما گشت
بود خاکش ز خون ارغوان بهْ (حافظ)

شراب خورده و خوي کرده مي‌روي به چمن
که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت (حافظ)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
انگور (1)

انگور (1)

انگور گياهي از تيره رَزها / Vitaceae است و جنس ويتيس/ Vitis که دو گونه دارد. گونه‌ي sylvestris از اين جنس درخت‌چه‌اي بالارونده و خودرو است و در ايران، غرب آسيا، شمال آفريقا و اروپا مي‌رويد. گياه ديگري از تيره Grossulariaceae و جنس Grossularia هم وجود دارد که با نام انگور فرنگي شناخته است. گونه‌هايي از اين جنس در ايران کاشته‌ شده‌اند. ساقه‌هاي انگور گره‌هايي با فاصله‌ از يک‌ديگر دارند که از اين محل‌ها برگ و پيچک و ساقه‌ي فرعي و گل مي‌رويد. گل‌هاي مو به شکل خوشه‌ي مرکبند و هريک از اين گل‌ها به ميوه – سته / انگور – تبديل مي‌شوند. مجموع اين ميوه‌ها هم بر روي يک دمگل اصلي ضخيم قرار مي‌گيرند و خوشه‌ي انگور را پديد مي‌آورند. به هريک از ميوه‌هاي تشکيل دهنده‌ي خوشه نيز حبه با دانه‌ي انگور مي‌گويند که به شکل‌هاي کروي، بيضوي، تخم مرغي و به رنگ‌هاي مختلف است. گل‌هاي مو داراي چهار يا پنج گلبرگ و کاسبرگ‌هاي سبزرنگي هستند که موقع بازشدن گلبرگ‌ها مي‌افتند، چهار يا پنج پرچم، برگ‌هاي متناوب با بريدگي پنجه مانند و دمبرگ‌هاي دراز دارند. اين گياه بيش از بيست‌هزار نوع دارد و از انواع آن مي‌توان بيدانه، نخوش (تاک دشتي)، انگشتک عروس، رازقي، ريش بابا، زيتوني، عسکري، مثقالي، ياقوتي و... را نام برد. يکي از مهم‌ترين گونه‌هاي انگور، گونه‌ي Vinifera است.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
انگور (2)

انگور (2)

کشت انگور از ساليان دور رواج داشته است. در ايران افسانه‌ي کشف شراب به دست جمشيد يا باغبان او و همچنين روايت انجيل که مي‌گويند نوح پيامبر نخستين کسي بود که تاکستان به پاکرد، هردو نشان‌دهنده‌ي قدمت کشت اين گياهند. انگور در نواحي معتدل خوب مي‌رويد و از اين رو محل اصلي و اوليه‌ي رويش آن، نواحي مديترانه‌ بود و بعدها در نقاط ديگر هم کاشته شد و امروزه در سواحل مديترانه، فرانسه، ايتاليا، آلمان، روماني و ايران انگور فراوان مي‌رويد، هرچند در اکثر نقاط کشت مي‌شود. انگور نواحي مرطوب، شيريني کمتري دارد و به مصرف تهيه‌ي شراب مي‌رسد. اين نوع انگور را انگور شرابي يا عنب خمري مي‌نامند. انگور نواحي خشک و معتدل شيرين‌ترند و از آن‌ها کشمش بهتري حاصل مي‌شود. در ايران نيز اين گياه در آذربايجان، قزوين، ملاير، خراسان، [شاهرود]، اراک و همدان و نوع خودروي آن در همه‌ي جنگل‌هاي شمال و نيز جنگل‌هاي خشک فارس و لرستان مي‌رويد. در ايران از برگ، شيره‌ي گياهي و ميوه‌ي اين درخت به سه صورت غوره، انگور و کشمش استفاده مي‌شود. پوست انگور را سرد و خشک و درون آن را گرم مي‌دانستند و خوردن اين ميوه را براي سينه و شُش مفيد مي‌شمردند.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
انگور (3)

انگور (3)

درخت انگور را به نام‌هاي رز، مو يا تاک، تنک، ميوانه، مَيو، کَرم، کَرمه نيز مي‌خوانند. انگور را به زبان عربي "عنب"، به ترکي "اوزوم" و به هندي "داک" مي‌نامند. رز به معاني ديگري چون ميوه‌ي انگور، باغ انگور، باغ، رنگ و زهر هلاهل و تاک به معني شاخه هم به‌کار رفته‌اند. گويند در بهشت آدم و حوّا نخستين چيز که خوردند انگور بود و آخرين گندم و از اين رو انگور مايه‌ي شادي و گندم مايه‌ي غم و اندوه است. از ميان حکايت‌هايي که درباره‌ي انگور نقل مي‌کردند يکي نيز آن بود که آفريدگار انگور را به هديه براي آدم فرستاد. ابليس از او دزديد و آن‌دو به م درافتادند. جبرئيل ميانجي شد و انگور را ميان آن‌دو تقسيم کرد. از کاشته‌ي ابليس سياه روييد که پاي آن خون بوزينه، سگ و شيري که قصد درخت انگور کرده‌ بودند، ريخت. پس هرکه خمر خورد صفات اين جانوران بدو رسد، و از کاشته‌ي آدم سرکه، دوشاب و کشمش پديد آمد.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
انگور (4)

انگور (4)

در کتاب مقدس و در ادبيات فارسي نيز انگور نشانه‌ي شادي و خرمي است:‌
رز را خداي از قِبَل شادي آفريد
شادي و خرمي همه از رز بود پديد
(بشار مرغزي)

اين گياه در کتب مقدس قرآن، تورات و انجيل و در اساطير و متون ادبي ملل گوناگون و از جمله در ادب فارسي وصف و ستايش شده است:
انگور چو ماه است و سياه است و عجب نيست
زيرا که سياهي صفت ماهروان است
(منوچهري)

کمال الدين اسماعيل قصيده‌اي با رديف انگور دارد:
يکي عقيق، دگر کهربا، دگر ياقوت
گرفت نسخت از گنج شايگان انگور

مگر که هست ستامي ز موکب پروين
ميان کوکبه‌ي ممسک العنان انگور

مثال رفرف خضرست و فرش سندس برگ
به گونه‌ي و جناالجنتين دان انگور


در پاره‌اي اشعار همچنان که در اشعار شاعران عرب، گيسوي معشوقه به خوشه‌ي انگور تشبيه شده است:
مه گرچه دهد نور به انگور و لکن
زان خوشه‌ي انگور ندارد که تو داري
(حسن غزنوي)

از آن روي که انگور ميوه‌اي پاييز است، در اشعار بسياري با خزان پيوند يافته و نشانه‌ي آمدن پاييز است:
المنة‌ لله که اي ماه خزان است
ماه شدن و آمدن راه رزان است
(منوچهري)

آب انگور بياريد که آبان ماه است
کار يک‌رويه به کام دل شاهنشاه است
(منوچهري)

هميشه تا چو دو رخسار عاشقان باشد
به روزگار خزان روي برگ‌هاي رزان
(فرخي)

در متوني نيز خوشه‌ي انگور و شکوفه‌هاي آن به پروين/ثريا مانند شده است:
گفتي که خرده‌ي مينا بر خاکش ريخته و عقد ثريا از تاکش آويخته (سعدي)

و گاه نيز برگش به پنجه‌ي دست تشبيه شده است:
پنجه‌ي انگوري‌اش در آستين برميد
قامت شمشادي‌اش گرميد
(بازار صابر)

(ادامه دارد)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
انگور (5)

انگور (5)

در ادب فارسي در موارد بسيار، به خصوص در اشعار منوچهري دامغاني درخت انگور به مادري آبستن انگور، و ميوه‌ي انگور به دختر انگور که آبستن شراب است، تشبيه شده است:
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسي
که نه از درد بناليد و نه برزد نفسي (منوچهري)

دختران رز گفتند که ما بيگنهيم!
ما تن خويش به دست بين آدم ننهيم

ما همه سر به سر آبستن خورشيد و مهيم
ما توانيم که از خلق زمان دور جهيم (منوچهري)

مغان که دختر رز را شراب مي‌سازند
ستاره مي‌شکنند آفتاب مي‌سازند (ملافرج الله شوشتري)

يکي از نخستين قصايد ادب فارسي از ابوعبدالله رودکي بر اساس همين تشبيه‌ها سروده شده است. "دختر رز" علاوه بر ميوه‌ي انگور، کنايه از شراب نيز هست و تعابيري چون "آتش رز"، "خون رز"، "آب رز" و "خون دختر رز" نيز کنايه از شرابند:
فريب دختر رز طرفه مي‌زند ره عقل
مباد تا به قيامت خراب طارم تاک (حافظ)

چون کينه ز خون‌ريز رزان باز نخواست
خونشان گشت به نزديک خردمند حلال (فرخي)

تعابير ديگري مانند "آب تاک"، "زاده‌ي تاک"، "طارم تاک"، "زبان تاک" و "تاک رز" (شاخه‌ي درخت انگور) نيز در متون ادبي کاربرد يافته‌اند:
تاک رز بيني شده دينارگون
پرنيان سبز او زنگارگون (رودکي)

عبارت‌ها و مثل‌هايي نيز با اشاره به اين گياه ساخته شده‌اند که عبارت‌ "انگور در قند خوردن" کنايه از فريب‌خوردن يکي از آن‌هاست:
ز شيرين کاري شيرين دلبند
فراوان خورده بود انگور در قند (اميرخسرو)

و همچنين مثل‌هايي چون "انگور از انگور رنگ گيرد" کنايه از تأثير همنشين، "انگور خوب نصيب شغال مي‌شود" کنايه از افتادن چيز خوبي به دست کسي است که سزاوارش نيست، "انگور را در چفته مي‌خورد" کنايه از شخصي است که سزاوار آن‌چه دارد نيست و...
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گيرد ز انگور رنگ (نظامي)

تاکستان، رزستان و موستان به معني باغ انگور، انگورپزان به معني زمان باردادن انگور، تاکدانه به معني هسته‌ي انگور و تاکبان و رزبان به معني باغبان به‌کار رفته‌اند.
تاک را سيراب کن اي ابر نيسان در بهار
قطره تا مي‌ مي‌تواند شد چرا گوهر شود.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بادام (1)

بادام (1)

ميوه درختي بستاني از تيره‌ي گل سرخيان Rosaceae و دو جنس Prunus و بادام تلخ/ ارژن/ Amygdalus که اين جنس در ايران 20 گونه‌ي درختي و درختچه‌اي دارد. مغز هسته‌ي آن گاهي تلخ و در بعضي گونه‌ها شيرين است و مغز هردو گونه روغن دارد. گل بادام شيرين/ لوزحُلو صورتي و گل بادام تلخ/ لوز مُر سفيد است. اين گل‌ها پنج گل‌برگ، پنج کاسبرگ و چندين پرچم دارند. بادام تلخ/ بادام شيرين/ communis، بادام اروميه‌اي/ urumiensis، بادام خارآلود/ تنگرس/ بادامک/ lycioides از گونه‌هايي هستند که تنها در ايران مي‌رويند. درخت بادام مانند پسته، داراي ريشه‌هاي ژرف حدود هفت يا هشت متر است و به خوبي از نم خاک بهره مي‌گيرد. چوب آن نيز که به رنگ خرمايي و بيرون آن سفيد است، سخت است و به خوبي رنده مي‌شود و در گذشته براي ساختن چوب‌دستي و گرزهاي گره‌دار به‌کار مي‌رفت. بادام ساييده را براي چشم مفيد مي‌دانستند و آن را بر چشم مي‌کشيدند.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بادام (2)

بادام (2)

خاستگاه بادام را ايران (منطقه آذربايجان) دانسته‌اند. اين گياه در روزگار باستان در ايران وجود داشت و در دوره‌ي سلوکيان به مصر و يونان و بعدها به اروپا، هندوستان و چين راه يافت. در گذشته اين درخت در جنگل‌هاي رشته کوه‌هاي زاگرس مي‌روييد و در منابع از کشت درخت بادام در نواحي قزوين، کوار –در فارس- و آمل هم ياد شده است. اما امروزه بادام در جنگل‌هاي فارس، کرمان، مکران، خراسان و جنگل‌هاي خشک کرانه‌ي شمال مي‌رويد. افزون بر اين گياهان، دسته‌اي ديگر از گياهان با نام بادام خوانده مي‌شوند که در اين‌جا مورد نظر نيستند. اين گياهان به تيره‌ي پروانه‌آسايان/ Papilionaceae و جنس Arachis تعلق دارند. گياهان اين جنس هفت گونه‌اند که بادام زميني/ hypogaea از آن شمار است.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بادام (3)

بادام (3)

بادام بُن درخت بادام، بادام سفال پوست زبرين بادام، و بادام زار و بادامستان باغي است که در آن بادام مي‌کارند. بادام را در پهلوي واتام گويند و در کتاب مقدس از آن ياد شده است، آن‌جا که به عصاي هارون –که از چوب درخت بادام بود- و شکوفه‌کردن آن اشاره مي‌کند.
در ادب فارسي "بادام" بسيار به کار رفته است:
بين کوه و دره‌ها چون بروي سير بهار
گل بادام ببيني و مرا ياد کني (لايق شيرعلي)

ميوه‌ي بادام گاه کنايه از چشم محبوب است:
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام دوست (حافظ)

و از اين‌رو تعابيري چون بادامِ ساقي، بادامِ تر، بادام خمارآلود، بادام مست پرخمار و بادام نيم‌خواب نيز کاربرد يافته‌اند:
آتش از آب رخ آتش‌فروز گريخته
خواب در بادام مست پرخمار انداخته (خواجوي کرماني)

بادام نيم‌خواب سيه را اشارتي کن
تا عقل را به يک نظر از خان و مان برآرد (شمس طبسي)

گاه بادام صفتي براي چشم است و تعابيري چون "بادام چشم" و "چشم بادامي" به زيبايي و کشيدگي چشمان اشاره مي‌کنند:
در هيچ بوستان چو تو سروي نيامدست
بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن (سعدي)

بادام سياه، بادامي است که بر تابوت مرده اندازند، ولي در بسياري از اشعار کنايه از چشمان سياه محبوب است:
دو بادام سيه هر سو ميفکن در نظربازي
نگهدارش که روزي بر سر تابوتم اندازي (آنندراج)

بر اساس همين تعبير از بادام، عباراتي چون بادام شکوفه شدن و بادام شکوفه‌فشان نيز کنايه از گريان شدن چشم و چشم گريان است.
عبارت بادام دو مغز هم که در متون بسيار به کار رفته، کنايه از ترکيده از غايت پُر بودن است:
همه تن دل چو بادام دو مغزي (نظامي)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بستان‌افروز (1)

بستان‌افروز (1)

بستان‌افروز (bos.tan.af.ruz)

يکي از دو نوع گياه تيره تاج خروس / Amaranthaceae است. گياه زينتي يک‌ساله‌اي از جنس سلوسيا / ‍‍Celosia، و گونه کريستاتا / cristata با گل‌هاي قرمز، نارنجي و گاه زرد و سپيد و سه‌رنگ به‌شکل ساقه‌هاي چين‌خورده و دانه‌هاي ريز سياه براق و بدون بو. نوع ديگر گياهان تيره تاج‌خروس از جنس Amaranthus هستند. اين جنس در ايران 9 گونه گياه علفي يک‌ساله دارد. تاج‌خروس دم‌روباهي با برگ‌هاي بيضي‌شکل و گل‌هاي خوشه‌اي آويزان، تاج‌خروس مخملي که گل‌هايش به هم پيوسته و چين‌خورده و شبيه تاج‌خروسند، تاج خروس گرد با گل‌هاي به‌هم فشرده کروي و رنگ‌هاي مختلف که پس از خشک شدن شکل خود را نگه مي‌دارد، از انواع گياه تاج‌خروسند. بستان‌افروز را با نام‌هاي سرخ مرد، سرخ مرز، گل يوسف، ‌ريحان کوهي و گل حلوا نيز مي‌شناسند. اعراب آن را «حبق بستاني»، «زينه الرياحين» و «داح» مي‌نامند. در طب سنتي طبيعت اين گياه را سرد و خشک و براي معده و روده مفيد مي‌دانند. افزون بر اين گذشتگان بر اين باور بودند که اگر آن را بکوبند و آبش را بگيرند و بر دانه‌هاي گندم بپاشند، آن دانه‌ها از آفات ايمن خواهند ماند.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بوستان‌افروز (2)

بوستان‌افروز (2)

در ادب فارسي اين گل همراه با گل‌هاي ديگر نشان از خرمي و زيبايي است:
خيري و خطمي و بستان‌افروز
نقش‌هايي که درو خيره بماند ابصار
(سعدي)

چه خوري خون چو لاله‌ي دلسوز
خوش‌نظر باش و بوستان‌افروز
(خواجوي کرماني)

و در پاره‌اي اشعار به سرخي اين گل اشاره شده است:
بوستان‌افروز بنگر رسته با شاه اسپرم
گر نديدستي خط قوس قزح بر آسمان
(ارزقي)

بوستان‌افروز تازه در ميان بوستان
همچو خون‌آلوده در هيجاسنان کارزار
(غضايري رازي)

و در بعضي منابع بوستان‌افروز را با اسپرغم / ضميران يکي دانسته‌اند که نادرست است.
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بنفشه (1)

بنفشه (1)

بنفشه (ba.naf.se)
گياه علفي يک يا چند ساله از تيره بنفشه / Violaceae و جنس ويولا Viola که از اين جنس در ايران 14 گونه گياه وجود دارد که از اين ميان گونه‌هاي بنفشه کوتاه‌ريشه pachyrrhiza و بنفشه گيلاني / بنفشه برگ‌قاشقي / spathulata تنها در ايران مي‌رويند. چهار گونه گياه علفي چندساله بدون ساقه هم در مناطق گرم و مرطوب افريقا مي‌رويند که به تيره Gesneraceae و جنس Saintpaulia تعلق دارند. گونه‌هايي از اين جنس که بنفشه‌ي افريقايي نام دارند به ايران هم وارد شده‌اند. بنفشه بوته‌ي کوتاه، برگ‌هاي متناوب و گل‌هايي نامنظم با پنج گلبرگ دارد که يکي از آن‌ها به‌نام مقدس مهميز دارد. رنگ گل‌هايش اغلب بنفش و گاه سفيد يا دو رنگ است و در نواحي معتدل و مرطوب مي‌رويد. بنفشه دو جنس دارد، بنفشه‌ي معطر که در اوايل بهار گل‌هاي منفردش با دمگل‌هاي بلند مي‌شکفند و بنفشه‌ي سه‌رنگ يا فرنگي که براي زينت کاشته مي‌شود. در گذشته بنفشه را براي رفع سرفه مفيد مي‌دانستند.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بنفشه (2)

بنفشه (2)

اين گل در متون ادبي بسيار به‌کار رفته است:

نوروز شد و بنفشه از خاک دميد
بر روي جميلان چمن نيل کشيد
(وحشي بافقي)

به سبب رنگ کبود و تيره گلبرگ‌هايش، گاه زلف و گيسوي يار به‌آن تشبيه شده است:
چون ز نسيم مي شود زلف بنفشه پُر شکن
وه که دلم چه ياد از آن عهدشکن نمي‌کند
(حافظ)

غزل سراي شدم بر شکرلبي گل‌خيز
بنفشه‌زلفي نسرين‌بري صنوبرقد
(سوزني)

ز زلفت بس که مي‌ريزد بنفشه
ز گلبرگ‌ات همي‌خيزد بنفشه

جهان شد چون دهانت تنگ بر وي
که در لعل تو آويزد بنفشه (کمال‌الدين اسماعيل)

گاه نسبت غمگيني و سوگواري يافته:
بنفشه هم به تکلف سفيد پوشيده‌ست
که تا کسيش نگويد که سوگوار شده‌ست (سيد حسن غزنوي)

سر خميده بنفشه نيز گاه به نشان سرافکندگي و گاه به نشان آزردگي خاطر و ملال کاربرد يافته است:
وان بنفشه چون عدوي خواجه‌ي گيتي نگون
سر به زانو برنهاده رخ به نيل اندوده باز
(منوچهري)

بي‌زلف سرکشش سر سودايي از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده‌ايم
(حافظ)

زبان از قفا کشيدن که کنايه از مجازات نافرماني است نيز به بنفشه نسبت داده شده است:
باد از قفا کشيده زبانش بنفشه‌وار
آن کس که ده زبان به خلافت چون سوسن است
(بدرچاچي)

بر اساس اين تعبيرها، ترکيباتي نيز از اين وا‍ژه ساخته شده است، از قبيل «بنفشه خط» که در وصف معشوق و سبلت کبود او به‌کار مي رود:
خرم بهار خواند عاشق تو را که تو را
لاله رخ و بنفشه خط و ياسمن تني
(نجيک ترمذي)

و «بنفشه‌دل» که کنايه از دل‌سوختگي است:
از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه‌رنگ
خاقاني بنفشه‌دلم خواند روزگار
(خاقاني)

«بنفشه‌گون طارم» کنايه از آسمان کبود و «بنفشه‌گون مهد» کنايه از زمين است. تعبيراتي نيز با استفاده از اين واژه ساخته شده و کاربرد يافته‌اند، مانند عبارت «بنفشه گرد سمن دميدن» که کنايه از قرار گرفتن موهاي بناگوش بر گرد صورت است:
رخسارگان چون سهيل يمن
بنفشه دميده به گرد سمن
(فردوسي)

و همچنين عبارت «تاب دادن بنفشه» که کنايه از پيچ و تاب گيسوان يار است:
تاب نبفشه مي‌دهد طره مشک‌ساي تو
پرده غنچه مي‌درد خنده دل‌گشاي تو
(حافظ)

در اشعار شاعران معاصر نيز از اين گل بسيار ياد شده است:
آيا دوباره گيسوانم را
در باد شانه خاهم زد؟
آيا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم کاشت؟
(فروغ فرخ‌زاد)
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بيد (1)

بيد (1)

درختي از تيره‌ي بيد‌ها salicaceae و از جنس ساليکس salix بي‌ميوه و با برگ‌هاي باريک و دراز فراوان، با گل‌هاي نر و گل‌هاي ماده‌اي که بر روي سنبله‌هايي در دو درخت جداگانه مي‌رويند. اين درخت در خاک نمناک و در کنار رودخانه‌ها خوب مي‌روند و رويش آن تند است. گاه بلندي آن به بيست متر هم مي‌رسد. در ايران از جنس ساليکس 13گونه گياه درختي يا درخت‌چه‌اي مي‌رويد.


بيد زرد يا زردبيد/ acmphylla، بيد سياه يا فاکو excelsa، بيد مشک aegyptiaca، آن‌را به نام‌هاي شاه‌بيد، بيد موش، پنجه گربه، خلاف بلخي، بيد طبري، بيدخشتي و... هم مي‌شناسند. بهار آن خوش‌بو است و عرق آن‌را مي‌آشامند بيد مجنون babylonica به نام‌هاي بيد ناز، بيدموله، بيد معلق، بيد سرنگون، غژب و... نيز شناخته است و شاخه‌هاي باريک آن به سوي زمين خم شده‌اند و سرخ بيد يا بيد قرمز elbursensis از اين شمارند. از تيره‌اي ديگر به نام انار شيطان/ جوالدوزکBgnoniaceae تنها يک گونه گياه درختچه‌اي هميشه سبز به نام بيد بياباني امريکايي linearis وجود دارد که در شمال غرب امريکا مي‌رويد و به ايران هم وارد شده است.


دسته‌اي گياهان علفي يک ساله و چندساله هم وجود دارند که به تيره‌ي علف خر onagraceae و جنس epilobium تعلق دارند و به نام بيد علفي/ علف خر شناخته‌اند. اين جنس 19 گونه دارد.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بيد (2)

بيد (2)

از درخت بيد در کاغذسازي، از زغالش در باروت‌سازي و از پوستش در چرم‌سازي و رنگ‌رزي براي ساختن رنگ خرمايي و از شاخه‌هاي‌اش براي ساختن سبد استفاده مي‌شود. همه انواع بيد ماده‌ي ساليسين دارند که ضد تب و براي درمان درد مفاصل مفيد است. اين گياه داروي ضد مالاريا نيز است. طبيعت بيد را سرد و خشک مي‌دانند و آن را براي انعقاد خون، يرقان، ضعف بينايي و سردرد مفيد مي‌شمارند.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
بيد (3)

بيد (3)

بيد در زبان پهلوي "وت" (vet) ناميده مي‌شود. اين گياه در کتاب مقدس، تا پيش از اسير شدن بي‌اسرائيل نشانه‌ي فرح و سرور و پس از آن نشانه‌ي حزن و اندوه است. در ادب فارسي نيز بسيار از اين درخت ياد شده است، گاه نشانه‌ي بي‌حاصلي است:
هر آن‌کس که دارد ز گيتي اميد
چو جوينده‌ي خرماست از شاخ بيد
"فردوسي"

ابر اگر آب زندي بارد
هرگز از شاخ بيد برنخوري
"سعدي"

گاه نشانه‌ي سبزي و خرمي است:
سندس رومي در نارونان پوشاندند
خرمن مينا بر بيدبنان افشاندند
"منوچهري"

سايه درخت بيد دلپذير و معروف است و در بسياري از متون نيز به آن اشاره شده است:
بيد ار ندهد ز ميوه مايه
باري بودش فراخ سايه
"امير خسرو"

از آن روي که برگ‌هاي ريز و باريک بيد به‌راحتي در مقابل باد به حرکت در مي‌آيند، در بسياري موارد بيد را ترسان و لرزان تصوير کرد‌ه‌اند:
بلرزيد برسان لرزنده بيد
هم از جان شيرين بشد نااميد
"فردوسي"

سواران ترکان بکردار بيد
نوان گشته وز بوم و بر نااميد
"فردوسي"

بيد سوخته که زغال درخت بيد است و براي تصفيه شراب به‌کار مي‌رود نيز در ادب فارسي کاربرد يافته است:
زان مي گلگون که بيد سوخته پرورد
بوي گل و مشک بيد خام برآمد
"خاقاني"

بيد را به طره، خنجر و تيغ و تير نيز تشبيه کرده‌اند:
چون کماني خميده شاخ از گل
بيد را شاخ تير آرش گشت
"عثمان مختاري"

ز شاخ بيد بيفتاد برگ چون خنجر
چو روي خاک شد از برف‌ريزه چون سوهان
"امير معزي"

در متون ادبي به بوي خوش بيدمشک نيز بسيار اشاره شده است:
مشک بيد از جهت تحفه‌ي باغ
کرده صد لخلخه از مشک ختن
"سيد حسن غزنوي"

عبارت "بيدگون" به رنگ بيد اشاره مي‌کند و به معني سبز است:
چون پرند بيدگون بر روي پوشد مرغزار
پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
"فرخي"

و بيدبن به درخت بيد، بيدبرگ به برگ درخت بيد، و بيدزار و بيدستان به محلي که در آن بيد بسيار باشد اشاره مي‌کنند:
ز چوگان گشته بيدستان همه راه
زمين زان بيد صندل سوده بر ماه
"نظامي"

بيد مجنون نيز به سبب ظاهرش گاه نشان غم و اندوه است:
چو بيد مجنون از اندوه ليلي
به خاک ره سرخم داشتم من
"لايق شيرعلي"
 
بالا