کنفسیوس در551 پیش از میلاد در ایالت کوچک لو که امروزه بخشی از شهرستان جدید شاندونگ است متولد شد و در479 پیش از میلاد در گذشت. والدینش، که در زمان کودکی او زندگی را بدرود گفتند، او را کونگ - کویی نامیدند. کنفوسیوس از کلمهٔ لاتین کونگ فوزی، به معنای ((استاد بزرگ، کونگ)) گرفته شده است.
نخستین زندگی نامهٔ او ۳۷۵ سال پس از درگذشتش توسط سوماچیین، مورخ نامعتبر نوشته شد. در طول آن همه سال پس از در گذشت او، به واسطهٔ آن که فردی مشهور و برجسته و نیز حکیم بود، افسانههای بسیاری دربارهاش ورد زبانها بود و لذا سوماچیین در اطلاعاتی که دربارهٔ او کسب کرد، وارد شد.
بر اساس اسطورهای چینی تولد کنفوسیوس در زمان معینی توسط اشباح خبر داده شده بود. وی در قرن 6 ق. م متولد شد و در این دوران آیین بودایی؛ جاین و زرتشتی در جهان ظهور پیدا كرد. نقل شده است كه در هنگام تولد او تعدادی اژدها در غاری كه او متولد شد حافظ وی بودند. و بانوانی كه در حد فرشته بودند فضای غار را عطرآگین میكردند. گفتهاند زمانی كه متولد شد پشتی شبیه اژدها لبی مانند گاو و دهانی مانند دریا داشت و اسم او (كونگ فوتزه = استاد دانشمند) بود. در هنگام تولد پدرش 70 سال داشت و در سن 3 سالگی او را از دست داد. مادرش او را به مدرسه فرستاد و در همان كودكی جایگاه آینده او مشخص شد. در نوجوانی موسیقی و تیراندازی را در حد استادی آموخت و 3 سال گیاه خواری كرد. در 19 سالگی ازدواج و در 23 سالگی زن خود را رها كرد. در 22 سالگی آموزگار شد و منزل خود را محل آموزش و تربیت شاگردانش كرد و از آنها شهریه اندكی میگرفت. برنامه درسی او شامل تاریخ؛ شعر و آیین مردم داری بود. خودش نقل میكند كه شعر منش انسان را میسازد و موسیقی منش را كمال میدهد و تاریخ كل گذشته را مطرح میكند. و او میگفت كه من گذشته را مطرح میكنم.
وی میگوید: كسی كه مشتاق نباشد حقیقت را باز نمیكند و به یاری كسی كه نگران بیان نمودهای نباشد بر نمیخیزم. و برای كسی كه یك گوشه موضوع را مطرح كنم و خود سه گوشه را دریابد سخن تكرار نمیكنم.
اطمینان داشت داناترین مردمها از آوازش بهرهای نمیبرند و كسی نمیتواند از سر خلوص به مطالعه فلسفه مردمی بپردازد كه قبلاً ذهن خودش را پرورش داده باشد. او در ابتدا دارای چند شاگرد بیش نبود اما بعدها مردم متوجه شدند كه در پس لبهای گاوی و دهان دریای او، فكری كنجكاو نهفته است.
3000 جوان را آموزش داد كه همه آنها به مقامات عالی رسیدند و70 شاگرد او همیشه همراهش بودند. با آن كه سختگیر بود اما بعضی از آنها را بیشتر از فرزند خود دوست میداشت. شاگردان تنبل خود را دوست نمیداشت و از آنها دوری میكرد و میگفت كه سخت است وضع كسی كه سراسر روز مشغول خوردن است بیآن كه ذهن خود را به كاری بگمارد. چنین كسی در جوانی چنان كه باید فروتن نیست و در طول عمر به كار نتیجه بخشی نمیپردازد و عمری دراز میكند و حكم آفت است.
تصویری كه از او كشیده شده است در پایان عمر با سری بیمو و صورتی چروكیده اما مصمم است. و 49 صفت ویژه از وی ذكر كردهاند. در سفری یكبار از شاگردان به طور اتفاقی جدا شد و وقتی برای یافتن او از فردی سوال كردند او گفت: چرا من او را دیدهام با سیمای مانند سگ ولگرد و شبیه به دیو بود. و وقتی برای كنفوسیوس نقل كردند. گفت عالی، عالی است.
كنفوسیون معلمی کهنه پرست بود كه حدود شاگرد و معلمی را دوست داشت و دارای حالت خود ستایی بود و میگفت: اگر كسی مرا 12 ماه داشته باشد كار مهمی برایش انجام میدهم و اگر 3 ماه در كنارش باشم حكومتش را كامل میكنم. نمیگفت كه من دانایی دارم اما میگفت كه من ناقل سخنان خاقانهای گذشته هستم. آرزو داشت كه مقامی داشته باشد ولی برای به دست آوردن آن به سازش دور از شرف تن نمیداد. مقامهای دولتی زیادی را به او پیشنهاد كردند ولی چون واگذار كنندگان را لایق نمیدید قبول نمیكرد. به شاگردان خود توصیه میكرد كه انسان باید به خودبگوید كه مرا با كی نیست كه مقامی ندارم. پروای من این است كه برای داشتن مقام شایسته گردم. با كی نیست كه مشهور نیستم؛ خواهان آن هستم كه لایق شهرت باشم.
كنفوسیوس با شاگردانش در كوهی میرفت و پیر زنی را دید كه در كنار گوری گریه میكند. به شاگردانش گفت كه از او علت گریهاش را سئوال كنند. پیر زن گفت در این جا ببری پدر شوهر؛ شوهر و پسرم را دریده است. كنفوسیوس گفت پس چرا از این جا نمیروی. زن گفت: در این جا آدم ستم كار وجود ندارد.
كنفوسیوس گفت: فرزندان من این را به خاطر داشته باشید كه حكومت ستم كار بدتر از ببر است.
طبق روایات یكی از خاقانهای چین به نام (چی) او را به دربار خود فراخواند و درباره حكومت گفت: حكومت هنگامی نیك است كه امیر؛ امیر باشد و وزیر؛ وزیر باشد. پدر؛ پدر باشد و پسر؛ پسر باشد. (یعنی هر كس در جای خود قرار گیرد.) لذا خاقان خراج شهر را به او داد اما وی نپذیرفت و گفت: من سخنی كه در حد پاداش باشد نگفتم. امیر اسرار داشت كه او مشاور دربار شود ولی وزیر او را منصرف نمود.
وی برای مدتی سر كلانتر ایالت شد و به همین دلیل دزدی و تبهكاری از آن جا رخت بر بست. نقل است كه اگر كسی چیزی گران بها پیدا میكرد یا آن را برنمیداشت و یا آن را به صاحبش میرساند.
در زمان خاقان (كینگ) او سرپرست خدمات عمومی شهر (لو) شد. او در این مدت یك نوع اصلاحات ارضی انجام داد و بعد از مدتی وزیر جرایم شد و از آن پس در سرزمین لو صداقت و وفاداری خصلت مردان شد. و عفت و فرمانبرداری خصیصه زنان گردید.
ایالتهای هم جوار آمدند كه از این الگوی موفق كه پیروزی محسوب میشد استفاده نمایند اما موفق نشدند و همین علت حسادت آنها شد. مورخان نقل میكنند كه ایالتهای هم جوار لو از قدرت افزاینده آن جا به هراس افتادند و خاقان مكار آن گفت كه باید كاری كنند تا كینگ به كنفوسیوس بد بین شود.
به همین دلیل 120 دختر زیبا با 120 اسب برای او فرستاد و خاقان لو به نصایح كنفوسیوس توجهای نكرد و كنفوسیوس رنجیده خاطر وزارت را رها كرد و 13 سال آواره شد. و همیشه میگفت: ندیدم كسی تقوی را به قدر جمال دوست بدارد. بعد از آن كه كنفوسیوس از پادشاه جدا شد به او پیشنهاد شد كه ایالت (وی) را قبول كند. اما او به علت عدم شایستگی امیر وقت آن را نپذیرفت. كنفوسیوس... بعد از آن كه به ایالت (چی) رسید دو پیر مرد را دید كه مانند لائوتزو زندگی را ترك و به ریاضت مشغول بودند. یكی از آنها كنفوسیوس را شناخت و به شاگرد او یعنی (تسهلو) گفت: آشفتگی هم چون سیل جهان را در بر گرفته و نزدیك است كه همه چیز را از پا در آورد. آیا بهتر نیست كه از ما پند بگیری و تارك دنیا شوی و به دنبال كسی كه از جای به جایی میرود حركت نكنی؟
امیر (گی) 3 نفر را با هدایایی به نزد كنفوسیوس "در سن 69 سالگی" فرستاد واو را به ایالت لو دعوت كرد تا از آن پس در آن جا زندگی كند. لذا وی 5 سال آخر عمرش را با عزت زندگی كرد. بارها دانشمندان و بزرگان ایالت نزد او میآمدند تا از او استفاده كنند. او در سن 72 سالگی از دنیا رفت.
او در پایان عمر به شاگردانش گفت: در كل جهان كسی را ندیدهام كه مرا سرور خود كند كه او بعد از یك هفته بیمار شد. شاگردان 3 سال بعد از مرگ در كنار قبر او اقامت و عزاداری كردند. اما یكی از شاگردان او 3 سال دیگر در كنار قبر او باقی ماند و ماتم گرفت.
نخستین زندگی نامهٔ او ۳۷۵ سال پس از درگذشتش توسط سوماچیین، مورخ نامعتبر نوشته شد. در طول آن همه سال پس از در گذشت او، به واسطهٔ آن که فردی مشهور و برجسته و نیز حکیم بود، افسانههای بسیاری دربارهاش ورد زبانها بود و لذا سوماچیین در اطلاعاتی که دربارهٔ او کسب کرد، وارد شد.
بر اساس اسطورهای چینی تولد کنفوسیوس در زمان معینی توسط اشباح خبر داده شده بود. وی در قرن 6 ق. م متولد شد و در این دوران آیین بودایی؛ جاین و زرتشتی در جهان ظهور پیدا كرد. نقل شده است كه در هنگام تولد او تعدادی اژدها در غاری كه او متولد شد حافظ وی بودند. و بانوانی كه در حد فرشته بودند فضای غار را عطرآگین میكردند. گفتهاند زمانی كه متولد شد پشتی شبیه اژدها لبی مانند گاو و دهانی مانند دریا داشت و اسم او (كونگ فوتزه = استاد دانشمند) بود. در هنگام تولد پدرش 70 سال داشت و در سن 3 سالگی او را از دست داد. مادرش او را به مدرسه فرستاد و در همان كودكی جایگاه آینده او مشخص شد. در نوجوانی موسیقی و تیراندازی را در حد استادی آموخت و 3 سال گیاه خواری كرد. در 19 سالگی ازدواج و در 23 سالگی زن خود را رها كرد. در 22 سالگی آموزگار شد و منزل خود را محل آموزش و تربیت شاگردانش كرد و از آنها شهریه اندكی میگرفت. برنامه درسی او شامل تاریخ؛ شعر و آیین مردم داری بود. خودش نقل میكند كه شعر منش انسان را میسازد و موسیقی منش را كمال میدهد و تاریخ كل گذشته را مطرح میكند. و او میگفت كه من گذشته را مطرح میكنم.
وی میگوید: كسی كه مشتاق نباشد حقیقت را باز نمیكند و به یاری كسی كه نگران بیان نمودهای نباشد بر نمیخیزم. و برای كسی كه یك گوشه موضوع را مطرح كنم و خود سه گوشه را دریابد سخن تكرار نمیكنم.
اطمینان داشت داناترین مردمها از آوازش بهرهای نمیبرند و كسی نمیتواند از سر خلوص به مطالعه فلسفه مردمی بپردازد كه قبلاً ذهن خودش را پرورش داده باشد. او در ابتدا دارای چند شاگرد بیش نبود اما بعدها مردم متوجه شدند كه در پس لبهای گاوی و دهان دریای او، فكری كنجكاو نهفته است.
3000 جوان را آموزش داد كه همه آنها به مقامات عالی رسیدند و70 شاگرد او همیشه همراهش بودند. با آن كه سختگیر بود اما بعضی از آنها را بیشتر از فرزند خود دوست میداشت. شاگردان تنبل خود را دوست نمیداشت و از آنها دوری میكرد و میگفت كه سخت است وضع كسی كه سراسر روز مشغول خوردن است بیآن كه ذهن خود را به كاری بگمارد. چنین كسی در جوانی چنان كه باید فروتن نیست و در طول عمر به كار نتیجه بخشی نمیپردازد و عمری دراز میكند و حكم آفت است.
تصویری كه از او كشیده شده است در پایان عمر با سری بیمو و صورتی چروكیده اما مصمم است. و 49 صفت ویژه از وی ذكر كردهاند. در سفری یكبار از شاگردان به طور اتفاقی جدا شد و وقتی برای یافتن او از فردی سوال كردند او گفت: چرا من او را دیدهام با سیمای مانند سگ ولگرد و شبیه به دیو بود. و وقتی برای كنفوسیوس نقل كردند. گفت عالی، عالی است.
كنفوسیون معلمی کهنه پرست بود كه حدود شاگرد و معلمی را دوست داشت و دارای حالت خود ستایی بود و میگفت: اگر كسی مرا 12 ماه داشته باشد كار مهمی برایش انجام میدهم و اگر 3 ماه در كنارش باشم حكومتش را كامل میكنم. نمیگفت كه من دانایی دارم اما میگفت كه من ناقل سخنان خاقانهای گذشته هستم. آرزو داشت كه مقامی داشته باشد ولی برای به دست آوردن آن به سازش دور از شرف تن نمیداد. مقامهای دولتی زیادی را به او پیشنهاد كردند ولی چون واگذار كنندگان را لایق نمیدید قبول نمیكرد. به شاگردان خود توصیه میكرد كه انسان باید به خودبگوید كه مرا با كی نیست كه مقامی ندارم. پروای من این است كه برای داشتن مقام شایسته گردم. با كی نیست كه مشهور نیستم؛ خواهان آن هستم كه لایق شهرت باشم.
كنفوسیوس با شاگردانش در كوهی میرفت و پیر زنی را دید كه در كنار گوری گریه میكند. به شاگردانش گفت كه از او علت گریهاش را سئوال كنند. پیر زن گفت در این جا ببری پدر شوهر؛ شوهر و پسرم را دریده است. كنفوسیوس گفت پس چرا از این جا نمیروی. زن گفت: در این جا آدم ستم كار وجود ندارد.
كنفوسیوس گفت: فرزندان من این را به خاطر داشته باشید كه حكومت ستم كار بدتر از ببر است.
طبق روایات یكی از خاقانهای چین به نام (چی) او را به دربار خود فراخواند و درباره حكومت گفت: حكومت هنگامی نیك است كه امیر؛ امیر باشد و وزیر؛ وزیر باشد. پدر؛ پدر باشد و پسر؛ پسر باشد. (یعنی هر كس در جای خود قرار گیرد.) لذا خاقان خراج شهر را به او داد اما وی نپذیرفت و گفت: من سخنی كه در حد پاداش باشد نگفتم. امیر اسرار داشت كه او مشاور دربار شود ولی وزیر او را منصرف نمود.
وی برای مدتی سر كلانتر ایالت شد و به همین دلیل دزدی و تبهكاری از آن جا رخت بر بست. نقل است كه اگر كسی چیزی گران بها پیدا میكرد یا آن را برنمیداشت و یا آن را به صاحبش میرساند.
در زمان خاقان (كینگ) او سرپرست خدمات عمومی شهر (لو) شد. او در این مدت یك نوع اصلاحات ارضی انجام داد و بعد از مدتی وزیر جرایم شد و از آن پس در سرزمین لو صداقت و وفاداری خصلت مردان شد. و عفت و فرمانبرداری خصیصه زنان گردید.
ایالتهای هم جوار آمدند كه از این الگوی موفق كه پیروزی محسوب میشد استفاده نمایند اما موفق نشدند و همین علت حسادت آنها شد. مورخان نقل میكنند كه ایالتهای هم جوار لو از قدرت افزاینده آن جا به هراس افتادند و خاقان مكار آن گفت كه باید كاری كنند تا كینگ به كنفوسیوس بد بین شود.
به همین دلیل 120 دختر زیبا با 120 اسب برای او فرستاد و خاقان لو به نصایح كنفوسیوس توجهای نكرد و كنفوسیوس رنجیده خاطر وزارت را رها كرد و 13 سال آواره شد. و همیشه میگفت: ندیدم كسی تقوی را به قدر جمال دوست بدارد. بعد از آن كه كنفوسیوس از پادشاه جدا شد به او پیشنهاد شد كه ایالت (وی) را قبول كند. اما او به علت عدم شایستگی امیر وقت آن را نپذیرفت. كنفوسیوس... بعد از آن كه به ایالت (چی) رسید دو پیر مرد را دید كه مانند لائوتزو زندگی را ترك و به ریاضت مشغول بودند. یكی از آنها كنفوسیوس را شناخت و به شاگرد او یعنی (تسهلو) گفت: آشفتگی هم چون سیل جهان را در بر گرفته و نزدیك است كه همه چیز را از پا در آورد. آیا بهتر نیست كه از ما پند بگیری و تارك دنیا شوی و به دنبال كسی كه از جای به جایی میرود حركت نكنی؟
امیر (گی) 3 نفر را با هدایایی به نزد كنفوسیوس "در سن 69 سالگی" فرستاد واو را به ایالت لو دعوت كرد تا از آن پس در آن جا زندگی كند. لذا وی 5 سال آخر عمرش را با عزت زندگی كرد. بارها دانشمندان و بزرگان ایالت نزد او میآمدند تا از او استفاده كنند. او در سن 72 سالگی از دنیا رفت.
او در پایان عمر به شاگردانش گفت: در كل جهان كسی را ندیدهام كه مرا سرور خود كند كه او بعد از یك هفته بیمار شد. شاگردان 3 سال بعد از مرگ در كنار قبر او اقامت و عزاداری كردند. اما یكی از شاگردان او 3 سال دیگر در كنار قبر او باقی ماند و ماتم گرفت.