مارکوس اورلیوس اوگوستینوس معروف به سنت اوگوستین (Saint Augustinus) از تأثیرگزارترین فیلسوفان و اندیشمندان قرون وسطی محسوب میگردد. او از شکل دهندگان سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) به حساب میآید.
زندگی
مارکوس اورلیوس اوگوستینوس به سال 354 ميلادي در نُميدي (Numidie) شمال آفريقا، از يك مادر مسيحي و پدر غيرمسيحي متولد شده است. او از كودكي، زبان لاتين و حساب ميآموزد؛ ولي يوناني را ديرتر شروع ميكند به نحوي كه فقط اندكي ميتوانسته از كتابهاي يوناني استفاده كند.
در دورهي جواني در قرتاجنه (كارتاژ)، توجه به علم خطابه پيدا ميكند و علاقمند به آثار سيسرون ميشود ولي به مرور درمييابد كه خطابه، صرفاً وسيله است نه غايت يعني بايد از آن فراتر رفت و به جستجوي حقيقت پرداخت. اين روح جستجوگر كه ديگر به حقايق نسبي و اعتباري رضايت نميدهد و حقايق را وراي قراردادهاي اجتماعي ميداند، علاقمند به تعاليم مانوي مسلكان ميشود، چه در اين تعليمات، كل اطوار عالم مطرح بوده است و شرور، الزاماً در مقابل خير محض، عدمي دانسته نميشده است بلكه اعتقاد به جنبهي محض جوهري آن نيز بوده است.
در سنت ماني، خير و شر به عنوان دو اصل ذاتي كل عالم به حساب ميآيد و در نزد انسان نيز تقابل روح و جسم به عنوان دو منشأ نوراني و ظلماني، محرز دانسته ميشود به نحوي كه ضمن قبول نوعي اصلات ماده كه البته انكارناپذير است احتمالاً بتوان انسان را دعوت به تزكيه و تطهير كرد و او را قهرمان رستگاري عالم ساخت. با وجود گيرايي خاص تعليمات مانوي براي اگوستينوس كه آن هنگام جواني بيست ساله است و خود، مدرسهاي نيز براي تعليم فن خطابه، دائر كرده است، اين مشرب نتوانست روح او را آرامش بخشد؛ موضع ثنوي مسلك مانويان، بسياري از مسائلي را كه به ذهن او خطور ميكند بلاجواب ميگذارد.
درست در همان موقع، يكي از معروفترين نمايندگان مسلك ماني – استادي به نام فاستوس- به شهر قرتاجنه (كارتاژ) ميآيد و در مباحثي كه با اگوستينوس دارد، او را از لحاظ نظري، مجاب نميكند؛ از اين زمان به بعد، اگوستينوس ضمن قبول جنبهي اصالت مادي گفتههاي مانويان، در اصول اعتقادي آنها، عميقاً شك ميكند و بالاخره، اين مسلك را كنار ميگذارد. خود او در كتاب اعترافات نوشته است:
بدين طريق با شكي كه نسبت به همه چيز پيدا كرده بودم، بدون اينكه يقيني در مورد عقايد ديگر داشته باشم، تصميم گرفتم كه تفكر مادي را رها سازم و اين عقيده در من قوت يافته بود كه در حال شك، وظيفه ندارم بيش از آن در فرقه باقي بمانم، خاصه كه عملاً بعضي از فلسفههاي ديگر را بدان ترجيح ميدادم.(1)
در سال 384 ميلادي، يعني در سي سالگي، اگوستينوس به رُمْ ميرود و بالاخره در شهر ميلان شمال ايتاليا، معلم خطابه ميشود. در اين سالها، او دوباره توجه به مسيحيت دارد و آثار آنبررُواز(2) قديس، نظر او را جلب ميكند. نهايتاً در اثر آشنايي بيشتر با آثار بزرگان مسيحي بعد از اينكه مرحلهي روحي بس بحراني را توأم با تنفر و انزجار نسبت به خود ميگذراند، در تابستان 386 (يعني در سي و دو سالگي) حالت خاصي در او پديد ميآيد و او به نحو رسمي، مسيحي ميشود و به دست آنبررواز غسل تعميد ميگيرد.
بعد از بازگشت به آفريقا، او با گروهي از مسيحيان از سال 388 تا 391 ميلادي صومعهاي را بنيانگذاري ميكند كه خود در صدر آن قرار ميگيرد و آثار زيادي را به رشتهي تحرير درميآورد.
اگوستينوس به سال 430 و سن 76 سالگي در شرايط سختي كه به علت هجوم اقوام ژرمن كه از ناحيهي اسپانيا به شمال آفريقا آمده بودند، در حالي كه شاهد آتشي بود كه در وطنش برپا شده بود و خوني كه در آنجا ريخته ميشد جان ميسپارد. بنابر گزارشهايي كه از نحوهي مرگ او داده شده، او آنچنان فقير و بيچيز بوده كه نيازي به نوشتن وصيتنامه در خود نديده است.
آثار
از مهمترین آثار وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- رساله اعترافات: که زندگینامه فلسفی- اعتقادی وی میباشد. گفته میشود این اثر نخستین خودزندگینامهای است که در غرب نگاشته شده است.
- در باب تثلیث: که این اثر مهم به نوعی تبیین اعتقادی درباره تثلیث میپردازد.
- درباب شهرخدا: کتابی است در باب فلسفه تاریخ و سیاست. اوگوستین از پایه گذاران فلسفه سیاست در غرب محسوب میگردد.
- درباب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش: نشان دهنده ی عقاید وی درباره خلقت و شکل گیری جهان است.
- درباب اصول عقاید مسیحی
- درباب هشتاد و سه سوال مختلف
- رسالات علیه دین مانوی.
اندیشه
عقل و ایمان
در رابطه عقل و ایمان از دیدگاه اوگوستین باید دوجنبه را در نظر گرفت:
منظور اوگوستین از عقل، عقلی اشراقی است که آن از ناحیه خداوند به انسان علوم حقیقی را اشراق کند.
نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان به دو شکل است که این دونظر متفاوت در دو دوره متفاوت از عمر وی ابراز میگردد. که شرح آن به قرار زیراست:
نظر ابتدایی اوگوستین این بود که ابتدا انسان باید ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل آن تحت مقوله ایمان قرار میگیرد و درنتیجه عقل وسیلهای میگردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهتر کتاب مقدس. همچنین به اعتقاد او انسان بدون ایمان نیز به مراحلی ازعلم و حقیقت میرسد که این همان علوم طبیعی میباشد. چرا که ما میبینیم که فی المثل ۴=۲+۲ که این امر در نزد تمام ریاضیدانان چه مسیحی و چه غیر مسیحی مشترک میباشد. و در نتیجه انسان بدون ایمان هم میتواند به کسب علوم و آن هم علوم طبیعی و ریاضی و... بپردازد ولی هیچگاه نمیتواند به حقیقت برسد مگر اینکه به مسیح ایمان بیاورد.
این اولین نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان تا حدودی نظری معتدل به شمار میآید. ولی نظر دیگر اوگوستین که در اواخر عمر وی مطرح میشود از حالت اعتدال خارج میگردد و به نوعی حالت جزم گرایی سوق پیدا میکند. در نظر دوم اوگوستین درباره رابطه عقل و ایمان وی معتقد است که علم بدون ایمان روبه سوی انحراف دارد. وباعث گمراهی انسانها میگردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که میتواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده میشود. عقل پس از ایمان آوردن میتواند در سایه سار عقل الهی به حقیقت مطلق دست پیدا کند.
از دو دیدگاه بالا دیدگاه دومی دیدگاه غالب بر اوگوستین درباره عقل وایمان است.
نظریه شناخت
درباره نفس اوگوستین دو نظر را در جاهای مختلف آن میپذیرد. یکی مثل افلاطون نفس را جوهر بدن و امری که قبل از بدن نیز وجود داشته است میانگارد و معمولاً در مباحث فلسفی خودش درباره نفس از تعریف افلاطونی و افلوطینی نفس استفاده میکند. ولی درمقابل این تعریف، تعریف کتاب مقدس از نفس که آن عنصری است مجرد که پس از اینکه بدن به وجود آمد آن نیز به وجود میآید. این نظر مانند نظر افلاطون و افلوطین نیست که نفس را امری میدانستند که قبل از بدن نیز وجود داشته است. معمولاً اوگوستین در بحثهای کلامی خودش از تعریف کتاب مقدس درباره نفس بهره میگیرد. ولی درمجموع او تعریف افلاطونی نفس را میپذیرد وآن را امری مجرد وبرتر از بدن میداند و معتقد است که حتی عمل شناخت نیز توسط همین نفس صورت میگیرد. درواقع حواس پنجگانه هنگامی که چیزی را درک کردند شکلی از این ادراک است که درنفس منتقش میگردد. وچون نفس نیز بر تمام بدن احاطه دارد پس کل بدن تحت شناخت و تأثیر نفس قرار دارد. این عمل شناخت حسی توسط نفس واز طریق بدن شکل میگیرد. ودر واقع حواس پنجگانه آدمی تنها وسیلهای است برای شناخت انسان از امور بیرونی که شناخت نهایی توسط نفس صورت میگیرد.
در باب شناخت حقیقی او نیز مانند افلاطون معتقد است که شناخت و معرفت حقیقی از طریق عقل جزئی انسان صورت نمیگیرد چراکه عقل امری است شخصی و جزئی و معرفتی نیز که به آن تعلق میگیرد نیز متعلق آن این جهان جزئی و متغیر است، پس شناخت حقیقی توسط این عقل استدلالی نمیتواند صورت بگیرد وبلکه توسط عقل اشراقی است که این معرفت حقیقی شکل میگیرد.
اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل را در عقل خداوند قرار میدهد. ومعرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمیگردد و اموری کلی و ازلی هستند. درنتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که یتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. این عمل اشراق را اوگوستین تحت تأثیر گنوسیها گرفته است. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم میتابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل میکند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت میرسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عدهای از آن کمتر بهره میبرند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی میمانند ولی عدهای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار میکنند.
خداشناسی
درباره اندیشههای اوگوستین درباره خداشناسی این امر را باید ذکر کرد که در نظر اوگوستین خدا را نمیتوان با این عقل محدود و جزئی شناخت. خدا تنها و تنها از طریق عقل و آنهم عقل اشراقی است که مورد شناخت قرار میگیرد. خداوند سرمدی، خیرمحض، وجود مطلق و...است. در اینجا اوگوستین از این سنت نوافلاطونی که به خداوند هیچگونه لقبی را نمیداد دور میگردد و القاب و صفات مختلفی را به خداوند نسبت میدهد. از دیدگاه او مهمترین صفت خداوند وحدت میباشد. واین صفتی است که مشرکان را از مسیحیان متمایز میسازد. چرا که در تثلیث هر سه اقنوم یا شخص دارای وحدت جوهر هستند. زیرا اگر دارای وحدت جوهر نباشند پس دارای سه خدای متفاوت خواهیم بود واین امر مستلزم سه خدایی بودن و شرک در مسیحیت میگردد. تمام صفات خداوند عین ذات او هستند زیرا درغیر این صورت دوگانگی بین ذات و صفات پیش میآید و درنتیجه خداوند مرکب خواهد شد که برای خداوند این امر نقص محسوب میگردد. خداوند جهان را بر اساس عقل خود ایجاد کرده است. وهمچنین او تمام موجودات را در یک آن میشناسد تا عرض زمان بر او حمل نگردد. وی تنها خداوند را لایق این امر میداند که اورا essentia بنامد. افلاطون عالم مثل را همان عالم معقول وعالم وجود مطلق یا ousia میدانست. اوگوستین ترجمه ousia را به essentia پذیرفت و خداوند را وجود مطلق نامید. وی ازسردمداران فلسفه ذات گرا essentaialist در مقابل فلسفههای جوهر گرا یا substantaialist است. معمولاً درتاریخ فلسفه کسانی که گرایشهای ارسطویی را پذیرفته اند بیشتر جوهر گراهستند. وکسانی که اندیشههای افلاطونی را پذیرفته اند بیشتر ذات گرا میباشند. وجود حقیقی وجودی است که هیچ گونه تغییری در آن رخ نمیدهد. چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم میباشد. برای مثال هنگامیکه شکوفه سیبی به یک سیب کامل تبدیل وتغییر میکند، پذیرفتن صورت سیب منوط است به عدم صورت شکوفه. پس وجود حقیقی در آن تغییری نمیباشد چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم است. وچون خداوند وجود مطلق است نیز هیچ گونه تغییر و شدنی در آن ایجاد نمیگردد. این اصل رانیز اوگوستین وامدار افلاطون و پارمنیدس و افلاطونیان میانه میباشد.
تثلیث
وی از نظریه پردازان بزرگ مسیحی در باب تثلیث میباشد. از دیدگاه او خدای واحد و حقیقی از سه شخص تحت عناوین: پدر، پسر و روحالقدس تشکیل یافته است. و خداوند درحقیقت از این سه شخص تثلیث میباشد. اوگوستین مهمترین صفت خداوند را وحدت معرفی میکند. و بیان میکند که این امر است که مسیحیان را با مشرکان متمایز میکند. درواقع او این توجیه فلسفی را برای تثلیث بیان میکند که این سه شخص از نظر جوهر دارای وحدت میباشند تا ایجاد سه خدایی وشرک نشود. وی مقولات ارسطویی را درباره خداوند به سه بخش تقسیم میکند: مقولات مطلق، عرضی و حملی. سه مقوله جوهر، کم و کیف جزء مقولات مطلق میباشند. خداوند جوهر است و دو مقوله دیگر (کم و کیف) به صورت همزمان بر او حمل میگردند. یعنی خداوند درعین اینکه جوهر است عظیم (کم) و خیر (کیف) نیز میباشد. و این دو مقوله چون بنا به جوهر بر خداوند حمل میشوند با آن یکی هستند و مطلق میباشند. همچنین این دو مقوله همزمان بر سه شخص تثلیث و کل تثلیث به عنوان واحد حمل میگردند. اصولا هنگامی که میگوییم خدا هست و میباشد، یعنی عظیم است خیر است و ... و در واقع بین بودن و عظیم بودن و خیر بودن او هیچ تفاوتی نیست. یعنی صفات خدا عین ذات اوست تا دوگانگی وترکیب بین ذات وصفات ایجاد نگردد. به عقیده اوگوستین رابطه بین سه شخص تثلیث بر اساس حمل اضافی است که صورت میگیرد. یعنی اگر یکی پدر است و یکی دیگر پسر این به واسطه روابطی است که بین این سه شخص درجریان میباشد. مثالی هم که در این زمینه میزند مثال برده و ارباب است. هنگامی که یکی برده و دیگری ارباب میباشد این در واقع به واسطه رابطهای است که بین این دوشخص برقرار میباشد. و هنگامی که این رابطه از آنها گرفته شود دیگر این نسبت ارباب و بردگی نیز ازبین میرود. یکی ارباب است به واسطه اینکه به دیگری حکم میکند، و دیگری برده است به واسطه اینکه باید فرمانپذیر باشد. در تثلیث نیز همیطور است یکی پدر است چون پسر از اوست و یکی پسر چون مولود پدر است. یکی نیز روحالقدس چون از پدر و پسر است. هنگامی که رابطه ارباب و بردگی از آن دوشخص گرفته میشود نه چیزی به جوهر آنها اضافه و نه کم میشود. بلکه رابطه آنهاست که فسخ میگردد. در تثلیث نیز همینطور میباشد. هیچ چیزی به واسطه این روابط بین سه شخص تثلیث نه به جوهر آنها اضافه میشود و نه از جوهر آنها کم میشود بلکه رابطه بین آنهاست که باعث ایجاد تثلیث میگردد. پس اوگوستین به این وسیله این امر را که این سه شخص باید دارای سه جوهر باشند را توجیه میکند. ولی در اینجا این سوال پیش میآید که در همان رابطه ارباب وبرده نیز ما دارای دو جوهر و دو شخص متفاوت یکی ارباب ودیگری برده هستیم، و رابطه بین دو جوهر برقرار است، حال با توجه به این مطلب چطور میشود که در تثلیث بین این سه شخص رابطه اضافه برقرار است درحالیکه این سه شخص دارای یک جوهر میباشند؟ همچنین اوگوستین چون روح انسان را نیز امری خدایی میداند، آنرا نیز به طبعیت از تثلیث به سه بخش تقسیم میکند و در واقع تثلیث را درروح نیز جاری میکند و آنرا به سه بخش نفس، عقل و حیات و یا فکر، شناخت و عشق تقسیم میکند.
زندگی
مارکوس اورلیوس اوگوستینوس به سال 354 ميلادي در نُميدي (Numidie) شمال آفريقا، از يك مادر مسيحي و پدر غيرمسيحي متولد شده است. او از كودكي، زبان لاتين و حساب ميآموزد؛ ولي يوناني را ديرتر شروع ميكند به نحوي كه فقط اندكي ميتوانسته از كتابهاي يوناني استفاده كند.
در دورهي جواني در قرتاجنه (كارتاژ)، توجه به علم خطابه پيدا ميكند و علاقمند به آثار سيسرون ميشود ولي به مرور درمييابد كه خطابه، صرفاً وسيله است نه غايت يعني بايد از آن فراتر رفت و به جستجوي حقيقت پرداخت. اين روح جستجوگر كه ديگر به حقايق نسبي و اعتباري رضايت نميدهد و حقايق را وراي قراردادهاي اجتماعي ميداند، علاقمند به تعاليم مانوي مسلكان ميشود، چه در اين تعليمات، كل اطوار عالم مطرح بوده است و شرور، الزاماً در مقابل خير محض، عدمي دانسته نميشده است بلكه اعتقاد به جنبهي محض جوهري آن نيز بوده است.
در سنت ماني، خير و شر به عنوان دو اصل ذاتي كل عالم به حساب ميآيد و در نزد انسان نيز تقابل روح و جسم به عنوان دو منشأ نوراني و ظلماني، محرز دانسته ميشود به نحوي كه ضمن قبول نوعي اصلات ماده كه البته انكارناپذير است احتمالاً بتوان انسان را دعوت به تزكيه و تطهير كرد و او را قهرمان رستگاري عالم ساخت. با وجود گيرايي خاص تعليمات مانوي براي اگوستينوس كه آن هنگام جواني بيست ساله است و خود، مدرسهاي نيز براي تعليم فن خطابه، دائر كرده است، اين مشرب نتوانست روح او را آرامش بخشد؛ موضع ثنوي مسلك مانويان، بسياري از مسائلي را كه به ذهن او خطور ميكند بلاجواب ميگذارد.
درست در همان موقع، يكي از معروفترين نمايندگان مسلك ماني – استادي به نام فاستوس- به شهر قرتاجنه (كارتاژ) ميآيد و در مباحثي كه با اگوستينوس دارد، او را از لحاظ نظري، مجاب نميكند؛ از اين زمان به بعد، اگوستينوس ضمن قبول جنبهي اصالت مادي گفتههاي مانويان، در اصول اعتقادي آنها، عميقاً شك ميكند و بالاخره، اين مسلك را كنار ميگذارد. خود او در كتاب اعترافات نوشته است:
بدين طريق با شكي كه نسبت به همه چيز پيدا كرده بودم، بدون اينكه يقيني در مورد عقايد ديگر داشته باشم، تصميم گرفتم كه تفكر مادي را رها سازم و اين عقيده در من قوت يافته بود كه در حال شك، وظيفه ندارم بيش از آن در فرقه باقي بمانم، خاصه كه عملاً بعضي از فلسفههاي ديگر را بدان ترجيح ميدادم.(1)
در سال 384 ميلادي، يعني در سي سالگي، اگوستينوس به رُمْ ميرود و بالاخره در شهر ميلان شمال ايتاليا، معلم خطابه ميشود. در اين سالها، او دوباره توجه به مسيحيت دارد و آثار آنبررُواز(2) قديس، نظر او را جلب ميكند. نهايتاً در اثر آشنايي بيشتر با آثار بزرگان مسيحي بعد از اينكه مرحلهي روحي بس بحراني را توأم با تنفر و انزجار نسبت به خود ميگذراند، در تابستان 386 (يعني در سي و دو سالگي) حالت خاصي در او پديد ميآيد و او به نحو رسمي، مسيحي ميشود و به دست آنبررواز غسل تعميد ميگيرد.
بعد از بازگشت به آفريقا، او با گروهي از مسيحيان از سال 388 تا 391 ميلادي صومعهاي را بنيانگذاري ميكند كه خود در صدر آن قرار ميگيرد و آثار زيادي را به رشتهي تحرير درميآورد.
اگوستينوس به سال 430 و سن 76 سالگي در شرايط سختي كه به علت هجوم اقوام ژرمن كه از ناحيهي اسپانيا به شمال آفريقا آمده بودند، در حالي كه شاهد آتشي بود كه در وطنش برپا شده بود و خوني كه در آنجا ريخته ميشد جان ميسپارد. بنابر گزارشهايي كه از نحوهي مرگ او داده شده، او آنچنان فقير و بيچيز بوده كه نيازي به نوشتن وصيتنامه در خود نديده است.
آثار
از مهمترین آثار وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- رساله اعترافات: که زندگینامه فلسفی- اعتقادی وی میباشد. گفته میشود این اثر نخستین خودزندگینامهای است که در غرب نگاشته شده است.
- در باب تثلیث: که این اثر مهم به نوعی تبیین اعتقادی درباره تثلیث میپردازد.
- درباب شهرخدا: کتابی است در باب فلسفه تاریخ و سیاست. اوگوستین از پایه گذاران فلسفه سیاست در غرب محسوب میگردد.
- درباب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش: نشان دهنده ی عقاید وی درباره خلقت و شکل گیری جهان است.
- درباب اصول عقاید مسیحی
- درباب هشتاد و سه سوال مختلف
- رسالات علیه دین مانوی.
اندیشه
عقل و ایمان
در رابطه عقل و ایمان از دیدگاه اوگوستین باید دوجنبه را در نظر گرفت:
منظور اوگوستین از عقل، عقلی اشراقی است که آن از ناحیه خداوند به انسان علوم حقیقی را اشراق کند.
نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان به دو شکل است که این دونظر متفاوت در دو دوره متفاوت از عمر وی ابراز میگردد. که شرح آن به قرار زیراست:
نظر ابتدایی اوگوستین این بود که ابتدا انسان باید ایمان آورد و پس از آن که ایمان آورد عقل آن تحت مقوله ایمان قرار میگیرد و درنتیجه عقل وسیلهای میگردد درخدمت ایمان و آن هم برای درک بهتر کتاب مقدس. همچنین به اعتقاد او انسان بدون ایمان نیز به مراحلی ازعلم و حقیقت میرسد که این همان علوم طبیعی میباشد. چرا که ما میبینیم که فی المثل ۴=۲+۲ که این امر در نزد تمام ریاضیدانان چه مسیحی و چه غیر مسیحی مشترک میباشد. و در نتیجه انسان بدون ایمان هم میتواند به کسب علوم و آن هم علوم طبیعی و ریاضی و... بپردازد ولی هیچگاه نمیتواند به حقیقت برسد مگر اینکه به مسیح ایمان بیاورد.
این اولین نظر اوگوستین در رابطه عقل و ایمان تا حدودی نظری معتدل به شمار میآید. ولی نظر دیگر اوگوستین که در اواخر عمر وی مطرح میشود از حالت اعتدال خارج میگردد و به نوعی حالت جزم گرایی سوق پیدا میکند. در نظر دوم اوگوستین درباره رابطه عقل و ایمان وی معتقد است که علم بدون ایمان روبه سوی انحراف دارد. وباعث گمراهی انسانها میگردد، پس انسان باید ابتدا ایمان بیاورد و در پرتو این ایمان است که میتواند از عقل استفاده کند چرا که در غیر این صورت به گمراهی کشیده میشود. عقل پس از ایمان آوردن میتواند در سایه سار عقل الهی به حقیقت مطلق دست پیدا کند.
از دو دیدگاه بالا دیدگاه دومی دیدگاه غالب بر اوگوستین درباره عقل وایمان است.
نظریه شناخت
درباره نفس اوگوستین دو نظر را در جاهای مختلف آن میپذیرد. یکی مثل افلاطون نفس را جوهر بدن و امری که قبل از بدن نیز وجود داشته است میانگارد و معمولاً در مباحث فلسفی خودش درباره نفس از تعریف افلاطونی و افلوطینی نفس استفاده میکند. ولی درمقابل این تعریف، تعریف کتاب مقدس از نفس که آن عنصری است مجرد که پس از اینکه بدن به وجود آمد آن نیز به وجود میآید. این نظر مانند نظر افلاطون و افلوطین نیست که نفس را امری میدانستند که قبل از بدن نیز وجود داشته است. معمولاً اوگوستین در بحثهای کلامی خودش از تعریف کتاب مقدس درباره نفس بهره میگیرد. ولی درمجموع او تعریف افلاطونی نفس را میپذیرد وآن را امری مجرد وبرتر از بدن میداند و معتقد است که حتی عمل شناخت نیز توسط همین نفس صورت میگیرد. درواقع حواس پنجگانه هنگامی که چیزی را درک کردند شکلی از این ادراک است که درنفس منتقش میگردد. وچون نفس نیز بر تمام بدن احاطه دارد پس کل بدن تحت شناخت و تأثیر نفس قرار دارد. این عمل شناخت حسی توسط نفس واز طریق بدن شکل میگیرد. ودر واقع حواس پنجگانه آدمی تنها وسیلهای است برای شناخت انسان از امور بیرونی که شناخت نهایی توسط نفس صورت میگیرد.
در باب شناخت حقیقی او نیز مانند افلاطون معتقد است که شناخت و معرفت حقیقی از طریق عقل جزئی انسان صورت نمیگیرد چراکه عقل امری است شخصی و جزئی و معرفتی نیز که به آن تعلق میگیرد نیز متعلق آن این جهان جزئی و متغیر است، پس شناخت حقیقی توسط این عقل استدلالی نمیتواند صورت بگیرد وبلکه توسط عقل اشراقی است که این معرفت حقیقی شکل میگیرد.
اوگوستین به پیروی از افلاطونیان میانه مثل را در عقل خداوند قرار میدهد. ومعرفت حقیقی معرفت به این مثل است که هیج گونه تغییری در آنها ایجاد نمیگردد و اموری کلی و ازلی هستند. درنتیجه انسان باید از طریق ایمان آوردن به مسیح این عقل اشراقی را کسب کند و از طریق این عقل اشراقی است که یتواند به حقایق عالم مثل دست پیدا کند. این عمل اشراق را اوگوستین تحت تأثیر گنوسیها گرفته است. از دیدگاه او خداوند مانند نوری است که به این عالم میتابد و عالم عدم را به عالم وجود مبدل میکند. همچنین از طریق این نور است که انسان به حقیقت میرسد. این نور حقیقیت در همه افراد وجود دارد ولی عدهای از آن کمتر بهره میبرند و تنها در حیطه علوم طبیعی باقی میمانند ولی عدهای دیگر با ایمان به مسیح فراتر از علوم طبیعی رفته و با عالم مثل ارتباط برقرار میکنند.
خداشناسی
درباره اندیشههای اوگوستین درباره خداشناسی این امر را باید ذکر کرد که در نظر اوگوستین خدا را نمیتوان با این عقل محدود و جزئی شناخت. خدا تنها و تنها از طریق عقل و آنهم عقل اشراقی است که مورد شناخت قرار میگیرد. خداوند سرمدی، خیرمحض، وجود مطلق و...است. در اینجا اوگوستین از این سنت نوافلاطونی که به خداوند هیچگونه لقبی را نمیداد دور میگردد و القاب و صفات مختلفی را به خداوند نسبت میدهد. از دیدگاه او مهمترین صفت خداوند وحدت میباشد. واین صفتی است که مشرکان را از مسیحیان متمایز میسازد. چرا که در تثلیث هر سه اقنوم یا شخص دارای وحدت جوهر هستند. زیرا اگر دارای وحدت جوهر نباشند پس دارای سه خدای متفاوت خواهیم بود واین امر مستلزم سه خدایی بودن و شرک در مسیحیت میگردد. تمام صفات خداوند عین ذات او هستند زیرا درغیر این صورت دوگانگی بین ذات و صفات پیش میآید و درنتیجه خداوند مرکب خواهد شد که برای خداوند این امر نقص محسوب میگردد. خداوند جهان را بر اساس عقل خود ایجاد کرده است. وهمچنین او تمام موجودات را در یک آن میشناسد تا عرض زمان بر او حمل نگردد. وی تنها خداوند را لایق این امر میداند که اورا essentia بنامد. افلاطون عالم مثل را همان عالم معقول وعالم وجود مطلق یا ousia میدانست. اوگوستین ترجمه ousia را به essentia پذیرفت و خداوند را وجود مطلق نامید. وی ازسردمداران فلسفه ذات گرا essentaialist در مقابل فلسفههای جوهر گرا یا substantaialist است. معمولاً درتاریخ فلسفه کسانی که گرایشهای ارسطویی را پذیرفته اند بیشتر جوهر گراهستند. وکسانی که اندیشههای افلاطونی را پذیرفته اند بیشتر ذات گرا میباشند. وجود حقیقی وجودی است که هیچ گونه تغییری در آن رخ نمیدهد. چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم میباشد. برای مثال هنگامیکه شکوفه سیبی به یک سیب کامل تبدیل وتغییر میکند، پذیرفتن صورت سیب منوط است به عدم صورت شکوفه. پس وجود حقیقی در آن تغییری نمیباشد چرا که هر تغییر مستلزم نوعی عدم است. وچون خداوند وجود مطلق است نیز هیچ گونه تغییر و شدنی در آن ایجاد نمیگردد. این اصل رانیز اوگوستین وامدار افلاطون و پارمنیدس و افلاطونیان میانه میباشد.
تثلیث
وی از نظریه پردازان بزرگ مسیحی در باب تثلیث میباشد. از دیدگاه او خدای واحد و حقیقی از سه شخص تحت عناوین: پدر، پسر و روحالقدس تشکیل یافته است. و خداوند درحقیقت از این سه شخص تثلیث میباشد. اوگوستین مهمترین صفت خداوند را وحدت معرفی میکند. و بیان میکند که این امر است که مسیحیان را با مشرکان متمایز میکند. درواقع او این توجیه فلسفی را برای تثلیث بیان میکند که این سه شخص از نظر جوهر دارای وحدت میباشند تا ایجاد سه خدایی وشرک نشود. وی مقولات ارسطویی را درباره خداوند به سه بخش تقسیم میکند: مقولات مطلق، عرضی و حملی. سه مقوله جوهر، کم و کیف جزء مقولات مطلق میباشند. خداوند جوهر است و دو مقوله دیگر (کم و کیف) به صورت همزمان بر او حمل میگردند. یعنی خداوند درعین اینکه جوهر است عظیم (کم) و خیر (کیف) نیز میباشد. و این دو مقوله چون بنا به جوهر بر خداوند حمل میشوند با آن یکی هستند و مطلق میباشند. همچنین این دو مقوله همزمان بر سه شخص تثلیث و کل تثلیث به عنوان واحد حمل میگردند. اصولا هنگامی که میگوییم خدا هست و میباشد، یعنی عظیم است خیر است و ... و در واقع بین بودن و عظیم بودن و خیر بودن او هیچ تفاوتی نیست. یعنی صفات خدا عین ذات اوست تا دوگانگی وترکیب بین ذات وصفات ایجاد نگردد. به عقیده اوگوستین رابطه بین سه شخص تثلیث بر اساس حمل اضافی است که صورت میگیرد. یعنی اگر یکی پدر است و یکی دیگر پسر این به واسطه روابطی است که بین این سه شخص درجریان میباشد. مثالی هم که در این زمینه میزند مثال برده و ارباب است. هنگامی که یکی برده و دیگری ارباب میباشد این در واقع به واسطه رابطهای است که بین این دوشخص برقرار میباشد. و هنگامی که این رابطه از آنها گرفته شود دیگر این نسبت ارباب و بردگی نیز ازبین میرود. یکی ارباب است به واسطه اینکه به دیگری حکم میکند، و دیگری برده است به واسطه اینکه باید فرمانپذیر باشد. در تثلیث نیز همیطور است یکی پدر است چون پسر از اوست و یکی پسر چون مولود پدر است. یکی نیز روحالقدس چون از پدر و پسر است. هنگامی که رابطه ارباب و بردگی از آن دوشخص گرفته میشود نه چیزی به جوهر آنها اضافه و نه کم میشود. بلکه رابطه آنهاست که فسخ میگردد. در تثلیث نیز همینطور میباشد. هیچ چیزی به واسطه این روابط بین سه شخص تثلیث نه به جوهر آنها اضافه میشود و نه از جوهر آنها کم میشود بلکه رابطه بین آنهاست که باعث ایجاد تثلیث میگردد. پس اوگوستین به این وسیله این امر را که این سه شخص باید دارای سه جوهر باشند را توجیه میکند. ولی در اینجا این سوال پیش میآید که در همان رابطه ارباب وبرده نیز ما دارای دو جوهر و دو شخص متفاوت یکی ارباب ودیگری برده هستیم، و رابطه بین دو جوهر برقرار است، حال با توجه به این مطلب چطور میشود که در تثلیث بین این سه شخص رابطه اضافه برقرار است درحالیکه این سه شخص دارای یک جوهر میباشند؟ همچنین اوگوستین چون روح انسان را نیز امری خدایی میداند، آنرا نیز به طبعیت از تثلیث به سه بخش تقسیم میکند و در واقع تثلیث را درروح نیز جاری میکند و آنرا به سه بخش نفس، عقل و حیات و یا فکر، شناخت و عشق تقسیم میکند.