تاملي در باب فلسفه فوکو- بخش اول
شاکله قدرت در تقابل با انسان
محمد ميلاني
سخن از فلسفه پست مدرن، بنيان ها و همچنين شالوده اين گونه از تفکر است. مقوله يي که همپاي شاکله ساير نحله هاي فلسفي که امروزه مطمح نظر خود را، انسان و مفاهيم پيرامون آن قرار داده اند، رخ مي نماياند. انسان در تفکر پست مدرن، سياست، پست مدرنيته، هنر پست مدرن، ادبيات پست مدرن، جهان ارتباطات و دنياي پست مدرن و... .
در نتيجه اگر خواستار آن باشيم که تعريف خاصي از اين مقوله ارائه دهيم شايد به تعريفي روشن و مطمئن آن طور که از دوره و فلسفه کلاسيک يا مدرن ارائه مي دهيم، نرسيم. چرا که پست مدرنيسم در قالب خود سنت و نحله فکري تحريک کننده و در عين حال بيراه کننده يي است. (هم در معناي سلبي و هم در معناي ايجابي کلمه) و به تعبيري مي توان گفت پست مدرن ها، در يک فرآيند تغيير تمام عيار، نسبت به دوران مدرن قرار دارند.
پس با اين وجود تعريف پست مدرنيسم يعني آن چيزي که در فلسفه معاصر قرن بيستم در ادامه رويکرد به دوره مدرن- دوره يي که به انسان و هستي به نوع ديگري نگريسته مي شود- پست مدرن نام گرفت.
پس نمي تواند بيجا باشد که در اين مقاله انسان و جايگاهش را در اين گستره مورد تعمق قرار دهيم تا ببينيم انساني که در هر دوره از تاريخ انديشه بشر برداشتي خاص از آن مي شد در اين دوره که نهايت پروسه و فرآيند چند هزار ساله تاريخ بشر است چگونه انساني است و کيست. پس از مقدمه به بحث انسان از منظر ميشل فوکو مي پردازيم؛ فيلسوفي ساختار شکن در حوزه پست مدرنيسم. فوکو خواسته يا ناخواسته يکي از سخنگويان جريان پست مدرنيسم است و تحقيقاتش با اذن به مفاهيم تبار شناسي و ديرينه شناسي بيان تحليل و تفسير يک فيلسوف پست مدرن نسبت به جريان تفکر انسان، خود انسان و «اجتماع و انسان» است.
ايهاب حسين در 1971 مقاله يي با عنوان «پلوراليسم در چشم انداز پست مدرن» را خلق کرد که در آن تعاريف يازده گانه يي از پست مدرن ارائه مي دهد. در تاملي پيرامون اين تعاريف به راستي درمي يابيم همين ها سازنده دنياي ما هستند. دنيايي که براساس اين تعاريف و همچنين جامعه، تاريخ، و حتي خدا بر اين پايه معنا مي شوند. دنيايي که در آن سوژه شناسانده (subject) به مثابه يک افسانه تلقي مي شود چرا که افراد گرچه به ظاهر خود را در تعامل با عالم مي بينند اما در حقيقت چون خود را هيچ مي يابند مي خواهند در جمع معني يابند پس از اين روي از فرديت خويش مي گريزند.
فضايي که در آن شک موج مي زند، تمايزات چشم و ذهن آدمي را در سيطره خود دارند.
از مرگ پدر در آن هست تا مرگ خدا، احيا، و تخريب و درهم امتزاج يافته اند. گاه سکوت است و گاه هياهو حاکم است.
براساس تمثيل ليوتار «پست مدرن چيزي خواهد بود که در عرصه مدرن امر غيرقابل عرضه يا شيء غيرقابل عرضه و ارائه را در خود امر قابل عرضه مطرح و آشکار خواهد ساخت.»
از اين روي در اين گير و دار بين مدرن و پست مدرن جذب و دفعي دائم صورت مي گيرد که اولين پله آن شالوده شکني است چرا که ما در آغاز يک اصل اساسي نداريم و تنها رسيدن به چيزي مهم است که آغازگران دوره مدرن در تحقق آن در تلاش بوده اند، يعني وضوح؛ چيزي که به همراه اصل تمايز، ساختار و قالب تفکر رنه دکارت را پي ريزي مي کرد. چه بسا رسيدن به معرفت يقيني در نتيجه اين دگرگوني ها است که پروسه نزديک شدن حوزه ها را دربر مي گيرد. و در گير و دار اين مطالب و تعريف زدايي ها است که عناوين فرا... گذار از... و... به وجود مي آيد.
در مقوله الهيات دوره مدرن با خداي رخنه پوشي روبه رو هستيم که کارکردش پوشش و رفو کردن منفذهايي است که بشر از حل آنها عاجز و ناتوان بوده است. فريدريش نيچه که بسياري از پست مدرن ها، چه در حيطه ادبيات و نقد و چه در حيطه فلسفه و هنر از او سخن به ميان مي آورند، معتقد است چيزي که بتوان در مورد آن انديشه کرد قطعاً بايد افسانه و تخيل باشد. و از اين روي در پست مدرنيسم واقعيت در افسانه ها، تخيلات پساکانتي و در اصل پسانيچه يي بازسازي مي شود. و سختي بحث آنجا است که دام مدرنيسم همچنان پابرجاست و در دامنه چند و چون با پست مدرنيسم دامنه بحث را گسترده تر و مشکل تر مي کند. حال هر يک ويژگي هاي خاص خود را دارند، گاه با هم پيش مي روند و در جاهايي خط اشتراک مي يابند و گاه از هم فاصله مي گيرند و با مشخصه هاي خاص خود اصحاب يکديگر را به عرصه نقد مي کشانند، و جالب آنکه نوآوري جديد توسط انسان براي انسان به ارمغان مي آيد. چرا که همه و همه ناشي از نگاه بنيادين انسان است به هستي و همين نوآوري ها، جمعي را جذب عالم و جمعي را فراري از آن و برخي ديگر را بلاتکليف در عالم مي گذارد، پس چه بايد کرد.
رويکرد به اين سوال کوتاه است که مهم است. در مقاله حاضر بحث همين انسان را از ديدگاه يکي از فيلسوفان فرانسوي قرن بيستم ميشل فوکو از نظر مي گذرانيم.
ميشل فوکو
در پانزدهم اکتبر 1926 در پوآتيه به دنيا آمد. ليسانس را در مدرسه وابسته به فرقه کاتوليک دريافت کرد. به دانشگاه سوربن رفت، در آنجا شاگرد ژان هيپوليت يکي از بزرگان عرصه هگل شناسي و ايده آليست آلماني و لويي آلتوسر از فيلسوفان چپ و مارکس شناسان نامي بود. فوکو همچنين تاثير بسزايي از متفکران و فلاسفه سîلف خود گرفته است.
فوکو متاثر از مارتين هايدگر، کارل مارکس، فريدريش نيچه، ادموند هوسرل، زيگموند فرويد، ژرژ باتاي و مرلوپونتي بود و همچنين از دو جريان و اتفاق مهم قرن که روي بسياري از متفکران تاثير گذاشت نبايد غافل باشيم چه بسا فوکو هم از اين قاعده مستثني نبود.
الف- جنبش دانشجويان فرانسه و حوادث آن دوره از تاريخ فرانسه به سال 1968 رويکرد جديدي را در پيامدها و خود اجتماع فرانسه و حتي غرب گشود و باعث ايجاد بينشي جديد در مناسبات فکري نخبگان و روشنفکران فرانسه شد. «اين فضا و فضاي فرانسه بعد از جنگ جهاني دوم و همچنين مطالعات فوکو در باب عقايد پديدار شناسانه مرلوپونتي و ميراث اگزيستانسياليست که به سارتر رسيده و همچنين عقايد مارکسيستي جوامع اروپايي و نئومارکسيستي بستر جديدي را در تفکر فوکو ايجاد کرد.» 1
ب- تاثير و پيامدهاي جنگ جهاني دوم و فجايع به وجود آمده از آن.
1- فوکو و تعهد انسان روشنفکر در برابر خويش و جامعه
فوکو که قصد نداشت خود را فيلسوف بداند ديرينه شناسي فرهنگ و پژوهش پيرامون نظام ها و اندام هاي متشکل نظام هاي اجتماعي را سرلوحه کار خود قرار داد و هنگامي که به عنوان استاد در کلژ دوفرانس مشغول به کار شد به پژوهش پيرامون تاريخ نظام هاي فکري پرداخت. فضاي روشنفکري بعد از انقلاب فرانسه فضايي بسيار پرتنش هم در فرانسه و هم در ميان ساير جريان هاي کشورهاي اروپايي بود. و چه بسا اين تنش نه تنها مارکسيسم غالب در جامعه اروپايي آن زمان را با سوال هايي جدي مواجه کرده بود، بلکه رسالت روشنفکري و نزاع ها بر سر اين رسالت در جامعه و نزد انسان هم با سوال هايي جدي مواجه شده بود. جامعه روشنفکري اروپا واقعاً اين بحران را درک مي کرد که تعريف و کارکرد سنتي از اين واژه نقش خود را از دست داده است. مثلاً مناظره ژان پل سارتر از نحله اگزيستانسياليسم و هربرت مارکوزه از نحله فرانکفورتي ها بر سر صورت بندي وظيفه روشنفکر و رسالت اجتماعي آنها در برابر جامعه و انسان گواهي جدي بر اين موج به راه افتاده است. 2
فوکو به رغم آنکه با اين جريان هاي مختلف برخورد داشت در مطالعاتش به اين اصل رسيده بود که مفهوم روشنفکر به راستي ديگر در معناي سنتي خود فاقد کارايي لازم است. چرا؟ چون فوکو تاويل و تفسيرش از انسان رنگ و بوي ديگري داشت. انسان در قالب ديرينه شناسي و تحقيق پيرامون اصالت نظام هاي اجتماعي و همچنين تاثير پذيري از انديشه هاي گذشتگان پنداشتي را براي فوکو به وجود آورده بود که تا آن زمان اينچنين به مقوله انسان نگريسته نشده بود. تعيين مفهوم روشنفکر نزد فوکو مفهومي بسيار خالص و ويژه است چرا که فکر او، تحليل او و همچنين رسالت او رسالتي خاص است.
به تعبير او روشنفکر خاص (به تفکيک از روشنفکر عام) مدعي کليدداري خزانه حقيقت و خواهان مريد جمع کردن نيست. بلکه مي خواهد ببيند حقيقت مشخص قدرتمداري و سرشت امتيازهاي ويژه در جامعه چيست و پژوهش هاي خويش را بر حوزه مشخص شغل و تخصص خود بنياد مي کند و کارش کاوش در مکانيسم هاي قدرت و اندوختن دانش استراتژيک است.3
2- فوکو و شاکله قدرت در تقابل با انسان
پرپيداست که مفهوم کهن قدرت چقدر براي فوکو اهميت مي يابد وقتي که اين مولفه با عنصر دانش امتزاج مي يابد و در تسلسل نهادهاي اجتماعي شکل ظاهري اش رخ مي نماياند و قابل وضوح مي شود چرا که انسان در اين گستره به Object يا شيء بدل مي شود.
فوکو ثابت مي کند وقتي علم و قدرت در گردونه نهادي افتاد، ماهيتي عيني و برون ذات مي يابد چطور انسان ها در اين راستا به شيء بدل مي شوند. 4
فوکو در مطالعاتش درباره انسان، نظام هاي اجتماعي و جنون يا ديوانگي به مفهوم برون ذاتي قدرت بسيار عميق مي نگرد؛ قدرتي که بستري از تمايل و نيروي جنسي تا مناسبات و ماهيت دروني نظام هاي اجتماعي را دربر مي گيرد. چه بسا که در تحليل هاي اجتماعي، سياسي، و حتي منظر روانشناسانه همين عامل قدرت در انسان و اجتماع به عنوان يک عامل اساسي و بازدارنده تلقي مي شود. ولي وي از قبول چنين تعريفي ساده از قدرت سر باز مي زند. وي در بخش هايي از کتاب مراقبت و تنبيه، تولد زندان، آنجايي که شرايط حاکم بر محيط هاي اجتماعي را تحليل مي کند، مراقبه و توجه را عاملي بسيار کارآمد در خدمت قدرت مي داند چرا که از ديد فوکو و بسياري از متفکران سياسي و اجتماعي غرب مفهوم قدرت فداي آن چيزي است که از سوي يک طيف يا گروهي که ابزارها و نهادهاي حاکميت را در يک جامعه انساني در دست دارند، اعمال مي شود پس قدرت از منظر فوکو اگرچه بخشي از بديهيات گفته شده را دربرمي گيرد ولي وي مفهوم اين واژه را آنچنان گسترده مي داند که آن را به درون ناخودآگاه شخصيت هر انساني گسترش مي دهد. و اينجا همان نقطه آغازيني است که وي وجهه بارز قدرت را در نهاد انسان و جنسيت او مي کشاند. در بحث دانش و قدرت اين مبحث را بسط مي دهيم.
3- روش شناسي در سيستم تفکر و انديشه فوکو
در سطور پيشين از دو مفهوم تبارشناسي و ديرينه شناسي ياد شد؛ دو مفهومي که فوکو پايه مطالعات و تحقيقاتش را در اين زمينه متمرکز کرده بود. هنگامي که سخن از روش شناسي و بيان متدهاي تفکر فوکو به ميان مي آيد، نبايد از اين دو مفهوم غافل شد چراکه سراسر حوزه تفکر فوکو يعني از تاريخ، فلسفه، روانشناسي، جامعه شناسي، تا سياست با اين دو مفهوم گره خورده است.
الف؛ تبار شناسي در روش شناسي فوکو
اگر بخواهيم در آثار فوکو به دنبال مفهوم تبارشناسي باشيم شايد مولفه هاي بارز تبارشناسي را بتوانيم در نظم گفتار و مقاله نيچه تبارشناسي و تاريخ بيابيم که به فاصله يک سال از هم منتشر شد. (1971-1970) تاثير عميق نيچه با اين نظريه که قدرت همچون رابطه بين نيروها است، در آثار از اين دست فوکو به خوبي مشهود است. فوکو قدرت را در تمامي زواياي زندگي در جريان مي ديد؛ قدرتي که در تعادل و تعامل بين نيروها در روند و تکامل زندگي و سطوح آن جريان داشت.
تبارشناسي فوکو نوعي تحليل تاريخ است؛ تاريخي که نه مي توان براي آن جهت معيني تعيين کرد و نه حرکت آن را مي توان يکنواخت فرض کرد. در تبارشناسي فوکو آنچه به آن جدي پرداخته مي شود، «بدن» است و در بياني دقيق تر؛ «آثار فوکو نشان دهنده و بازگو کننده اين جمله موجزند؛ آثاري که در آنها با اتکا به شيوه تبارشناسانه گفتمان ها را در طول شکل گرفتن شان و در ارتباط شان با قدرت بررسي مي کنند و نشان مي دهند چگونه گفتمان ها به اشيا و مفاهيم شکل مي دهند.
ب؛ روش شناسي و ديرينه شناسي
اين مفهوم تلاشي است در جهت تبيين فضايي خاص که در قلمرو آن آگاهي انسان از اريکه به زير مي آيد. وي در ديرينه شناسي تحليل مفهوم گفتمان را پيش رو دارد و بحث را به درون گفتمان کشانده است و چه بسا براي درک فوکو نکته کليدي آن است که معتقد شويم؛ ارتباط ميان واژه ها و چيزها در عصر جديد به ظهور پديده معرفت شناسانه جديدي موسوم به انسان انجاميده است.5
چرا که از منظر وي؛
«انسان چيزي نيست جز محصول گفتمان در عصر حاضر»6
پس ضروري است براي ورود به بحث انسان در انديشه فوکو ابتدا مدخلي هرچند کوتاه به مقوله گفتمان در انديشه فوکو را پيش رو داشته باشيم.
4- گفتمان در تفکر فوکو
فوکو در کتاب ديرينه شناسي دانش و نظم گفتار همچنين سعي بر آن دارد تصويري کامل از مفهوم گفتمان ارائه دهد. (1969) از ديد فوکو گفتمان مجموعه يي از گفتارها يا بيان هايي است که انسان را قادر مي سازد درباره يک مقوله در زماني معين از تاريخ به گفت وگو بپردازد. فوکو در ابتداي کتاب نظم گفتار مي گويد؛ دلم مي خواست مي توانستم کاري کنم که حضور من در گفتار امروز و گفتارهايي که شايد ساليان سال بايد در اينجا ايراد کنم آنچنان ناپيدا بماند که به چشم نخورد. و به جاي آنکه من رشته سخن را به دست بگيرم دلم مي خواست سخن مرا دربرمي گرفت و به آن سوي هرگونه سرآغاز ممکن مي برد. 7
فوکو در اين گفتار و گفتار هاي بعدي به شرايطي در ميان انسان ها اشاره دارد که به نوعي باعث و به
وجود آورنده گفتمان است. از اين روي و در واقع مفهوم ديسکورس آنجايي است که مي توان مفاهيم دانش و قدرت را به هم رساند. وي معتقد است گفتمان در هر دوره تاريخي از حيات خود مي تواند به مفهوم و موضوع خود عينيت بخشد چرا که اين گفتمان است که مي تواند به مولف خود رنگ و ساختار يک مولف را بدهد. از اين روي مي توان با اين گفته هم عقيده شد که؛ «پس (سخن) گفتمان را نمي توان بيان تحقيق و انديشه ها و حاصل آگاهي سوژه دانست بلکه درست برعکس سخن، تماميتي است که در آن پراکندگي و پاشيدگي سوژه آشکار مي شود. اين کاربست هاي سخن است که به واقعيت شکل مي دهد و از اين راه است که دانش در خدمت قدرت قرار مي گيرد و به عکس هر دانشي از اين راه پيش فرض مناسبات قدرت را مطرح مي کند و به آن سامان مي دهد.» 8
5- مفهوم انسان و فوکو
فوکو در کتاب واژه ها و چيزها يا ديرينه شناسي علوم انساني مي گويد؛ «انسان به عنوان موجودي که در اين عصر موضوع معرفت شناسي قرار مي گيرد در واقع موجودي است دوبعدي که وجه او در سوژه يعني فاعليت شناسا و وجه ديگر او در ابژه يا موضوعيت معرفت تبلور مي يابد.» 9
http://www.etemaad.ir/Released/88-06-02/256.htm
شاکله قدرت در تقابل با انسان
سخن از فلسفه پست مدرن، بنيان ها و همچنين شالوده اين گونه از تفکر است. مقوله يي که همپاي شاکله ساير نحله هاي فلسفي که امروزه مطمح نظر خود را، انسان و مفاهيم پيرامون آن قرار داده اند، رخ مي نماياند. انسان در تفکر پست مدرن، سياست، پست مدرنيته، هنر پست مدرن، ادبيات پست مدرن، جهان ارتباطات و دنياي پست مدرن و... .
در نتيجه اگر خواستار آن باشيم که تعريف خاصي از اين مقوله ارائه دهيم شايد به تعريفي روشن و مطمئن آن طور که از دوره و فلسفه کلاسيک يا مدرن ارائه مي دهيم، نرسيم. چرا که پست مدرنيسم در قالب خود سنت و نحله فکري تحريک کننده و در عين حال بيراه کننده يي است. (هم در معناي سلبي و هم در معناي ايجابي کلمه) و به تعبيري مي توان گفت پست مدرن ها، در يک فرآيند تغيير تمام عيار، نسبت به دوران مدرن قرار دارند.
پس با اين وجود تعريف پست مدرنيسم يعني آن چيزي که در فلسفه معاصر قرن بيستم در ادامه رويکرد به دوره مدرن- دوره يي که به انسان و هستي به نوع ديگري نگريسته مي شود- پست مدرن نام گرفت.
پس نمي تواند بيجا باشد که در اين مقاله انسان و جايگاهش را در اين گستره مورد تعمق قرار دهيم تا ببينيم انساني که در هر دوره از تاريخ انديشه بشر برداشتي خاص از آن مي شد در اين دوره که نهايت پروسه و فرآيند چند هزار ساله تاريخ بشر است چگونه انساني است و کيست. پس از مقدمه به بحث انسان از منظر ميشل فوکو مي پردازيم؛ فيلسوفي ساختار شکن در حوزه پست مدرنيسم. فوکو خواسته يا ناخواسته يکي از سخنگويان جريان پست مدرنيسم است و تحقيقاتش با اذن به مفاهيم تبار شناسي و ديرينه شناسي بيان تحليل و تفسير يک فيلسوف پست مدرن نسبت به جريان تفکر انسان، خود انسان و «اجتماع و انسان» است.
ايهاب حسين در 1971 مقاله يي با عنوان «پلوراليسم در چشم انداز پست مدرن» را خلق کرد که در آن تعاريف يازده گانه يي از پست مدرن ارائه مي دهد. در تاملي پيرامون اين تعاريف به راستي درمي يابيم همين ها سازنده دنياي ما هستند. دنيايي که براساس اين تعاريف و همچنين جامعه، تاريخ، و حتي خدا بر اين پايه معنا مي شوند. دنيايي که در آن سوژه شناسانده (subject) به مثابه يک افسانه تلقي مي شود چرا که افراد گرچه به ظاهر خود را در تعامل با عالم مي بينند اما در حقيقت چون خود را هيچ مي يابند مي خواهند در جمع معني يابند پس از اين روي از فرديت خويش مي گريزند.
فضايي که در آن شک موج مي زند، تمايزات چشم و ذهن آدمي را در سيطره خود دارند.
از مرگ پدر در آن هست تا مرگ خدا، احيا، و تخريب و درهم امتزاج يافته اند. گاه سکوت است و گاه هياهو حاکم است.
براساس تمثيل ليوتار «پست مدرن چيزي خواهد بود که در عرصه مدرن امر غيرقابل عرضه يا شيء غيرقابل عرضه و ارائه را در خود امر قابل عرضه مطرح و آشکار خواهد ساخت.»
از اين روي در اين گير و دار بين مدرن و پست مدرن جذب و دفعي دائم صورت مي گيرد که اولين پله آن شالوده شکني است چرا که ما در آغاز يک اصل اساسي نداريم و تنها رسيدن به چيزي مهم است که آغازگران دوره مدرن در تحقق آن در تلاش بوده اند، يعني وضوح؛ چيزي که به همراه اصل تمايز، ساختار و قالب تفکر رنه دکارت را پي ريزي مي کرد. چه بسا رسيدن به معرفت يقيني در نتيجه اين دگرگوني ها است که پروسه نزديک شدن حوزه ها را دربر مي گيرد. و در گير و دار اين مطالب و تعريف زدايي ها است که عناوين فرا... گذار از... و... به وجود مي آيد.
در مقوله الهيات دوره مدرن با خداي رخنه پوشي روبه رو هستيم که کارکردش پوشش و رفو کردن منفذهايي است که بشر از حل آنها عاجز و ناتوان بوده است. فريدريش نيچه که بسياري از پست مدرن ها، چه در حيطه ادبيات و نقد و چه در حيطه فلسفه و هنر از او سخن به ميان مي آورند، معتقد است چيزي که بتوان در مورد آن انديشه کرد قطعاً بايد افسانه و تخيل باشد. و از اين روي در پست مدرنيسم واقعيت در افسانه ها، تخيلات پساکانتي و در اصل پسانيچه يي بازسازي مي شود. و سختي بحث آنجا است که دام مدرنيسم همچنان پابرجاست و در دامنه چند و چون با پست مدرنيسم دامنه بحث را گسترده تر و مشکل تر مي کند. حال هر يک ويژگي هاي خاص خود را دارند، گاه با هم پيش مي روند و در جاهايي خط اشتراک مي يابند و گاه از هم فاصله مي گيرند و با مشخصه هاي خاص خود اصحاب يکديگر را به عرصه نقد مي کشانند، و جالب آنکه نوآوري جديد توسط انسان براي انسان به ارمغان مي آيد. چرا که همه و همه ناشي از نگاه بنيادين انسان است به هستي و همين نوآوري ها، جمعي را جذب عالم و جمعي را فراري از آن و برخي ديگر را بلاتکليف در عالم مي گذارد، پس چه بايد کرد.
رويکرد به اين سوال کوتاه است که مهم است. در مقاله حاضر بحث همين انسان را از ديدگاه يکي از فيلسوفان فرانسوي قرن بيستم ميشل فوکو از نظر مي گذرانيم.
ميشل فوکو
در پانزدهم اکتبر 1926 در پوآتيه به دنيا آمد. ليسانس را در مدرسه وابسته به فرقه کاتوليک دريافت کرد. به دانشگاه سوربن رفت، در آنجا شاگرد ژان هيپوليت يکي از بزرگان عرصه هگل شناسي و ايده آليست آلماني و لويي آلتوسر از فيلسوفان چپ و مارکس شناسان نامي بود. فوکو همچنين تاثير بسزايي از متفکران و فلاسفه سîلف خود گرفته است.
فوکو متاثر از مارتين هايدگر، کارل مارکس، فريدريش نيچه، ادموند هوسرل، زيگموند فرويد، ژرژ باتاي و مرلوپونتي بود و همچنين از دو جريان و اتفاق مهم قرن که روي بسياري از متفکران تاثير گذاشت نبايد غافل باشيم چه بسا فوکو هم از اين قاعده مستثني نبود.
الف- جنبش دانشجويان فرانسه و حوادث آن دوره از تاريخ فرانسه به سال 1968 رويکرد جديدي را در پيامدها و خود اجتماع فرانسه و حتي غرب گشود و باعث ايجاد بينشي جديد در مناسبات فکري نخبگان و روشنفکران فرانسه شد. «اين فضا و فضاي فرانسه بعد از جنگ جهاني دوم و همچنين مطالعات فوکو در باب عقايد پديدار شناسانه مرلوپونتي و ميراث اگزيستانسياليست که به سارتر رسيده و همچنين عقايد مارکسيستي جوامع اروپايي و نئومارکسيستي بستر جديدي را در تفکر فوکو ايجاد کرد.» 1
ب- تاثير و پيامدهاي جنگ جهاني دوم و فجايع به وجود آمده از آن.
1- فوکو و تعهد انسان روشنفکر در برابر خويش و جامعه
فوکو که قصد نداشت خود را فيلسوف بداند ديرينه شناسي فرهنگ و پژوهش پيرامون نظام ها و اندام هاي متشکل نظام هاي اجتماعي را سرلوحه کار خود قرار داد و هنگامي که به عنوان استاد در کلژ دوفرانس مشغول به کار شد به پژوهش پيرامون تاريخ نظام هاي فکري پرداخت. فضاي روشنفکري بعد از انقلاب فرانسه فضايي بسيار پرتنش هم در فرانسه و هم در ميان ساير جريان هاي کشورهاي اروپايي بود. و چه بسا اين تنش نه تنها مارکسيسم غالب در جامعه اروپايي آن زمان را با سوال هايي جدي مواجه کرده بود، بلکه رسالت روشنفکري و نزاع ها بر سر اين رسالت در جامعه و نزد انسان هم با سوال هايي جدي مواجه شده بود. جامعه روشنفکري اروپا واقعاً اين بحران را درک مي کرد که تعريف و کارکرد سنتي از اين واژه نقش خود را از دست داده است. مثلاً مناظره ژان پل سارتر از نحله اگزيستانسياليسم و هربرت مارکوزه از نحله فرانکفورتي ها بر سر صورت بندي وظيفه روشنفکر و رسالت اجتماعي آنها در برابر جامعه و انسان گواهي جدي بر اين موج به راه افتاده است. 2
فوکو به رغم آنکه با اين جريان هاي مختلف برخورد داشت در مطالعاتش به اين اصل رسيده بود که مفهوم روشنفکر به راستي ديگر در معناي سنتي خود فاقد کارايي لازم است. چرا؟ چون فوکو تاويل و تفسيرش از انسان رنگ و بوي ديگري داشت. انسان در قالب ديرينه شناسي و تحقيق پيرامون اصالت نظام هاي اجتماعي و همچنين تاثير پذيري از انديشه هاي گذشتگان پنداشتي را براي فوکو به وجود آورده بود که تا آن زمان اينچنين به مقوله انسان نگريسته نشده بود. تعيين مفهوم روشنفکر نزد فوکو مفهومي بسيار خالص و ويژه است چرا که فکر او، تحليل او و همچنين رسالت او رسالتي خاص است.
به تعبير او روشنفکر خاص (به تفکيک از روشنفکر عام) مدعي کليدداري خزانه حقيقت و خواهان مريد جمع کردن نيست. بلکه مي خواهد ببيند حقيقت مشخص قدرتمداري و سرشت امتيازهاي ويژه در جامعه چيست و پژوهش هاي خويش را بر حوزه مشخص شغل و تخصص خود بنياد مي کند و کارش کاوش در مکانيسم هاي قدرت و اندوختن دانش استراتژيک است.3
2- فوکو و شاکله قدرت در تقابل با انسان
پرپيداست که مفهوم کهن قدرت چقدر براي فوکو اهميت مي يابد وقتي که اين مولفه با عنصر دانش امتزاج مي يابد و در تسلسل نهادهاي اجتماعي شکل ظاهري اش رخ مي نماياند و قابل وضوح مي شود چرا که انسان در اين گستره به Object يا شيء بدل مي شود.
فوکو ثابت مي کند وقتي علم و قدرت در گردونه نهادي افتاد، ماهيتي عيني و برون ذات مي يابد چطور انسان ها در اين راستا به شيء بدل مي شوند. 4
فوکو در مطالعاتش درباره انسان، نظام هاي اجتماعي و جنون يا ديوانگي به مفهوم برون ذاتي قدرت بسيار عميق مي نگرد؛ قدرتي که بستري از تمايل و نيروي جنسي تا مناسبات و ماهيت دروني نظام هاي اجتماعي را دربر مي گيرد. چه بسا که در تحليل هاي اجتماعي، سياسي، و حتي منظر روانشناسانه همين عامل قدرت در انسان و اجتماع به عنوان يک عامل اساسي و بازدارنده تلقي مي شود. ولي وي از قبول چنين تعريفي ساده از قدرت سر باز مي زند. وي در بخش هايي از کتاب مراقبت و تنبيه، تولد زندان، آنجايي که شرايط حاکم بر محيط هاي اجتماعي را تحليل مي کند، مراقبه و توجه را عاملي بسيار کارآمد در خدمت قدرت مي داند چرا که از ديد فوکو و بسياري از متفکران سياسي و اجتماعي غرب مفهوم قدرت فداي آن چيزي است که از سوي يک طيف يا گروهي که ابزارها و نهادهاي حاکميت را در يک جامعه انساني در دست دارند، اعمال مي شود پس قدرت از منظر فوکو اگرچه بخشي از بديهيات گفته شده را دربرمي گيرد ولي وي مفهوم اين واژه را آنچنان گسترده مي داند که آن را به درون ناخودآگاه شخصيت هر انساني گسترش مي دهد. و اينجا همان نقطه آغازيني است که وي وجهه بارز قدرت را در نهاد انسان و جنسيت او مي کشاند. در بحث دانش و قدرت اين مبحث را بسط مي دهيم.
3- روش شناسي در سيستم تفکر و انديشه فوکو
در سطور پيشين از دو مفهوم تبارشناسي و ديرينه شناسي ياد شد؛ دو مفهومي که فوکو پايه مطالعات و تحقيقاتش را در اين زمينه متمرکز کرده بود. هنگامي که سخن از روش شناسي و بيان متدهاي تفکر فوکو به ميان مي آيد، نبايد از اين دو مفهوم غافل شد چراکه سراسر حوزه تفکر فوکو يعني از تاريخ، فلسفه، روانشناسي، جامعه شناسي، تا سياست با اين دو مفهوم گره خورده است.
الف؛ تبار شناسي در روش شناسي فوکو
اگر بخواهيم در آثار فوکو به دنبال مفهوم تبارشناسي باشيم شايد مولفه هاي بارز تبارشناسي را بتوانيم در نظم گفتار و مقاله نيچه تبارشناسي و تاريخ بيابيم که به فاصله يک سال از هم منتشر شد. (1971-1970) تاثير عميق نيچه با اين نظريه که قدرت همچون رابطه بين نيروها است، در آثار از اين دست فوکو به خوبي مشهود است. فوکو قدرت را در تمامي زواياي زندگي در جريان مي ديد؛ قدرتي که در تعادل و تعامل بين نيروها در روند و تکامل زندگي و سطوح آن جريان داشت.
تبارشناسي فوکو نوعي تحليل تاريخ است؛ تاريخي که نه مي توان براي آن جهت معيني تعيين کرد و نه حرکت آن را مي توان يکنواخت فرض کرد. در تبارشناسي فوکو آنچه به آن جدي پرداخته مي شود، «بدن» است و در بياني دقيق تر؛ «آثار فوکو نشان دهنده و بازگو کننده اين جمله موجزند؛ آثاري که در آنها با اتکا به شيوه تبارشناسانه گفتمان ها را در طول شکل گرفتن شان و در ارتباط شان با قدرت بررسي مي کنند و نشان مي دهند چگونه گفتمان ها به اشيا و مفاهيم شکل مي دهند.
ب؛ روش شناسي و ديرينه شناسي
اين مفهوم تلاشي است در جهت تبيين فضايي خاص که در قلمرو آن آگاهي انسان از اريکه به زير مي آيد. وي در ديرينه شناسي تحليل مفهوم گفتمان را پيش رو دارد و بحث را به درون گفتمان کشانده است و چه بسا براي درک فوکو نکته کليدي آن است که معتقد شويم؛ ارتباط ميان واژه ها و چيزها در عصر جديد به ظهور پديده معرفت شناسانه جديدي موسوم به انسان انجاميده است.5
چرا که از منظر وي؛
«انسان چيزي نيست جز محصول گفتمان در عصر حاضر»6
پس ضروري است براي ورود به بحث انسان در انديشه فوکو ابتدا مدخلي هرچند کوتاه به مقوله گفتمان در انديشه فوکو را پيش رو داشته باشيم.
4- گفتمان در تفکر فوکو
فوکو در کتاب ديرينه شناسي دانش و نظم گفتار همچنين سعي بر آن دارد تصويري کامل از مفهوم گفتمان ارائه دهد. (1969) از ديد فوکو گفتمان مجموعه يي از گفتارها يا بيان هايي است که انسان را قادر مي سازد درباره يک مقوله در زماني معين از تاريخ به گفت وگو بپردازد. فوکو در ابتداي کتاب نظم گفتار مي گويد؛ دلم مي خواست مي توانستم کاري کنم که حضور من در گفتار امروز و گفتارهايي که شايد ساليان سال بايد در اينجا ايراد کنم آنچنان ناپيدا بماند که به چشم نخورد. و به جاي آنکه من رشته سخن را به دست بگيرم دلم مي خواست سخن مرا دربرمي گرفت و به آن سوي هرگونه سرآغاز ممکن مي برد. 7
فوکو در اين گفتار و گفتار هاي بعدي به شرايطي در ميان انسان ها اشاره دارد که به نوعي باعث و به
وجود آورنده گفتمان است. از اين روي و در واقع مفهوم ديسکورس آنجايي است که مي توان مفاهيم دانش و قدرت را به هم رساند. وي معتقد است گفتمان در هر دوره تاريخي از حيات خود مي تواند به مفهوم و موضوع خود عينيت بخشد چرا که اين گفتمان است که مي تواند به مولف خود رنگ و ساختار يک مولف را بدهد. از اين روي مي توان با اين گفته هم عقيده شد که؛ «پس (سخن) گفتمان را نمي توان بيان تحقيق و انديشه ها و حاصل آگاهي سوژه دانست بلکه درست برعکس سخن، تماميتي است که در آن پراکندگي و پاشيدگي سوژه آشکار مي شود. اين کاربست هاي سخن است که به واقعيت شکل مي دهد و از اين راه است که دانش در خدمت قدرت قرار مي گيرد و به عکس هر دانشي از اين راه پيش فرض مناسبات قدرت را مطرح مي کند و به آن سامان مي دهد.» 8
5- مفهوم انسان و فوکو
فوکو در کتاب واژه ها و چيزها يا ديرينه شناسي علوم انساني مي گويد؛ «انسان به عنوان موجودي که در اين عصر موضوع معرفت شناسي قرار مي گيرد در واقع موجودي است دوبعدي که وجه او در سوژه يعني فاعليت شناسا و وجه ديگر او در ابژه يا موضوعيت معرفت تبلور مي يابد.» 9
http://www.etemaad.ir/Released/88-06-02/256.htm