اورهان پاموک Orhan Pamuk

marali_64

عضو جدید
پاموک ، معمار فراری :
آشنا شدن با دیدگاه نویسندگان جوامع پیرامون ما نسبت به ثروت هایفرهنگی- تاریخی خودشان، به‌خصوص آن‌هایی که زمینه‌های تاریخی و فرهنگی مشترکی نیزبا ما دارند، می‌تواند برای ما هم جالب باشد.
اما اگر نویسنده‌ای خود پیشینه‌یآموزش معماری داشته باشد و از سوی دیگر در آثارش ارجاعات فراوانی به تاریخ هنر ومعماری دیده شود، دیدگاه‌های او در مورد معماری جدید و روند از میان رفتن بافتقدیمی شهرها می‌تواند قابل تامل‌تر باشد.
اورهان پاموک، نویسنده ترک و برندهجایزه ادبی نوبل به سال ۲۰۰۶ ، بخش مهمی از آثارش حاصل کند‌و‌کاو او نه فقط درتاریخ، بلکه در تاریخ هنر است. نویسنده‌ای تیزبین که از جذابیت‌های غوطه خوردن درتاریخ هنر، نقاشی و معماری به نفع پیشبرد داستان خود استفاده می‌کند.
‌رمان «نام من قرمز است» از آن دست رمان‌های جذابی است که اطلاعات تاریخی، هنری وسبک‌شناسی را با داستان در هم آمیخته است. گرچه این یک کتاب داستانی است، اماخواننده پس از خواندن آن اطلاعات بسیار جالبی به‌خصوص از نقاشی مکتب تبریز به دستمی‌آورد.
شخصیت‌های اصلی داستان، نقاشان دوران سلطان مراد سوم،‌ سلطان عثمانیهستند و داستان از ماجرای قتل یکی از آنان آغاز می‌شود. اطلاعات خوب پرداخت شدهپاموک در این کتاب، آن را به اعتقاد بسیاری به گفتار یا تحقیقی در مورد هنرهایتجسمی و به خصوص مینیاتور (نگارگری) نیز تبدیل می‌کند.
کتابی که به شرح و بسطداستان‌های گوناگون از نقاشان مختلف می‌پردازد، از تاثیرات کمال‌الدین بهزاد و مکتبهرات و همچنین ‌تاثیر نگارگران چینی به واسطه مغولان بر این شاخه از هنرهای تجسمیسخن می‌گوید و درنهایت بحث دشواری را از رابطه هنر، اخلاق، جامعه و مذهب بازمی‌کند.
اما ورای همه این‌ها، پاموک بارها به طور مستقیم درباره معماری و هنرهم نوشته است.
این شیفته استانبول که یکی از کتاب‌هایش نیز به همین نام است (استانبول؛ خاطره‌ها و شهر) نمی‌تواند از واکنش نسبت به تغییر و تحول معماری در اینشهر قدیمی فارغ باشد. به خصوص آن که پیش از نویسنده شدن، به تحصیل معماری پرداخته‌اما در میانه آن را رها کرده و بعد به نویسندگی روی آورده است.
در مقاله ای کهاز او در روزنامه کوریره دلاسرا منتشره شده، از واکنش هایش به معماری جدید وتغییرات بافت تاریخی استانبول و از این که چرا رشته معماری را رها کرده استمی‌گوید:
«بیش از سه سال در دانشگاه فنی استانبول، معماری خواندم اما درسم راتمام نکردم و معمار نشدم [...] فهمیدم‌ برخلاف آن چیزی که سال‌ها تصورش را می‌کردم،نه می‌خواهم معمار شوم، نه نقاش.
من از برابر ورق‌های سفید طراحی که مرا بهسرگیجه، پریشانی و وحشت‌ می‌انداختند برخاستم و ازشان فاصله گرفتم. ولی در عوض،برابر صفحات سفید دیگری نشستم که به نوبه خود و به همان شکل مرا به سرگیجه، پریشانیو وحشت دچار می‌کنند
پاموک در ادامه مطلبش به این نکته اشاره می‌کند که بعداز سال‌ها نویسندگی، به این مطلب پی برده است که هیچ صفحه‌ای سفید و خالی نیست بلکههمیشه همراه نویسنده و حتا معمار، تاریخ، سنت، ترس‌ها و وحشت‌ها و تمام آن اتفاقاتیکه جامعه و زبان رسمی می‌خواهد آنها را فراموش کند، حضور دارند. بنابراین او خواهنویسنده باشد خواه معمار، نمی‌تواند در خلاء دست به آفرینش ببرد و خود را از گذشتهجدا کند.
پاموک سپس اشاره می‌کند که برای انتقال تمام این‌ها روی کاغذ،می‌بایست رمان‌هایی بنویسد که به زعم او «یک نیمه شان به تاریخ و گذشته و تمام آنچیزی که جمهوری مدرن (ترکیه) و غربگرایی می‌خواهند فراموش‌شان کند مربوط باشد ونیمه دیگرشان معطوف به آینده و رویاها
پاموک در نوشتار خود به طور ضمنی بهانتقاد از معماران می‌پردازد. معمارانی که به اعتقاد این نویسنده، خواسته‌اندخودشان را از بار تاریخ خلاص کنند. شاید لحن این نویسنده ترک، در میان منتقدانایرانی معماری جدید نیز همانند‌هایی داشته باشد:
«اگر در بیست سالگی به ایننتیجه می‌رسیدم که می‌توانم همین کار را با معماری انجام دهم، تلاش می‌کردم معمارشوم. اما دراین صورت یک مدرنیست تمام عیار بودم که سعی می‌کرد خود را از سنگینی وشناعت تاریخ ]...[ خلاص کند. یک خوشبین حامی غرب‌گرایی که اعتقاد داشت همچنان منشاءتمام امور است
او سپس به این پرسش می‌پردازد که چرا علیرغم اصرار خانواده ودوستان، و علیرغم آگاهی به این نکته که معمار شدن یک زندگی متوسط را برای او تضمینخواهد کرد، نخواسته معمار شود: «وقتی از من می‌پرسیدند چرا معمار نشدی جواب می‌دادمچون نمی‌خواهم مجموعه‌های مسکونی بسازم. با به کار بردن اصطلاح مجموعه‌های مسکونیمنظورم یک سبک خاص زندگی و یک مفهوم معمارانه بود
در این جا پاموک، دانشجویمعماری سال‌های دور و نویسنده‌ای با آگاهی بالا از تاریخ شهر، معماری و هنر، روندناپدید شدن شهر قدیم استانبول و سربرآوردن خانه‌هایی هم‌شکل و بی‌روح را موردانتقاد قرار می‌دهد:
«بعد از سال‌های دهه سی (میلادی)، شهر قدیم تقریباً به طورکامل متروک شده بود. طبقات متوسط و بالای جامعه ‌شروع کرده بودند به کوبیدنخانه‌های دو طبقه و سه طبقه با حیاط بزرگ و به جایش ساختمان‌هایی جدید می‌ساختند کهدر عرض شصت سال تمام بافت قدیمی شهر و تمام چشم انداز تاریخی استانبول را تخریبکرد.
در پایان دهه پنجاه، وقتی که مدرسه ابتدایی را شروع کردم، تمام شاگردهایمدرسه در آپارتمان زندگی می‌کردند. ساختمان‌هایی با نمای ساده و مدرن به سبکباوهاوس۱، اما با ایوان‌هایی به شیوه خانه‌های سنتی ترکی که در عمل یادآور تقلیدزشت و رقت‌آوری از سبک بین‌المللی بودند. داخل خانه‌ها [...] بسیار شبیه به هم بود.
پلکانی تنگ در وسط و سوراخی برای هواگیر که اسمش را حیاط خلوت گذاشته بودند،اتاق نشیمنی در جلو و در عقب هم دو یا سه اتاق دیگر. راهرویی طولانی اتاق نشیمن رابه اتاق‌های پشتی وصل می کرد.‌ این‌ها همه عناصری هستند که این آپارتمان‌ها را بهطرز وحشتناکی به هم شبیه می‌کنند. همیشه بوی کپک، بوی مانده روغن سرخ شده و فضلهکبوتر از خانه ها می‌آمد
پاموک توضیح می‌دهد آن چه بیش از هرچیز او را ازتحصیل معماری منصرف می‌کرد، ترسش از مجبور شدن به طراحی خانه‌هایی با این مشخصات وتبعیت از پسند نیمه‌غربی- نیمه‌سنتی طبقه متوسط و همچنین منطق سود بازار بود.
او می‌نویسد تنها چیزی که این ساختمان‌ها و مجتمع‌های بی‌روح را به «خانه» تبدیل می‌کند، خیال‌ها و رویاهای ساکنان آن‌هاست. در این جا ‌پاموک میان مفهومساختمان و خانه قایل به تفاوتی می‌شود.
ساختمان را به هر مجموعه ساخته شده‌ایعنوان می‌کند و در عوض خانه را جایی می‌داند که زمان، تاریخ، ترس‌ها، امیدها ورویاها به آن روح بخشیده‌اند.
او در پایان مقاله از ترسش از ساختمان‌های بزرگسخن می‌گوید و از این که «نمای ساختمان‌ها را رها کردم و به جستجوی رویاهای خفته درپشت آن‌ها رفتم
۱- باوهاوس: نام یک مدرسه معماری و هنر کاربردی در آلمانکه به طور مستقیم بر گرایشات معماری مدرن تاثیر گذاشت و در دهه‌های سی و چهل بهعنوان نماد مدرنیته شناخته شد. گرچه این مدرسه در سال ۱۹۳۳ توسط نازی‌ها تعطیل شداما دست‌کم تا دهه شصت و هفتاد میلادی، بسیاری از مدارس معماری و طراحی اروپا وآمریکا آموزه‌های باوهاوس را به کار می‌بردند.
__________________
 
بالا