اقسام وحدت وجوديها: تصوري خاص از خدا دارند، آنان در مقابل ارسطوئيان جهان را همچون تصور و خدا را همچون ذهن تصور كننده ميدانند، نه اين كه خدا تنها علت نخستين باشد.
صاحبان اين نوع تصور «كه جهان را نسبت به خدا همچون تصورات، نسبت به ذهن تصور كننده ميدانند،» خود به گروههاي مختلفي با تفكرات گوناگون، تقسيم ميشوند:
الف - گروه وحدت وجوديها، كه خود نيز دو گروه هستند: يكي صوفيها و ديگري تشكيكيها.
ب - گروه مخالف وحدت وجوديها. اينان نيز دو گروه ميشوند: 1 - گروهي همچون شلينگ كه مخلوقات را داخل خدا ميدانند و خدا را ظرف مخلوقات. 2 - گروه ديگر نيز كه موحدين واقعي هستند كه اين نسبت ظرف و مظروف را هم، ميان خدا و مخلوقات قبول ندارند.
1 - تصور گروه اول از گروه وحدت وجوديها: تصور وحدت وجوديهاي كامل، كه وحدت وجود و موجود باشد. صوفيان به اين وحدت اعتقاد دارند و ميگويند يك وجود بيشتر نيست. آنان وجود واقعي مخلوقات را انكار ميكنند و عالم را تعينات و تخيلات و تصورات خدا ميدانند، مثلاً در نظر آنان داستان موسي و فرعون، مثل اين است كه كسي در ذهن خود دو نفر را تصور نمايد. سپس آن دو را با هم به دعوا بياندازد. به عبارت ديگر، مراد از وحدت نزد اينان وحدت شخصيه است. مقصود اين است كه خدا شخص واحد منحصر به فرد در وجود است و موجودات، همه، خيالات همان خدا ميباشند.
نقد: اولا اين نوع تفكر وحدت وجودي، در درون خود تناقض دارد. چرا؟
زيرا ميگويد: خدا، خالق و جهان مخلوق (و معلول) اوست. در حاليكه وجود علت غير از وجود معلول است، پس چگونه از طرفي با قبول خلقت و اين كه جهان معلول خدا است، ميتوان گفت يك موجود بيشتر نيست. اگر يك موجود بيشتر نيست، پس اين يك موجود كه علت است، آيا علت خودش است يا علت موجود ديگر؟ اگر علت موجود ديگري است، پس آن وجود دوم، معلول وجود خدا است، نه اينکه وجودش همان وجود خدا؛ در نتيجه باز بيش از يك وجود ميشود.
ثانيا: شما اگر در ذهن خود هزار نفر را تصور كنيد، هيچكدام از افراد انسانهاي خيالي و ذهني شما، قادر به تصميم گيري نيستند. اما ما قادر به تصميم گيري هستيم. پس ما انسانهاي واقعي هستيم، نه انسانهاي خيالي در ذهن خداوند.
ثالثا: اين نوع تصور، انسان را بيشخصيت ميكند و آزادي انسان را ميگيرد: زيرا وجودي براي انسان قائل نيست. بر اين اساس تنها يك موجود هست و آن خداست. ما تنها تصورات و تخيلات خدا هستيم. روشن است كه «موجود تخيلي»، هيچ اراده و اختياري از خود ندارد.
2- گروه دوم از وحدت وجوديها: اين گروه وجود واقعي مخلوقات را ميپذيرد. اين، همان نظر اشراقيون و برهمائيها است. در غرب، اسپينوزا نيز جز همين گروه از اينان است و به «وحدت وجود»، معروف است. مرحوم ملاصدرا في الجمله از اين گروه است. در نظر اين گروه ، مراد از وحدت وجود، وحدت شخصيه است، ليكن نه مثل معني اول كه كثرت وجودات و حقائق ممكنات را باطل و بيهوده بداند؛ بلكه در عين حال كه وجود را واحد بالشخص دانسته، كثرت و اختلاف انواع و آثار آنان را محفوظ دانستهاند. آنان به نفس انساني و قواي نفس مثال ميزنند. ميگويند: با وجودي كه نفس، واحد بسيط شخصي است، در عين حال با تمام قواي خود موجود به وجود واحد هستند.
كه اين مثال هم مورد مناقشه است، زيرا چنانچه گذشت و بعداً هم مفصلاً ميآيد، وحدت عقل و عاقل درست نيست؛ بلكه عاقل همان نفس انسان است كه فاعل انديشه باشد و عقل و غرائز از قواي انسان هستند كه در موردي كه ميان عقل و غريزه تضاد شود، گاهي با عقل موافقت ميكند و با غريزه، مخالفت و گاهي بالعكس، با غريزه موافقت و با عقل مخالفت. اگر عقل با عاقل، يكي باشد، مخالفت عاقل با عقل ممكن نيست.
.
تاريخچه فكري و سرچشمه پيدايش نظريه وحدت وجود:
اين تفكر 3500 سال سابقه دارد. در قرن سوم ميلادي اين نظر را فلوطين با سفر به هندوستان از هندوها آموخت و آن را پسنديد. فلوطين خود اهل مصر بود. اثولوجياي او را بعضي به ارسطو نسبت دادهاند؛ در صورتي كه نظر ارسطو با فلوطين فرق دارد. ارسطو مُثُل افلاطوني را قبول نداشت، در حالي كه فلوطين آن را مطرح كرده است. آقاي فلوطين ذي نفوذ بود. <فرفوريوس> شاگرد او بود. از طريق اين شاگرد، تفكر او به <آگوستين قديس> رسيد و بر او اثر گذاشت. سپس نظر فلوطين در كتب فلسفه يونان طرح شد. در زمان عباسيان كه كتب يونان ترجمه شد، اين تفكر برهمائي، وارد تفكرات مسلمين شد.
بعدها بعضي فيلسوفان مسلمان، همچون مرحوم ملاصدرا، آن را پذيرفتند. آقاي <اسپينوزا > در قرن 17 كتابي به نام اخلاق تاليف كرد؛ اما موضوع و محتواي. آن كتاب، همين اعتقادات است نه اخلاق. او در اين كتاب حرفهايي شبيه برهمايي زده است.
نقد: آقاي«پير بايل 1647-1706» نظريه وحدت وجودي را نقد ميكند و ميگويد «نظريه وحدت وجودي، متناقض است». زيرا از طرفي، وجود علت و وجود معلول را ميپذيرد و خدا را خالق جهان ميداند، از طرف ديگر، قائل به وحدت وجود ميشود.
از آنجا كه «وجود علت» غير از «وجود معلول» است، وحدت وجودشان، متناقض است.
صاحبان اين نوع تصور «كه جهان را نسبت به خدا همچون تصورات، نسبت به ذهن تصور كننده ميدانند،» خود به گروههاي مختلفي با تفكرات گوناگون، تقسيم ميشوند:
الف - گروه وحدت وجوديها، كه خود نيز دو گروه هستند: يكي صوفيها و ديگري تشكيكيها.
ب - گروه مخالف وحدت وجوديها. اينان نيز دو گروه ميشوند: 1 - گروهي همچون شلينگ كه مخلوقات را داخل خدا ميدانند و خدا را ظرف مخلوقات. 2 - گروه ديگر نيز كه موحدين واقعي هستند كه اين نسبت ظرف و مظروف را هم، ميان خدا و مخلوقات قبول ندارند.
1 - تصور گروه اول از گروه وحدت وجوديها: تصور وحدت وجوديهاي كامل، كه وحدت وجود و موجود باشد. صوفيان به اين وحدت اعتقاد دارند و ميگويند يك وجود بيشتر نيست. آنان وجود واقعي مخلوقات را انكار ميكنند و عالم را تعينات و تخيلات و تصورات خدا ميدانند، مثلاً در نظر آنان داستان موسي و فرعون، مثل اين است كه كسي در ذهن خود دو نفر را تصور نمايد. سپس آن دو را با هم به دعوا بياندازد. به عبارت ديگر، مراد از وحدت نزد اينان وحدت شخصيه است. مقصود اين است كه خدا شخص واحد منحصر به فرد در وجود است و موجودات، همه، خيالات همان خدا ميباشند.
نقد: اولا اين نوع تفكر وحدت وجودي، در درون خود تناقض دارد. چرا؟
زيرا ميگويد: خدا، خالق و جهان مخلوق (و معلول) اوست. در حاليكه وجود علت غير از وجود معلول است، پس چگونه از طرفي با قبول خلقت و اين كه جهان معلول خدا است، ميتوان گفت يك موجود بيشتر نيست. اگر يك موجود بيشتر نيست، پس اين يك موجود كه علت است، آيا علت خودش است يا علت موجود ديگر؟ اگر علت موجود ديگري است، پس آن وجود دوم، معلول وجود خدا است، نه اينکه وجودش همان وجود خدا؛ در نتيجه باز بيش از يك وجود ميشود.
ثانيا: شما اگر در ذهن خود هزار نفر را تصور كنيد، هيچكدام از افراد انسانهاي خيالي و ذهني شما، قادر به تصميم گيري نيستند. اما ما قادر به تصميم گيري هستيم. پس ما انسانهاي واقعي هستيم، نه انسانهاي خيالي در ذهن خداوند.
ثالثا: اين نوع تصور، انسان را بيشخصيت ميكند و آزادي انسان را ميگيرد: زيرا وجودي براي انسان قائل نيست. بر اين اساس تنها يك موجود هست و آن خداست. ما تنها تصورات و تخيلات خدا هستيم. روشن است كه «موجود تخيلي»، هيچ اراده و اختياري از خود ندارد.
2- گروه دوم از وحدت وجوديها: اين گروه وجود واقعي مخلوقات را ميپذيرد. اين، همان نظر اشراقيون و برهمائيها است. در غرب، اسپينوزا نيز جز همين گروه از اينان است و به «وحدت وجود»، معروف است. مرحوم ملاصدرا في الجمله از اين گروه است. در نظر اين گروه ، مراد از وحدت وجود، وحدت شخصيه است، ليكن نه مثل معني اول كه كثرت وجودات و حقائق ممكنات را باطل و بيهوده بداند؛ بلكه در عين حال كه وجود را واحد بالشخص دانسته، كثرت و اختلاف انواع و آثار آنان را محفوظ دانستهاند. آنان به نفس انساني و قواي نفس مثال ميزنند. ميگويند: با وجودي كه نفس، واحد بسيط شخصي است، در عين حال با تمام قواي خود موجود به وجود واحد هستند.
كه اين مثال هم مورد مناقشه است، زيرا چنانچه گذشت و بعداً هم مفصلاً ميآيد، وحدت عقل و عاقل درست نيست؛ بلكه عاقل همان نفس انسان است كه فاعل انديشه باشد و عقل و غرائز از قواي انسان هستند كه در موردي كه ميان عقل و غريزه تضاد شود، گاهي با عقل موافقت ميكند و با غريزه، مخالفت و گاهي بالعكس، با غريزه موافقت و با عقل مخالفت. اگر عقل با عاقل، يكي باشد، مخالفت عاقل با عقل ممكن نيست.
.
تاريخچه فكري و سرچشمه پيدايش نظريه وحدت وجود:
اين تفكر 3500 سال سابقه دارد. در قرن سوم ميلادي اين نظر را فلوطين با سفر به هندوستان از هندوها آموخت و آن را پسنديد. فلوطين خود اهل مصر بود. اثولوجياي او را بعضي به ارسطو نسبت دادهاند؛ در صورتي كه نظر ارسطو با فلوطين فرق دارد. ارسطو مُثُل افلاطوني را قبول نداشت، در حالي كه فلوطين آن را مطرح كرده است. آقاي فلوطين ذي نفوذ بود. <فرفوريوس> شاگرد او بود. از طريق اين شاگرد، تفكر او به <آگوستين قديس> رسيد و بر او اثر گذاشت. سپس نظر فلوطين در كتب فلسفه يونان طرح شد. در زمان عباسيان كه كتب يونان ترجمه شد، اين تفكر برهمائي، وارد تفكرات مسلمين شد.
بعدها بعضي فيلسوفان مسلمان، همچون مرحوم ملاصدرا، آن را پذيرفتند. آقاي <اسپينوزا > در قرن 17 كتابي به نام اخلاق تاليف كرد؛ اما موضوع و محتواي. آن كتاب، همين اعتقادات است نه اخلاق. او در اين كتاب حرفهايي شبيه برهمايي زده است.
نقد: آقاي«پير بايل 1647-1706» نظريه وحدت وجودي را نقد ميكند و ميگويد «نظريه وحدت وجودي، متناقض است». زيرا از طرفي، وجود علت و وجود معلول را ميپذيرد و خدا را خالق جهان ميداند، از طرف ديگر، قائل به وحدت وجود ميشود.
از آنجا كه «وجود علت» غير از «وجود معلول» است، وحدت وجودشان، متناقض است.