mohammad370

یه روز چشامو باز کردم دیدم که اینجام زمستون بود بعدش بهار اومد تابستون و پاییز و تا الان که اینجام جز تکرار فصلها اتفاق خاصی نیفتاده جز عشقم به خانواده و مادرم که هر روز بیشتر میشه

ماشین بازی.(تیونینگ و دریفت)
محل سکونت
همین نزدیکیا
رشته
مهندسی مکانیک

امضا


مردی به ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﺪ
ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ : ﻧﺮﻭ ﮐﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺘﻪ!
ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩ ، رفت
ﻭﻗﺘﯽ برگشت ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺳﯿﺪ
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . . .

Following

دنبال کنندگان

بالا