خودتو با یه شعر وصف کن...!

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت من، حکایت کسی است که عاشق دریا بود، اما قایق نداشت،
دلباخته سفر بود، اما همسفر نداشت،
زجر کشید، اما ضجه نزد،
زخم داشت، ولی ناله نکرد،
نفس میکشید اما همنفس نداشت،
گفت
و خندید تا غمش را کسی نفهمد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه خوب
نقش بازی میکنم
یک ادم
منطقی و بی احساس
انگار نه انگار که
رهایم کردی
تنها
بی دلیل
در تنهای خویش
اشک میریزم
و جلوی همه
خودم را
محکم و قوی نشان میدهم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در سکوت شبهای بارانی
با تکرار واژهای خیس
اینجا
دل تنگ که
باشی
فراموشت میکنند
عاشق که باشی
تردت میکنند
و تنها
در سکوت
به اسمان ابی
نظاره باید کرد
و تنهایی
را در اغوش کشید
 

rel!ance

کاربر فعال
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای ماه تو از طالع من غمگینی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنها در سکوت شب در میان انبوه ستار ها
به یادت هستم و ارامو بی صدا منتظر هستم
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد....

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر لحظه به اوج سادگی خویش
میخندم
و هر بار
به این فکر میکنم
که چرا
تا وقتی
منفعتی داری
کنارت هستند
ولی وقتی
سودشان را
بردند
رهایت میکنند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام زندگي ات که شده باشد ،
جز آغوشش پناهي نداري !
حتي اگر از خودش دلگير باشي ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلگیر که
باشی
هیچ چیز باعث شادی و لبخندت نمیشود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ستاره ای تنها
هستم
که گاه و بی گاه
نوری میدهد
و وقتی
همه راهشان را یافتند
با طلوع خورشید
غروب میکنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمانم
قهوه ایست
و هر بار
که
میبارد
میتوانم
سرخیش را
پشت
یک عینک افتابی
پنهان کنم
ولی
امان
از روزی که باران ببارد
 

omid_omid

عضو جدید
ندانم زمرغان چرا مرغ شب
زهستی نشانی جز آواش نیست
بنالد به بستان شبان دراز
تو گویی كه امید فرداش نیست
من او را یكی آسمانی نواست
اگر چهره مجلس آراش نیست
چه غم گر نداند زیك نغمه بیش
كه در دلكشی هیچ همتاش نیست
به گمنامی اندر زِیَد وز جهان
جز آزاده ماندن تمناش نیست
من و مرغ شب را گر این آرزوست
كسی را به ما جای پرخاش نیست
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه می پرسی ز فریادی که پنهان در گلو دارم

که مُهر خامُشی بر لب ز بیم آبرو دارم

میان گریه می خندم میان خنده می گریم

خدا را با خیال خویش این سان گفتگو دارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در
دردهایی
پنهانی
در دل
خویش
غرق شده ام
و تنها به دنبال این هستم
تا مرهمی
بیابم
که نشود
دردی دوباره بر
دل شکسته ام
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلب خویش را محکم فشار میدهم
تا در لحظات دل تنگی
یادم باشد
چقدر تنها هستم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زمین و زمان را به هم دوختن
فایده ندارد
تو رفته ای
و مرا
با تنهایی و دل تنگی
تنها گذاشته
تنها گاهی
خیالت
به سراغم میاید و به او گلایه میکنم
نبودنهایت را
اما
تنها
صدای خودم را
میشنوم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزگاریست
که
میشود
لبخند
زد
میشود
گریست
اما
تنها
هستی
و کسی
نمیتواند
نگاهت کند
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
 

Similar threads

بالا