همه چیز درباره ی اقوام آریایی

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همه چیز درباره ی اقوام آریایی
دربارهٔ خاستگاه آریاییان - که در نوشتههای کهن اوستا از آن با نام ایرانویج یاد شده - چند دیدگاه آریا، نامی است که نیاکان مشترک اقوام ایرانی و هندی (مردمان شمال هند) (آنان که به زبانهای هند و ایرانی سخن میگفتند) خود را بدان معرفی میکردند و آن را به معنی شریف، اصیل و آزاده دانستهاند. کسی که وابسته و از تبار قوم آریا باشد آریایی، آرین یا آریان مینامند.

تنها مورد کاربرد مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا مینامیدند. هندیان و ایرانیان و مادها و اسکیتها و آلانها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا می خواندند. (ا. م. دیاکونوف: تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۱۴۲.

نام ایران نیز از این ریشه مشتق شدهاست. نمونهٔ این اشارهها را میتوان در اوستا، سنگنبشتههای هخامنشی و متنهای کهن هندو (مانند ریگودا) دید. مورخان قدیم از آن نام برده و هرودوت و بطلمیوس چند قوم را به نام آریایی یاد کردهاند. پژوهش گسترده در پیرامون این واژه انجام شده و اختلافات بسیاری به میان آمدهاست.

در اواخر سدهٔ ۱۸ شناسای دو شاخهٔ زبان آسیایی یعنی سانسکریت و اوستایی آغاز شد، دانشمندان به شباهت تام زبان سانسکریت با زبانهای یونانی و لاتینی و کلتی و آلمانی پی بردند و این شباهت آشکار کرد که تمام این زبانها دارای یک نیای مشترک هستند.

در سدهٔ نوزدهم، پس از آنکه زبانشناسان زبانهای هندوایرانی و اروپایی را همریشه یافتند، برخی از اروپاییان واژهٔ آریایی را به معنای کسی که به زبانی هندواروپایی سخن میگوید به کار بردند. در سالهای پایانی سدهٔ نوزدهم و آغاز سدهٔ بیستم، در آلمان و انگلیس، برخی این واژه را برای توصیف مردم شمال اروپا و اقوام ژرمن به کار میبردند. این کاربرد نو از این واژه، پس از جنگ جهانی اول، دستمایهٔ گروههای نژادپرست آلمانی و بهویژه حزب نازی شد.
طرح شدهاست:

یکی از این دیدگاهها میگوید که آریاییان نزدیک به هشتهزار سال پیش در جنوب سیبری و در اطراف دریاچهٔ آرال میزیستند که با مهاجرتی که به سوی جنوب داشتند بخشی به هند و افغانستان و بخشی نیز به طرف کوههای قفقاز حرکت کردهاند که قومهای ماد و از کوهها گذشتند و در اطراف دریاچهٔ ارومیه ماندگار شدند و بخش دیگری به سمت اروپا حرکت کردند. دیگر دیدگاهها آناتولی؛آذرآبادگان؛قفقاز و... را خاستگاه نخست این قوم میداند. تازهترین دیدگاه را در این باره جهانشاه درخشانی طرح کردهاست. وی خاستگاه این قوم را بستر کنونی خلیج فارس میداند که در دوران یخبندان بی آب بوده و پس از بالا آمدن آبهای دریای آزاد آریاییان، به تدریج به فلات ایران و پهنههای میانرودان تا فلسطین کوچ کردهاند و تمدنهای آغازین آن سرزمینها را بنیاد گذاردهاند. بر پایهٔ همین دیدگاه پهنههای شمالی نمیتوانستهاند خاستگاه آریاییان بوده باشند زیرا هوای سرد دوران یخبندان امکان زیست در آن مناطق را نمیدادهاست.

ریشه شناسی

اصطلاح «-Arya» در زبان هندو-ایرانی از زبان هندو- اروپاییهای اولیه (PIE) به عاریت گرفته شده که در آن صفت «یو» به ریشه «آر» اضافه شده و این ریشه به معنای « جمع آوری ماهرانه» است و در کلمات یونانی «هارماً، »چاریوت« و »اریستوت« ” یونانی ( همانند » اریستوکراسی« و اصطلاحات لاتین »آرس«، »آرت" و غیره دیده میشود. به نظر میرسد «آریو-» از حدود زبان هندو-اروپاییهای اولیه بالاتر باشد و نمیتوان آن را به متکلمین زبان هندی اروپایی اولیه نسبت داد. همچنین گفته میشود که کلماتی مانند “Eire” ، نام ایرلندی کشور ایرلند و “ehre”، معادل آلمانی کلمه honor به معنی آبرو) به این پیشوند مرتبط هستند ، اما این ادعا پایه و اساس علمی ندارد، و از آنجا که «آر-یو» یک صفت PIE کامل و بی نقص است، هیچ مدرکی دال بر استفاده از آن در قبایلی به جز تیره هند و- ایرانی وجود ندارد. در دهه ۱۸۵۰ ماکس مولر ادعا کرد که این کلمه به طور مشخص به جمعیتی از مردم کشاورز اشاره دارد و برای استدلال گفته خود به «آره» اشاره کرد که به معنای « شخم زدن » است . دیگر نویسندگان قرن ۱۹ مانند چارلز موریس از این تفکر دفاع کردند و گسترش متکلمین PIE را به گسترش کشاورزی مربوط دانستند. امروزه اغلب زبان شناسان بین «آره» و این کلمه هیچ رابطهای قایل نیستند. شکل فارسی قدیم «آریاناً در اوستایی به صورت Æryānam Väejāh (گستره آریاییها)، در فارسی میانه به صورت »اران« (Ērān) و در فارسی مدرن به صورت »ایران" است . در گذشته در شمال هند شکل آن به صورت tatpurushaAryavarta (مسکن آریاییها) بودهاست .

هند و ایرانی

به احتمال زیاد هند و ایرانیهای اولیه در حدود ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد با هم متحد شدند. کلمه «آریایی» به یک معنا فرهنگی قدیمی است که قبل از فرهنگهای اوستایی ودیک وجود داشتهاست. مجموعههای باستان شناسی آندرونوو و/یا اسروبنایا در تلاش هستند تا این فرهنگ هند و ایرانی باستانی را شناسایی کنند. کلمه «آریایی » در زبان شناسی به خانواده زبانهای هندوایرانی اشاره میکند. برای جلوگیری از سردرگمی مخاطب در بین معانی مختلف کلمه معمولاً امروزه از این اصطلاح زبان شناسی استفاده نمیشود. به جای آن از اصطلاحات مشخص وبدون ابهام «هند و اروپایی اولیه»، «هندوایرانی اولیه» ،«هند وایرانی» ،«ایرانی» و «هندوآریایی» استفاده میشود. زبان هندوایرانی اولیه به خانواده زبانهای هندوایرانی تکامل یافت. از اعضای قدیمی این خانواده میتوان به سانسکریت ودیک، اوستایی و زبان هندوآریایی دیگری اشاره کرد که براساس کلمات عاریتی از زبانی به نام میتانی معروف شدهاست .

هندوآریایی

باتوجه به اینکه لهجه محلی میتانی مربوط به قبیله هوری میتواند مدارکی دال بر وجود متکلمان هندوآریایی در سال ۱۵۰۰ قبل از میلاد در منطقه میانرودان را یافت؛ به نظر میرسد متکلمان این لهجه از قوانین زبان هندوآریایی در زبان خود استفاده کردهاند . هندوآریاییهایی را که با تمدن ودیک گره خوردهاند، گاهی آریاییهای ودیک مینامند. متکلمین فعلی زبانهای هندوآریایی در بخش وسیعی از مناطق شمالی شبه قاره هند زندگی میکنند. تنها شاخهای از زبانهای هندوآریایی که درخارج از شبه قاره هند و هیمالیا قرار دارند زبان رومی است که زبان مردم روم است . همچنین از کلمه "آریاً به عنوان اسم دختر و اسم پسر در بسیاری از زبانهای ایرانی و هندی استفاده میشود. همچنین نام خانوادگی آریا به صورت آرورا هم به کار میرود.


پایگاه فرهنگی تفریحی ایران ناز
 

مهرانه م

عضو جدید
اقوام آریایی هنگام مهاجرت به فلاتایران متشكل از تیره هایی بودند كه پس از چندی قبیله را شكل دادند. اینروند، سلسله مراتبی هرمیشكل بوجود آورد كه هسته اولیه آن را خانواده تشكیلمیداد. در خانواده ابتدایی پدر نقش بسیار مهمی داشت. او سرپرست یعنی خانهسالار خوانده میشد و از اقتدار بی حد وحصری برخوردار بود. وظایف او شاملاجرای مراسم مذهبی، حفظ امنیت خانواده، حفظ اصالت خون وقضاوت بود. ازپیوستن چند خانواده متشكل از پدران، مادران، فرزندان، خواهران، برادران،عروسان، دامادان، عموزادگان، عمه زادگان، خاله زادگان، دایی زادگانوخویشاوندان، خانوادههای گسترده و هم خون به وجود میآمد كه در ملكی موروثیو غیر قابل تقسیم تحت نظر رئیس واحد، پیرامون اجاقی واحد و با برگزاریآئینی واحد زندگی را سپری میكردند. دراین روند آنها سعی داشتند مشخصاتتیره راحفظ نمایند. هر چند منابع، تصویر واضحی از سیمای اولیه خانواده بهپژوهشگران ارائه نمیدهند، اما با یاری اندك نوشته ها میتوان روند كلیخانواده را ترسیم نمود.
خانواده از تیره كه در اوستا زنتو ( zantav) خوانده میشد سرچشمه میگرفت و در دمانه damana خانه/ تحت سرپرستی پدر زندگی میكرد. در اعصار بعد نقش پدر به فرمانروا انتقالداده شد كه درسرای شاهی - شاید از سلطنت دیااکو در دوره مادها - میزیست.بااین تفاوت كه سرای شاهی به لحاظ اندازه از خانه خانواده گسترده تر بود.خانه (vis) خوانده میشد و صاحب آن ویس پتیش (vispatis) نامداشت. اوستا اشاراتی به این گونه خانواده دارد كه از چراگاه مشترك استفادهمیكردند. خانواده گسترده تا عصر هخامنشی تداوم داشت و تا زمانی كه ثروتآنان عبارت اززمین وگله بود، میراث خانواده تقسیم پذیر نبود. اما به محضپیدایش پول و مال منقول، ثروت فردی برثروت جمعی غلبه یافت و هرچند كلمیراث تقسیم نشد، اما تقسیم بخش نقدی آن از طرف گروه هم خون پذیرفته شد.باتقسیم بخشی ازمیراث، خانواده بزرگ به چند خانواده كوچك تقسیم شد و اینسیر حركت برای جامعه ایرانی اجتناب ناپذیر بود
.
اوستا زنتو را قسمتی ازگروه بزرگ تر دهیو (d ahyav) میداندكه تمام ویژگی های تیره را دارا بود. كتیبه های هخامنشی نیز دهیو را ولایتدانسته اند كه دهیوپتها آن را اداره میكردند. در روند تدریجی شكل گیرینهادهای مورد نظر قدرت از رؤسای ساده تیره به رؤسای دهیو انتقال یافتتاآنكه نظام پادشاهی شكل گرفت. خانواده گسترده اعضای بسیاری داشت كه رئیسآن بر همه اعضاء مسلط بود. حق قضاوت و سرپرستی نظامی ومذهبی براقتدار بیحد و حصر رئیس میافزود و شكل هرمی خانواده بافوت پدر به تناسب تعداد بچهها به قسمت های همانند تقسیم گردیده و ادامه داشت. اعضاء برای حفظ ثروتواصالت خون از ازدواج های درون گروهی پیروی میكردند
.
خانوادهآریایی تا دوران ساسانی با تحولاتی روبرو شد، زیرا درعصر ساسانی خانوادهمتشكل از پدر، مادر و فرزندان بود و پدر دیگر اقتدار گذشته را نداشت. باكاهش قدرت مرد در خانواده، زن بیش از پیش، هم پای مرد یا شوهر خود گردید وكذگ بانو گ یعنی بانوی خانه خوانده شد. با گسترش آئین زردشت، خانه سالار(پدر) دیگر مجری اعمال مذهبی نبود. زیرا بخشی از وظایف او به رهبران مذهبیانتقال یافت و انحصار اجرای اعمال مذهبی از دست او خارج گردید. این تحولبا توسعه جامعه و پیدایش تقسیم كار در دوران كهن، عوام را از روحانیون –دستوران - جدا ساخت ونقش مذهبی پدر روزبه روز به سود دستگاه مذهبی رنگباخت. بدین ترتیب قدرت پدر با ازدست دادن یكایك وظایف كاهش یافت. شاید اینروند عملكرد هرمزد دوم درعصر ساسانی بود كه همسر خود را شریك تاج و تختپادشاهی اعلام نمود. این عمل درزمان شاپور دوم /310م. به هنگام تاجگذاریشاهنشاه ساسانی نیز تكرار شد و حتی تصویر همسر بهرام دوم دركنار پادشاه باتاجی بر سر برروی سكه ها نیز تأییدی بر این اقدام بود. پیروزی ایرانیاندرجنگ های عصر ساسانی به خصوص دوران خسرو اول درروند اقتصادی تغییراتیایجاد نمود و با رشد شهرسازی برای خانواده های ایرانی امكان مهاجرت فراهمشد. مهاجرین در شهرها گرد هم جمع شدند و سازمان هایی را به وجود آوردند كهبه تدریج موجب كاهش نقش اقتصادی خانواده های گسترده گردید. خانواده هاییكه وابسته به زمین و روستا بودند تغییر شكل دادند. خانواده های جدیدشهرنشین روند دیگری رادر سیر تكاملی خود پیش گرفتند. دراین جریان قدرت زندركنار همسر خود به كمال رسید
.
تشكیلخانواده درایران كهن اهمیتی مذهبی داشت. زیرا ایرانیان ازدواج را مشاركتنیك، توسعه آفرینش، مساعدت با كار خدا و به بار آوردن موجودات اهوراییمیدانستند و ترویج آن را تبلیغ مینمودند. هر شهروندی لازم بود تشكیلخانواده دهد لذا ازدواج یك طریقه وسنت اهورایی بود. هرچند كه این باور دردوران مزدك دستخوش تغییر گردید. اما به لحاظ اهمیت اجتماعی گردانندگانجامعه ازاعضای خود میخواستند كه تشكیل خانواده دهند و تخلف از این رسم درعصر ساسانی جرم محسوب میشد. ازدواج اصول اخلاقی و دوری گزیدن از مفاسد بهحساب میآمد. افراد متاهل یگانه كسانی بودند كه از حقوق شهروندی برخوردارمیشدند و مرد زمانی قادر بود شغل و مقامی را تصاحب نماید كه خانه سالارخوانده شود
.
برایآنكه بتوان شهروند شد، باید زن گرفت و اجاق خانواده را پی نهاد. برایدستیابی به زندگی عمومی نیز باید تشكیل خانواده داد. ایرانیان با این روشبه بزرگداشت نیاكان خود میپرداختند. سن ازدواج در مكان های مختلف متفاوتبود، اما به طور عموم در فاصله 15 تا 20 سالگی ازدواج عملی میشد. سنازدواج برای پسران پس از سدره پوشی و كمربند مقدس به كمر بستن آغاز میشد،درجامعه بسته ساسانی ازدواج های درون گروهی به شدت توسط حكومت تبلیغمیگردید
.

تنسر در نامه خود به گشنسب شاه از وصایای اردشیر مینویسد كه“ من باز داشتم از آنكه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد، تا نسب محصور ماند
"
ازاین رو در زمان ساسانیان جوان باید همسر خود را درمیان خانواده های همپیشه و هم حرفه خود میجست. گه گاه در سیر حوادث و رویدادهای تاریخی عصرساسانی به شاهزادگانی برمیخوریم كه با دختری جدا از طبقه خود ازدواج كردهاند. شاهزاده با این كار تنها از حق خود برمیراث پدری محروم میشد. توصیههای بسیاری توسط موبدان به جوانان شده است كه همیشه زن پرهیز كار و شرمگینرا دوست بدارید و جز با چنین زنانی ازدواج نكنید. این گونه اندرزها در سیرتاریخ ایران به كرات اززبان بزرگان بیان شده است. در عصر ساسانی آذربادسپندان از صفاتی برای زن در آئین زردشت سخن میگوید كه برحسب طبقه شوهرمتفاوت بود. یعنی در حالی كه در طبقه روحانیون زنان باید روش ریسیدن وبافتن و دوختن كمربند و سدره مقدس را میدانستند، زنان طبقه دیگر بایدمهارت های دیگری را میآموختند. زنان حق داشتند درانتخاب همسر خود اظهارنظر نمایند. انتخاب بیژن از سوی منیژه در شاهنامه و یا رودابه شاهدختهاماوران شاهدی براین مدعا است. هرچند وقایع دنیای حماسی به نظر دور ازواقع میآید، اما از باورها وكمال مطلوب رسوم جامعه ایرانی حكایت دارد كهبه وفور در شاهنامه به چشم میخورد. اگر چه باید توجه داشت كه آزادی انتخابدر میان تمامی طبقات اجتماعی متداول نبود و اكثر جوانان به حسن انتخابوالدین خود اعتماد میكردند. مراسم ازدواج سلسله رسوم پایداری داشت كههزاران سال است دراین مرز وبوم سابقه و قدمت دارد. در خانواده كهن، زن اگربا به كار انداختن مهر خود به صورت سرمایه درآمدی به دست میآورد، حق ادارهسرمایه ویا املاك خود را داشت و شوهر هیچگونه حقی نسبت به مال همسرشنداشت، مگر زمانی كه زن به این كار رضایت میداد. دراین صورت آنها بایكدیگر همویندش (hamvindish) میشدند
.
درمنابع از اراضی واگذاری یا مشروط – اقطاعات - زنان یاد میشود، چنانكهانوشیروان یزد را به اقطاع دخترش مهرنگار واگذار كرد. مهرنگار مهرجرد رابا دو نماد عصر ساسانی یعنی قلعه و آتشخانه ساخت. سپس باغستان و بساتین درآنجا و میبد به وجود آورد كه نشانگر واگذاری اراضی به زنان بود و یا ازسرمایه زنان به صورت اراضی وقفی برای شادی روان وقف كننده سخن به میانآمده است
.
آذرمیدخت دختر خسرو پرویزدر دیه گرومان(قرطمان) نزدیك اصفهان آتشكده ای را وقف نمود. هرگاه زنیمایملك خودرا دربنای آتشكده ای صرف میكرد، تولیت آن به فرزندش و نه بهشوهرش میرسید. زنان میتوانستند سرپرست مال وقف شوند. تنسر در قرن سوممیلادی مینویسد كه پس از سقوط داریوش سوم و از میان رفتن قوانین، زنانمیخواستند كه به شوهرانشان فرمان دهند و در خانه ها، سرچشمه های راستیناقتدار شوند (زنان بر شوهران فرمانروا شوند
).

اردشیراقتدار شوهر را در خانواده ایرانی از نو زنده كرد. دراین روند مرددرخانواده زن را گرامی میداشت و دربسیاری از منابع به تربیت دختر قبل ازازدواج پرداخته شده است. زیرا مادر وظیفه داشت به دختر همه گونه هنر خانهداری بیاموزد به طور مثال اگر دختر روستایی بود به كارهای مزرعه میرسید واگر در خانه دستوران (d astvaran) و افراد روحانی پرورش مییافت، روش دوختن كمربند مقدس را فرا میگرفت. با این همه با هنر و ادب بیگانه نبودند
.
درداستانی از کتاب مادیكان آمده است: كه دادوری كه دربرابر مساله ای پیچیدهبه فكر فرو رفته بود و در جواب مانده بود ناگهان جواب را از زبان بانوییكه در میان مردم نشسته بود شنید و فروتنانه از این بانوی دانشمند در قبالمرجع و ماخذ دانشمندانه اش سپاسگزاری كرد
.
درعصرساسانی زنان سعی داشتند بیشتر از علم و دانش بهره برند. تصاویر طاقبستان اثری ساسانی است كه حكایت از شركت زنان در هنر وموسیقی ویا در فنشكار دارد و سیر تدریجی قدرت ومنزلت زنان را نشان میدهد، به خصوص كه زناندر روند چرخ های اقتصادی نیز مؤثر بودهاند. نخ ریسی، پارچه بافی و پوستكنی قوزه های پنبه به كار گرانی بردبار و صبور نیازمند بود كه اغلب ازطبقه زنان بودند. ریسیدن الیاف با چرخ به دست زنان عملی میشد. پشم ریسی وقالی بافی نیز توسط زنان صورت میگرفت. با این روند، زن در خانواده هایروستایی و شهری نقش اساسی در اقتصاد ملی ایفاء میكرد. منابع از نقش گروهخانواده نیز در زمان ساسانیان به عنوان مركز اصلی تولید خبر میدهند
.
تحولخانواده ایرانی بسیار بطئی بود، زیرا عوامل مختلفی چون موقعیت جغرافیاییایران زمین از جمله وجود منابع آبی پراكنده و قلیل، رونق و رشد شهر نشینیرا در فلات ایران دشوار مینمود. شرایط جغرافیایی و كمبود آب موجب شد كهایرانیان بیشتر روستا نشین شوند. عامل جغرافیایی و پراكندگی موجب انزوایخانواده و در نهایت طول عمر طولانی گروه خانواده گسترده گردید. تهاجماتمكرر نیز موجب تاخیر تحول درسیر تدریجی خانواده به سوی دوره های بعدی شد.مذهب زردشت نیز كه بر حفظ تیره و دودمان پای میفشرد با خانواده ایرانینتوانست همانند جهان بیرون و همسایگان خود تا اواخر قرن پنجم دستخوش تحولشود. اما از عصر خسرو اول با پیروزی های ایرانیان در جنگ با همسایگان وكسب ثروت واصلاحات شاهنشاه ساسانی، نهاد خانواده در زمینه های مختلفاقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تغییر یافت، زیرا اقتصاد پولی موجب سرعت جریانثروت شد، درنتیجه رشد تجارت با مبادله افكار سرعتی دیگر یافت. سیاستشهرسازی پادشاهان ساسانی نیز نوعی زندگی عمومی را به وجود آورد و مفاهیمكهن جامعه رادستخوش تغییر كرد. احتمالاً بزرگ ترین تغییر و تحول در بنیانخانواده گسترده، هم خون و پدر سالار رخ داد و خانواده به شكل امروزین خودنزدیك تر شد
 

مهرانه م

عضو جدید

آریائیان (در نقشه به صورت منطقهٔ
ایرانیان و هندوآریائیان نشان داده شده) در محدودهٔ پراکنش اصلی هندواروپائیان. در این نقشه تمایز زبانی سَتِم (قرمز) و کنتوم (آبی) در میان زبانهای هندواروپایی نشان داده شدهاست.


آریا (
سانسکریت: آ-ریا āˊrya، ایرانی باستانی: اَریا arya، پارسی باستانی: اَرییا ariya، اوستایی: اَئیرییا airiia)[۱]، نامی است که نیاکان مشترک اقوام ایرانی و هندی (مردمان شمال هند) (آنان که به زبانهای هند و ایرانیسخن میگفتند) خود را بدان معرفی میکردند و آن را به معنی شریف، اصیل وآزاده دانستهاند. کسی که وابسته و از تبار قوم آریا باشد آریایی، آرین یاآریان مینامند.
تنها مورد کاربرد مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا مینامیدند. هندیان و ایرانیان و مادها و سکایان و آلانها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا می خواندند.
[۲]
نام
ایران نیز از این ریشه مشتق شدهاست. نمونهٔ این اشارهها را میتوان در اوستا، سنگنبشتههای هخامنشی و متنهای کهن هندو (مانند ریگودا) دید. مورخان قدیم از آن نام برده و هرودوت و بطلمیوس چند قوم را به نام آریایی یاد کردهاند. پژوهش گسترده در پیرامون این واژه انجام شده و اختلافات بسیاری به میان آمدهاست.
در اواخر سدهٔ ۱۸ شناسای دو شاخهٔ زبان آسیایی یعنی
سانسکریت و اوستایی آغاز شد، دانشمندان به شباهت تام زبان سانسکریت با زبانهای یونانی و لاتینی و کلتی و آلمانی پی بردند و این شباهت آشکار کرد که تمام این زبانها دارای یک نیای مشترک هستند.
در سدهٔ نوزدهم، پس از آنکه زبانشناسان
زبانهای هندوایرانی و اروپایی را همریشه یافتند، برخی از اروپاییان واژهٔ آریایی را به معنای کسی که به زبانی هندواروپایی سخن میگوید به کار بردند. در سالهای پایانی سدهٔ نوزدهم و آغاز سدهٔ بیستم، در آلمان و انگلیس، برخی این واژه را برای توصیف مردم شمال اروپا و اقوام ژرمن به کار میبردند. این کاربرد نو از این واژه، پس از جنگ جهانی اول، دستمایهٔ گروههای نژادپرست آلمانی و بهویژه حزب نازی شد.
 

مهرانه م

عضو جدید
پیش از تاریخ

دوره پیش از تاریخ خود به سه دوره تقسیم میشود که عبارتاند از: ۱-
پارینهسنگی (عصر حجر قدیم). ۲- فرا پارینه سنگی. ۳- نوسنگی (عصر حجر جدید). در ایران تپههای باستانی بسیاری از دوره نوسنگی باقی ماندهاست از جمله تل باکون ٍ جری ٍ موشکی و... در فارس ٍ تپه شوش ٍ چغا بنوت ٍ چغا میش و... در خوزستان، گنج دره، سراب و آسیاب در کرمانشاه و در دیگر نقاط ایران.
دوران
پارینه سنگی ایران به سه دوره پارینه سنگی آغازین، میانی، پایانی و یک دوره کوتاه بنام فرا پارینه سنگی تقسیم میشود. فرهنگهای مرتبط با پارینه سنگی قدیم ایران شامل فرهنگ ساطور ابزار الدوان و فرهنک تبر دستی آشولیهستند. کهنترین شواهد این دوره که مربوط به فرهنگ الدوان است در اطراف رودخانه کشف رود در شرق مشهد یافت شدهاست. این شواهد شامل تعدادی ابزار سنگیساخته شده از کوارتز است که شامل تراشه و ساطور ابزار هستند. طبق نظرکاشفین این مجموعه حداقل ۸۰۰ هزار سال قدمت دارد. از فرهنگ آشولینیز مدارک بیشتری در شمال غرب و غرب کشور بدست آمدهاست. برخی از مکانهایمهم شامل گنج پر در رستم آباد گیلان، شیوه تو در نزدیکی مهاباد، پل باریکدر هلیلان لرستان هستند. از دوران پارینه سنگی میانی که فرهنگ ابزار سازیآن موستری گفته میشود، شواهد بیشتری در غارها و پناهگاهها یافت شدهاست کهاغلب مربوط به زاگرس مرکزی هستند. این دوره از حدود ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزار سال پیش شروع شده و تا حدود ۴۰ هزار سال پیش ادامه داشتهاست. انسانهای نئاندرتال در این دوره در ایران میزیستند که بقایای اسکلت آنها در غار بیستون یافت شدهاست. مکانهای مهم این دوره غارهای بیستون، ورواسی، قبه و دو اشکفت در شمال کرمانشاه، قمری و گر ارجنه در اطراف خرم آباد، کیارام در نزدیکی گرگان، نیاسر و کفتار خون در نزدیکی کاشان، قلعه بزی در نزدیکی اصفهان و میرک در نزدیکی سمناناست. دوران پارینه سنگی جدید ایران از حدود ۴۰ هزار سال پیش آغاز و تاحدود ۱۸ هزار سال پیش ادامه یافته که مقارن با مهاجرت انسان هوشمند جدیدیبه ایران است. آثار این دوره در اطراف کرمانشاه، خرم آباد، مرو دشت وکاشان یافت شدهاست. فرهنگ ابزار سازی این دوره تیغه و ریز تیغه برادوستیاست. آثار دوره بعدی فراپارینه سنگی در غرب زاگرس و شمال البرز بدست آمدهکه فرهنگ زرزی خوانده میشود.
ساکنین ایران را قبل از رسیدن ایرانیانمیتوان زیر عنوان کلی کاسپین که دریای خزر بنام آنهاست جمع نمود، کاسپینهاکشاورزی میکردند. این مردم نخستین کشاورزان جهان بودهاند و کشاورزی ازسرزمین آنها به خاکهای رسوبی رودخانههای
سند و سیحون و جیحون و دجله و فرات رسیدهاست. در دوران نوسنگی در برخی نواحی آسیای غربی (خاورمیانه)، انسان از مرحله جمعآوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی جانوران، انتقال یافت.
روستانشینی

قدیمیتری آثار سکونت روستا نشینان اولیه در غرب زاگرس و شمال خوزستان یافتشدهاست.برخی از این روستاهای اولیه گنج دره، سراب و آسیاب در نزدیکی
کرمانشاه، علی کش در دهلران، گوران در هلیلان و چغا بنوت در شمال خوزستان است. قدیمیترین مدارک اهلی شدن بز در مکان گنج دره در نزدیکی کرمانشاه کشف شده که حدود ۱۰ هزار سال قدمت دارد.
بین هفت تا هشت هزار سال پیش مراکز روستانشین در چند نقطه از ایران، در منطقه
تمدن جیرفت در تمدن تپه سیلک نزدیک کاشان و در اطراف مرودشت و در فاصله کمی از شوش،قدیمیترین شهر موجود دنیا، وجود داشتهاست. شوش یکی از قدیمیترینسکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقهاست، با وجود اینکه نخستین آثار یک دهکدهٔمسکونی در آن مربوط به ۷۰۰۰ سال پیش از میلاد هستند.
در طول تاریخ،مهاجرتهای انسانی و جابجایی انسانها همواره به دلیل دستیابی به شرایط بهتربرای زندگی بودهاست، در دوران باستان این شرایط بهتر عبارت از آب فراوانترو خاک حاصلخیزتر برای کشاورزی بودهاست. به عنوان نمونهای از اینگونهمهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: نخست، کوچ
هندیان آریایی از پیرامون کوهستانهای هندوکش به سرزمینهای پنجاب و پیرامون رود سند و دیگری، کوچ ایلامیان و سومریان، به سرزمینهای باتلاقی تازه خشک شده خوزستان در ایران و میانرودانانجام شدهاست. از اینگونه مهاجرتها تمدنهای بزرگ یا گروههائی از تمدنهایبزرگ برخاستند. ویل دورانت، این آثار تمدن را کهنترین آثار تمدن بشردانستهاست.
کهنترین نشانههای تمدن انسانی، مربوطه به ۵۰۰۰ سال ق. م. است که در ایران تمدن
شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام در خوزستان، تمدن جیرفت در کرمان، تمدن تپهحصارِ در دامغان، تمدن تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند، تمدن کاسیها (در لرستان امروز)، پیدا شدهاست. از روی یک قسمت از آثار تمدن تپه سیلک،که گمان میرود مربوط به هزاره چهارم پ.م. باشد، پیدا شدهاست که اهالی آنجابه بافندگی و کارکردن با فلزات و استعمال مهر و چرخ گوزه گری پی بردهبودند.
ایران نخستین سرزمینی است که در آن مردم به استخراج و استعمالفلزات پی بردهاند. تعدادی از نخستین کورههای ذوب مس در تل ابلیس کرمانمربوط به هزاره پنجم ق.م. بدست آمد و اشیاء مسی شامل سنجاق و درفش، مهر ودستبند و حلقه انگشتر از آنها کشف گردید. قدیمیترین فلزی که مورد استفادهانسان قرار گرفته مس بودهاست. این فلز در ۴۵۰۰ ق. م. در آسیای غربی مورداستفاده بودهاست.
ایران
تاریخ ایران
ایران پیش از آریاییها
ایلامیان تاریخ ایران پیش از اسلام ماد هخامنشیان سلوکیان اشکانیان ساسانیان تاریخ ایران پس از اسلام خلفای راشدین امویان عباسیان ایران در دوران حکومتهای محلی طاهریان صفاریان سامانیان زیاریان بوییان غزنویان سلجوقیان خوارزمشاهیان ایران در دوره مغول
ایلخانیان ایران در دوران ملوکالطوایفی سربداران تیموریان مرعشیان کیائیان قراقویونلو آققویونلو ایران در دوران حکومتهای ملی صفوی افشاریان زند قاجار پهلوی جمهوری اسلامی موضوعی تاریخ معاصر ایران تاریخ مذاهب ایران
تاریخ زبان و ادبیات ایران جغرافیای ایران استانهای تاریخی ایران اقتصاد ایران گاهشمار تاریخ ایران پروژه ایران
از اواسط دوران فلز، بجز مس، فلزات دیگری چون قلع، طلا، نقره در چرخهفنآوری مردمان آن عصر پدیدار شدند و شاید به این دلیل است که این دوره رادوره فلز نام نهادهاند نه دوره مس. برنزهای مشهور به لرستان اهمیت ایرانرا بهعنوان یک مرکز فلزکاری بطور روشن نشان میدهد. رویدادی مهم در هزارهسوم پ.م. که تأثیرگذار در زندگی ساکنان فلات ایران و خصوصاً دشت خوزستاناست عبارت است از کشف فلز آلیاژی مفرغ. از مراکز مهم فرهنگهای عصر مفرغایران غرب ایران و حوزه زاگرس مرکزی (لرستان پیشکوه و پشتکوه) بودهاست.مفرغ ساخته شده در کوهپایههای زاگرس به
سومر و عیلام صادر میشدهاست.
شهرنشینی

شهرنشینی، شهر به مفهوم اخصّ آن از اواخر هزاره چهارم پ.م. و خصوصاً هزارهسوم پ.م. در ایران موجودیت یافت. شهر شوش یکی از قدیمیترین (۴۰۰۰ سال پ.م.) سکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقهاست. شهرهای مهم ایران در هزاره سومپ.م. عبارتاند از: تپه حسنلو و هفتوان تپه در آذربایجان ـ
تمدن تپه سیلک (در کاشان) ـ تپهحصارِ در دامغان ـ تپه گیان نهاوند، ـ گودین، کنگاور ـ شاهتپه و تورنگ تپه گرگان ـ تپه قبرستان بویین زهرای قزوین ـ شوش، خوزستان ـ تمدن جیرفت، تپه یحیی و شهداد، کرمان ـ ملیان، فارس ـ شهر سوخته در زابل.
پایان عصر مفرغ و کشف آهن (شروع دوره آهن) مقارن است با رویدادهای مهمتاریخی و فرهنگی که در هزاره دوم پ.م. زمینهساز تشکیل سلسلهها و ظهورنخستین حکومتهای مستقل در هزارههای دوم و اول پ.م. همچون:
ماننا، اورارتو و مادو سرانجام امپراتوری وسیع هخامنشی شدند عبارتاند از مهاجرت آریاییها بهفلات ایران، روی کار آمدن دولتهای مستقل به جای دولت شهرهای پیشین، و تجمعاقوام و قبایل مختلف (مقیم و مهاجر) خصوصا در مناطق غربی و شمال غربیایران که هر کدام قلمرو خاص خود را داشتند. این اقوام در شمال غربی ایرانبا اورارتو و آشور همسایه شدند.
به قدرت رسیدن حکومت عیلام

ایلامیانیا عیلامیها مجموعه اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخستپ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی پشتهٔ ایران فرمانروایی داشتند.
آنطور که از اسناد و کتیبههای آشوری برمی آید عیلام نامی است که آشوریان بر این سرزمین نهادهاند خود آنها سرزمینشان را
انشانمینامیدند و در کتیبههای هخامنشی هم به کرّات از همین نام استفاده شدهاست.بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمینهای خوزستان،فارس، ایلام و بخشهایی از استانهای بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان راشامل میشد.
پیش از این پنداشته میشد اولین مخترعین خط ابتدا
سومریان (۳۶۰۰ پ. م.) و سپس ساکنان نواحی جنوبی میانرودان و تمدن ایلام در خوزستان باشند. اما با کاوشهای جدید مشخص شد اختراع خط و قدیمیترین نوشتهها مربوط به تمدن جیرفت در ایران است که بر اساس سنگ نوشتهٔ جدیدی که در نوامبر سال ۲۰۰۷ در کاوشگاه جیرفت یافت شد٬ دیگر سومریان را نمیتوان اولین مخترعین خط دانست٬ چرا که خط یافت شده اندکی قدیمیتر از آن است.
پس از
تمدن جیرفت میتوان ایلامیانرا نخستین مخترعان خط در ایران دانست. البته برخی معتقدند تمدن جیرفتمنشاء خط نوشتاری ایلامیان بودهاست که بعدها در کشور گسترش یافت و به شوشرسید. [۱۹]
به قدرت رسیدن حکومت
ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.
سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا
شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بودهاست. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.
ورود آریائیان

آریائیان حدود دوهزار سال پ. م. به شکل قبیلههای کوچک در دورترین نقطهشرقی فلات ایران و در مغرب فلات پامیر و برخی معتقدند آنها در شمال کوههایهندو کش و یا در روسیه اطراف دریاچه آرال میزیستند. اینان زبان و آداب ورسوم مشترکی داشتند. در دوران باستان، اقوام هندی و ایرانی (آنان که به
زبانهای هند و ایرانی سخن میگفتند) خود را آریایی مینامیدند. نمونهٔ این اشارهها را میتوان در اوستا، سنگنبشتههای هخامنشی و متنهای کهن هندو (مانند ریگودا) دید.
بعدها، باافزایش تعداد اعضا، این قبایل ناچار به مهاجرت شدند و به نواحیشرق و غرب و جنوب سرزمین اصلی خود کوچ کردند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخصنیست، اما به نظر میرسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاهها، ازدلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده و دردورههای مختلفی صورت گرفتهاست که در پایان
دوران نوسنگی(۷۰۰۰ سال پ.م.) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پ.م. ادامه داشتهاست. آریاییان ساکنسرزمینهایی هستند که از دورترین مرزهای شرقی هندوستان تا اروپا امتداددارد. به همین جهت به آنان نژاد هندو-اروپایی گفته میشود.
نخستین
آریاییهایی که به ایران آمدند شامل کاسیها (کانتوها ـ کاشیها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسیها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک میشناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارسها در قسمت جنوبی و پارتها در حدود خراسان امروزی. نخستین دسته از آریاییان که در نواحی غرب ایران موفق به تشکیل حکومت شد، قوم ماد بود. پارسها، قوم دیگر آریایی، ابتدا در نواحی شمال و غرب ایران ساکن شدند و سپس به تدریج به سوی جنوب کوچ کردند. پارسها شاهنشاهی هخامنشیان را بر پا کردند. پارتها، دیگر قوم آریایی، ابتدا در نواحی شرقی حدود ماورالنهر میزیستند. آنان موفق به تشکیل شاهنشاهی اشکانی شدند.
تورانیها و سکاهانیز از اقوام آریایی بودند که از سوی شمال به سرزمین ایران وارد شدند. ایناقوام تمدنی پایین تر از دیگر اقوام آریایی داشتند. دستهای از سکاهاکه از راه قفقاز به داخل ایران راه یافتند، ابتدادردامنه کوههای زاگرس جایگرفتند. اما بعدها به ***تان رفتند و آن سرزمین را به کانون تمدنی بزرگ، (شهر سوخته زابل) بدل ساختند. بیشتر افسانههای شاهنامه، درمیان قوم سکا و سرزمین ایشان که ***تان و بعدها سیستان خوانده شد اتفاق افتادهاست.
واژه آریا که معنای آزاده، شریف و بزرگوار میدهد به قومی از نژاد
هندواروپایی گفته میشدکه نیاکان مردمان سرزمینهای ایران، بخشی از آسیای میانه و هندوستانو بخشهایی از اروپاهستند. (البته گسترهٔ تاریخی این دو سرزمین که دربرگیرندهٔ بخشهایی از شبه قارهٔ هند، آسیای میانه، خاور میانه و آسیایکوچک امروزین است).
درباره خاستگاه آریائیان که در نوشتههای کهن
اوستا از آن به نام ایرانویج نام برده شدهاست چند دیدگاه طرح شدهاست:
یکی از این دیدگاهها میگوید که آریائیان در حدود هشتهزار سال پیش در جنوب
سیبری و در اطراف دریاچه آرال میزیستند که با مهاجرتی که به طرف جنوب داشتند بخشی به هند و افغانستان و بخشی نیز به طرف کوههای قفقاز حرکت کردهاند که قومهای ماد و پارس از کوهها گذشتند و در اطراف دریاچه ارومیه سکنی گزیداند و بخش دیگری به سمت اروپا حرکت کردند. دیگر دیدگاهها آناتولی؛آذرآبادگان؛قفقاز و... را خاستگاه نخست این قوم میداند.
تازهترین دیدگاه در این باره را
جهانشاه درخشانی طرح کردهاست. درخشانی خاستگاه این قوم را بستر کنونی خلیج فارسمیداند که در دوران یخبندان بی آب بوده و پس از بالا آمدن آبهای دریایآزاد آریاییان به تدریج به فلات ایران و پهنههای میانرودان تا فلسطین کوچکردهاند و تمدنهای آغازین آن دیارها را بنیاد گذاردهاند. بر پایه همیندیدگاه پهنههای شمالی نمیتوانستهاند خاستگاه آریائیان بوده باشند زیراهوای سرد دوران یخبندان امکان زیست در آن مناطق را نمیدادهاست
 

مهرانه م

عضو جدید


آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از سرآغاز تاریخ تا کنون درمرزهای سیاسی ایران امروزی زیستهاند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خودرا به نحوی از انحا ایرانی میخواندهاند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔایران امروز و سرزمینهایی که از لحاظ تاریخی بخشی از ایران بزرگ(ایرانشهر) بودهاست زیستهاند؟

هنگام سخن از تاریخ ایران معمولاً شق دوم مورد نظر است. از این روست که درروایت تاریخ ایران از ورود آریاییها (که نام ایران نیز از ایشان گرفتهشدهاست) به فلات ایران آغاز میکنند. ولی این مطلقا به این معنی نیست کهفلات ایران تا پیش از ورود ایشان خالی از سکنه یا تمدن بوده است. پیش ازورود آرییایان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این خطه شکفته وپژمرده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا. برای نمونه تمدن شهر سوخته درسیستان، تمدن عیلام و تمدن جیرفت و تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدناورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند و تمدن کاسیها (در لرستان امروز)ذکر میشود.

نکته مهم دیگر شناخت وضع مناطق داخلی ایران در زمان شکل گیری و رواجتمدنهای کهن است. یعنی فهم اینکه در زمان تمدنهای و دولتهای باستانی نظیرسومر، کلده، اور، بابل، آشور، ایلامیان، اورارتو و نظائر آن، وضع اینمناطق داخلی فلات ایران، که مجزا از منطقه مستقیم تحت حاکمیت این تمدنها ودولتها بوده است، به چه نحوی جریان داشته است ؟


نظریهای که امروز بیش از هر نظریهٔ دیگری در میان صاحبنظران مقبول استاینست که قبایلی که خود را آریایی (آریایی در زبان ایشان به معنی شریف یانجیب بود) میخوانندند در اواخر هزارهٔ دوم پیش از میلاد (در این تاریخاختلاف بسیار است) به فلات ایران سرازیر شدند. از بررسی اساطیر و زبانایشان برمیآید که ایشان خویشاوندی نزدیک با هندیان داشتند و گویا پیش ازآمدن آنان به ایران و مهاجرت دستهٔ دیگر به هند با هم میزیستند. به هر حالآنچه مسلم است اینست که هر دو دسته خود را آریایی میخواندند.

نکتهٔ دیگر آنکه معمولاً تاریخ ایران را به دو دورهٔ کلی تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام تقسیم میکنند.

دو روایت مختلف از تاریخ ایران پیش از اسلام وجود دارد: یکی روایت سنتی کهمبتنی بر تواریخ سنتی است (شامل شاهنامه) و از نخستین پادشاه کیومرث (کهپادشاه جهان و نه فقط ایران است) آغاز میشود و شامل سلسلههای پادشاهیپیشدادیان، کیانیان، ملوکالطوایفی (اشکانیان) و ساسانیان است. این روایتسنتی به یک معنی روایتی اسطورهای از تاریخ ایران است و شامل اطلاعاتذیقیمت مردمشناسانه و اسطورهشناسانه است.

روایت دیگر روایت مبتنی بر تواریخ خارجی (شامل تواریخ یونانی، ارمنی،رومی) و مدارک و یافتههای باستانشناسی (شامل کتیبهها و سکهها) و به طورکلی روایتی مدرن و علمیاست. در این روایت خاندانهای پادشاهی در ایران پیشاز اسلام از قرار زیرند: مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان.

شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سی ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرینپادشاه ساسانی است تا سال 1344ه.ق(=1304ه.خ) که تاریخ برافتادن قاجاریانمی باشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلالیا نیمه استقلال پادشاهی کرده اند و از میان ایشان تنها چهار خاندانسلجوقیان و مغولان و صفویان و نادر شاه را می توان گفت که بر سراسر ایرانحکمروا بودند. از دیــــــگران طاهریان، سامانیـان، صفاریـان، غزنویـان،بویهـیــان، خوارزمشـاهیـان، قره قویـونــلویــان، آق قویونلویان، زندیان،قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیرفرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندانهای کوچکی نبودند که هر کدام بر یکیا دو ولایت فرمانروا بودند. (شهریاران گمنام، احمد کسروی، ص10)

در زمینه دودمان ها باید این را به اشاره یادآوری كرد كه در یك دوره كه آلجلایر نیز بر بخش هایی از ایرانزمین فرمان می راندند، حدود بیست دودمان برایران فرمانروا بودند.

ماد (آغاز قرن هشتم ق. م.۵۵۰ ق. م.) بنیانگذار (دیاکو) (هووخشتره).

هخامنشیان (۵۵۹ ق. م.- ۳۳۰ ق. م.) بنیانگذار کوروش شهریار معروف داریوش.

سلوکیان(۳۳۰ ق. م.- ۱۲۹ ق. م.) بنیانگذار سلوکوس یکم.

اشکانیان (۲۵۶ ق. م.- ۲۲۴ م.) بنیانگذار اشک یکم شهریاران بزرگ مهرداد یکمارد یا اشک سیزدهم.

ساسانیان (۲۲۴ م.۶۵۲ م.) بنیانگذار (اردشیر بابکان) شهریاران بزرگ شاپور ۱شاپور دوم و انوشیروان دادگر.
 

مهرانه م

عضو جدید


گستره حکومت پارس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پارسیانمردمانی آریایی هستند که هم به دلایل نژادی و هم به مناسبت های اجتماعی -اقتصادی با مادها در دیرین ترین زمان خود از یک ریشه و منشا هستند. مادهاو پارس ها در برابر قدرت های بزرگ هزاره دوم قبل از میلاد مانند دولت آشوراز سرنوشت همسانی برخوردار بوده اند. تیگلات پیلسر اول (Tiglat PilesserI) پادشاه عهد قدیم آشور که در 1500 پیش از میلاد می زیسته در فهرستپیروزی های خود از 42 ملت نام می برد که مطیع و باجگذار او بوده اند کهپارسها و مادها نیز جزو آنها بوده اند. همین امپراطور آشور پیشروی هاینظامی خود تا جنوب دریاچه اورمیه را در فتح نامه خود متذکر می شود.

پارسهادر واقع با مادها در آغاز، افزون بر خویشاوندی نژادی تا حدودی و فرهنگی درکنار هم از نظر جغرافیایی در دامنه کوه زاگرس زندگی می کردند و از نظرسیاسی نیز از سرنوشت مشابهی برخوردار بودند. چنین استنباط می شود که درآغاز هزاره اول پیش از میلاد تفاوتی میان نظام اجتماعی مادها و پارسهانبوده است.

بطوریکهرویهم رفته در بسیاری از چیزها مادها و پارسها به یکدیگر شباهت داشته اندو تفاوت چشمگیری میان آنها نبوده، چنانکه مورخان یونانی انقراض دولت ماد وگسترش یافتن قلمرو پارس را امری داخلی می دانستند و جنگ های ایران و یونانرا جنگهای مدیک (Medik) یا مادی تلقی می کردند و واژه ماد را به جای پارستا یک قرن پس از انقراض مادها باز بکار می بردند.

...اکثر شاهان آشور در عهد قدیم و عهد میانه آشور از سلطه خود بر ماد و پارسسخن گفته اند. سلمانسر سوم (Salmanssar III) امپراطور عهد میانه آشور دریاد نامه یا فتح نامه خود که در سال 873 پیش از میلاد دستور نوشتن آنراداده است از ماد و پارس در27 سرزمینی که باجگذار او بوده اند نام می برد.او سرزمین ماد را آمادای (Amaday) و سرزمین پارس را پارسوماش (Parsumas)می نامد. از اظهارات این پادشاه آشور چنین بر می آید که در آن مقطع زمانیمادها و پارسها در کنار هم زندگی می کردند.

...به استناد روایات هردوت (Herodotus) مورخ یونانی، پارسی ها به شش طایفهشهری و ده نشین و چهار طایفه چادر نشین تقسیم شده اند و از میان آنهاخانواده هخامنشی از نجیب ترین طایفه پارسی یعنی طایفه پاسارگادی است ...هخامنشیان به یکی از قبایل متعدد آریایی تعلق دارند که در مهاجرت بزرگاقوام آریایی به طرف فلات - یا بهتر بگوییم نجد ایران - روی آورده اند وبرخی از آنان در ایران متمرکز شدند و تعدادی دیگر به سوی مناطق دیگررهسپار گردیدند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایر = آریایی

ایر/er (پارسی میانهی کتیبهای: er، با املای: 'yly؛ جمع: eran، با املای:'yl'n) یک عنوان قومی، برابر -ariya پارسی باستان و -airya اوستایی، بهمعنای "آریایی" یا "ایرانی" است. هیچ دلیل بسندهای برای تمایز و تفاوتمعنایی حالت مفرد er و حالت جمع eran وجود ندارد و ارجاع قومی آن مسلّماست.
بنابراین، ترجمهی واژه ی پارسی میانهی کتیبهای er به "نجیبزاده" منطقینمیباشد. Er پارسی میانه ممکن است از شکل مندرج در زبانهای ایرانی باستان،مانند -airya اوستایی، گرفته شده باشد؛ در واژگان مرتبط با تبلیغات سیاسیو دینی ساسانیان، احتمالاً در نتیجهی تأثیرات سنت اوستایی، حالتهای دیگرینیز از این واژه یافته میشود.
در سنگنبشتهی شاپور در کعبهی زرتشت واژهی er به چشم میآید. در متن پارتیاین کتیبهی سه زبانه، ary و aryan اشکال مترادف با ایر و ایران پارسیمیانهاند. در متن یونانی همین سنگنبشته، علاوه بر حالت جمع Arianon(آریاییها)، شکل مفرد Arian نیز وجود دارد که به نظر میرسد، بدون ترجمهشدن، یک اصطلاح ایرانی را نشان میدهد، چنان که در مورد نامهای قومی والقاب نیز این گونه است. در سنگنبشتههای ساسانی، عبارت یونانی Arianonethnos با عبارت پارسی میانهی Eran-shahr و پارتی Aryan-xshahr "= سرزمینایران" مطابقت میکند.

در این سنگنبشتهی شاپور و بر چند سکهی بهرام دوم، مطابق با یک کاربردقاعدهمند مرتبط با تبلیغات ساسانی، عنوان پارسی میانهی er بر عنوانmazdesn (= مزداپرست، مزدایی) مقدم است، و عنوانهای "ایرانی" و "مزدایی"چنان ارتباط داده شده که گویی آنها کمابیش القابی سلطنتیاند (شاهزاده نرسهدر کتیبهی شاپور و شاه بهرام دوم بر سکهاش). با وجود این، بر سکههایساسانی عنوان er به ندرت یافته میشود؛ در واقع، متداولترین فرمول، حذف erاز مقابل mazdesn است، چرا که اشارهی معمولی متن نبشته به شاهانِ Eran (وAneran) ذکر آن را غیر ضروری میسازد.
همانندی خوانشی er پهلوی (با املای 'yl) با er پهلوی (با املای 'dl) "=پایین، زیر، فرو"، که به جهت پیوند و ادغام واژگانی برآمده از خط پهلویممکن شده است، ریشه شناسی نادرستی را القا کرده و معنای اخلاقی "فروتنی"را به این عنوان قومی بخشیده، و چنان که در نامهی تنسر میخوانیم، با طبعآنانی که فرمانبردار پادشاهان قانونی ایران بودند، سازگار شده است.*


* This article is based on: G. Gnoli, "Er, Er Mazdesn", Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/5, 1998
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خط سير مهاجرت اقوام آريايي در سرودهاي ودايي و يشتها

به نام یزدان پاک

عبدالله مرادعلي بيگي


صرفنظر از معدود پژوهندگاني كه در ادواري خاص، بنابر ملاحظات سياسي و ياتمايلات نژادگرايانهي رايج در اروپا و به طور كلي غرب، خاستگاه اقوامآريايي را به مركز اروپا و يا به شمال آن كشانيدهاند، اكثريت قريب بهاتفاق محققان صاحبنظر در تـاريخ، نژاد، دين، زبان و ديگر ويژگيهاي اقوامآريايي، قاطعانه اراضي جلگهاي ميان رودهاي سير دريا و آمودريا و مسيرشعبات آنها تـا پيرامون درياچه خوارزم را نخستين سرزمين اقوام آرياييدانستهاند.

در اين باره براي نمونه ميتوان از راي و نظر دانشمندان بنامي چون، آلتهايم(Altheim)، لومل (Lommel)، ماكس مولر (M.Mueller)، شدر(Schaeder) ، آرتوركريستين سن (A.Christensen) ، نيبرگ (Nuberg) ، ميلز (Mills) ، ژوبن ويل(Jubainville) و بسياري ديگر كه تنها آوردن نام معتبرترين آنان خود فهرستيبس طولاني خواهد شد، ياد كرد كه همگي سرزمينهاي ياد شده را خاستگاه ونخستين منزلگاههاي اقوام آريايي اعلام كردهاند.

يافتههاي باستانشناسان روس (از دوران سلطهي تزاران تـا عصر حاكميتبلشويكان) از كاوشهاي باستانشناسي در مناطق باستاني خوارزم و فرارود (=ورارود = ماوراءالنهر) و دشت خاوران (=سرزمين پارت = گرگان باستاني در شرقدرياي مازندران) نيز تماما دلالت بر حضور اقوام آريايي از باستانيترينزمان در اين سرزمينها دارد. براساس چنين يافتههاي مستند و غير قابل انكارياز دوران باستان و ادوار پس از آن بوده است كه محققان روس، در عصر سلطهيكمونيستي، بـا وجود محدوديتهاي بسياري كه در بيان واقعيتهاي خارج ازچهارچوب تفكرات جزمي حاكميت حزبي داشتند، ناچار شدند ضمن تاييد اين حضورباستاني، استمرار پيوندهاي فرهنگي، ديني و تاريخي اقوام اين سرزمينها رابـا جامعه بزرگ اقوام ايراني به نوعي در تمام ادوار تـاريخ نيز مورد تاكيدقرار دهند.

اما معتبرترين اسنادي كه به روشنترين صورت، محيط جغرافيايي خاستگاه اقوامآريايي و نيز موضع نخستين منزلگاههاي آنان را ترسيم ميكند،نوشتههاي كهنديني خود آنان است.

ريگ ودا (Rigveda = يكي از چند كتاب ودا) كتاب مقدس هندوان و اوستا كتابديني زردشتيان، هر دو از باستانيترين آثار مكتوب اقوام آريايي هستند. ازنوشتههاي اين هردو كتاب ديني، به ويژه اوستا اين معني به روشني خود رامينماياند كه خاستگاه نخستين خانمانهاي آريايي در پهنهي خوارزم، سند، بلخ،هرات، مرو، و ... ميان بلنديهاي پامير و سواحل شرق درياي مازندران (=درياي كاسپين) گسترده بوده است. از همين جايگاه بود كه اقوام آريايي دردوراني بسيار بعيد، مهاجرت بزرگ خود را كه در چند نوبت و مرحله به مرحلهانجام پذيرفت، آغاز كردند. چنان كه هر بار دودمانهايي از ايشان به سببيچند كه انبوهشدن مردمان و دگرگشتن روابط ميانشان از جملهي آن بود، بهجستوجوي خانماني تازه، رو به جانبي نهاده و سرزميني را بوم و وطن خودساختند. در اين ميان دودمانهايي به سوي غرب رفتند و در پهنهي اروپا مسكنگزيدند و دودمانهايي به سمت جنوب سرازير شدند، از سند گذشتند و در هندنشتسند. اما دودمانهايي نيز دل از نخستين نياخاك باستاني نكندند، بلكه بهتدريج رو به جنوب و غرب خاستگاه خود،در گسترهاي كه بعد به نامشان «ايـرانزمين» خوانده شد گسترش يافتند؛ از سير دريا تـا حاشيهي جنوب خليجفارس و ازسند تـا فرات.

اين يقين دربارهي دودمانهاي هندي و ايراني اقوم آريايي حاصل است كه آنانتـا پيش از جدايي از هم،طي قرون متمادي در مناطقي از شمال شرق و مشرقايـران در كنار هم ميزيستند.

در قطعاتي از سرودهاي ودايي كه قبل از ورود اقوام آريايي هند به شبه قارهسروده شده و فضاي زماني چندين قرني دوران مهاجرت از نغمههاي آن به خوبيپيداست، نمادهايي وجود دارند كه شاخصههاي جغرافيايي هستند. اين شاخصهها بهخوبي بر پستي و بلنديهاي شمال و شمال غرب و مغرب سرچشمهها و سرشاخههاي رودسند قابل انطباق توانند بود. البته هر چه زمان سرايش قطعات اين سرودها بهدوران مقدمتري مربوط ميشود،به همان اندازه نيز نمادهاي جغرافيايي نغمههابه محيط پيرامون سرچشمهها و سپس بستر رودهاي سيردريا و آمودريا نزديكترميشوند. علاوه بر آن، در بخشي از فضاي داستاني ـ اساطيري نخستين سرودهايودايي، ميتوان محيط جغرافيايي خوارزم و فرارود را به عنوان ميدانحماسيترين نبردهاي پهلواني قهرمانان مشترك ايراني و هندي شناسايي كرد.همانگونه كه اين نخستين سرزمين ورجاوند آريايي، در اصيلترين و آرمانيترينحماسههاي ملي تاريخ داستاني ايـران نيز كه اساس آنها هم بر روايات ديني وملي آريايي ماقبل زردشتي استوار است،جايگاهي بس بلند دارد و ميدان اصليرزم و نامآوري پهلوانان پيكار جوي ايراني است.

در پارهاي از قطعات متاخرتر سرودهاي ودايي دوران مهاجرت كه صورت تاريخيتريدارند، اقوام آريايي هند پس از ترك نخستين سرزمين نياكاني كه دشتهايي دردامنههاي آن سوي كوهها (در سمت شمال) ياد شدهاند، در حالي كه پيوسته بـاجنگ جويان سرزمينهاي پيشرو در نبرد هستند، از گذرگاههاي كوهستاني به سويدره رود سند ره ميسپارند. امروز در اين كه «گذرگاه خيبر» يكي از اصليترينمعابر در مسير مهاجرت اقوام آريايي هند به سوي جنوب و سرزمين هند بودهاست، جاي ترديد وجود ندارد.


خاستگاه اقوام آريايي در اوستا

در اين ميان، سخن اوستا دربارهي خاستگاه اقوام آريايي، نام و موضعجغرافيايي آن بسيار روشنتر از اشارات غير صريح ودايي است. خاستگاه اقوامآريايي در اوستا «آرياويج»(= ائيرينه ويجه) خوانده شده است كه به معنيسرزمين آريايي است. آرياويج را به دليل آن كه نخستين سرزمين آريايي وزادگاه اين اقوام بود، بايد نياخاك مشترك همه آريايينژادان دانست.

از توصيفهاي روشني كه در بخشهاي مختلف اوستا، به ويژه در كهنترين روايتهايديني ـ تاريخي آن از محيط جغرافيايي آرياويج شده است، به راحتي ميتوان برنقشهي جغرافيايي، محل و موضع آن را پيرامون درياچه خوارزم شناسايي كرد.

در «ونديداد»، فرگرديكم، نام شانزده سرزمين آريايي آمده است. ائيريه ويجه،سوغده (=سغد)، مورو (=مرو)، باخذي (=بلخ)، نيسايه(=نسا)، هرايوه (=هرات)،ويه كرته (=كابل)، اورو(=ولايت امروز غزني)، وهركان (=هيركانيا = گرگانباستاني در شرق درياي مازندران)، هرهواتي (=رخج = ولايت امروز قندهار) وبه طور كلي تمام سرزمينهاي حوزه رود هيلمند (=هلمند = هيرمند) و ... اينسرزمينها، نخستين منزلگاههاي اقوام آريايي هستند. آرياويج به عنوانخاستگاه اين اقوام در راس اين منزلگاهها قرار دارد. ترتيب نام اينسرزمينها در «ونديداد» بـا توجه به گسترش محيط جغرافيايي آنها در پهنهيايـران شرقي، كه يكي پس از ديگري از شمال به حنوب دنبالهي طبيعي سرزمينخوارزم ميباشند. علاوه بر آن كه موضع جغرافيايي آرياويج را بر سرزمينخوارزم قابل انطباق ميسازد، چگونگي آهنگ گسترش نخستين منزلگاههاي اقوامآريايي (به طور مشخص شاخهي دودمانهاي هندي و ايراني ) را نيز تـا پيش ازجدا شدن آنان از هم نشان ميدهد.

شك نيست كه دودمانهاي آريايي هند، پس از ترك نخستين سرزمين نياكاني درخوارزم، در قسمتي از مسير طولاني مهاجرت خود به سوي جنوب و درهي رود سند،كه به تدريج و منزل به منزل انجام ميشد، زماني دراز همچنان در كنار آندسته از دودمانهاي آريايي (=ايراني) كه ايـران شرقي تـا حوزه رود هيرمندرا منزلگاههاي خود ساخته بودند، طي طريق ميكردند. بنابراين ميتوان گفت كهدودمانهاي هندي در نخستين مرحله مهاجرت از خوارزم، پيش از آن كه متوجهسرزمين هند شوند، تـا قرنها در منزلگاههاي آريايي مشرق ايـران بـادودمانهاي ايراني در يك جا «بود و باش» داشتند. حتي دور نيست اگر گفته شودكه دودمانهاي آريايي هند در آغاز پيكرهي شرقيتر دودمانهاي ايراني را درمشرق ايـران زمين تشكيل ميدادند. اما اين هم خانماني، سرانجام پس از زمانيطولاني بر اثر بعضي پيشآمدهاي تاريخي، به ويژه بـا تحول بنياديني كه بـاظهور زردشت در باور ديني دودمانهاي آريايي ايـران شرقي رخ نمود و سبب طردخدايان كهن آريايي از سوي بخشي از آنان شد، به پايان آمد. در نتيجه،باورمندان آيين كهن به ناچار همخانمانان آريايي خود را در مشرق ايـران ترككردند و در دومين مرحله مهاجرت خود، به سرزمينهاي آن سوي رود سند رفتند.به يقين، ظهور زردشت، اقوام آريايي را در مناطق اوليهي گسترش آيين مزدايي،از خوارزم تـا سيستان، به دو گروه بزرگ دودماني، هندي و ايراني، نخست دردو سوي مرز باورهاي ديني و سپس مرزهاي جغرافيايي تقسيم كرد. آنان كهخانمان آريايي خود را پاس داشتند و به ترك آن راضي نشدند، ايراني و آنانكه ترك خانمان كردند و از آب سند گذشتند، هندي (= سندي) خوانده شدند.

وجود تعداد بيشمار واژگان و مفاهيم مشترك در زبان سرودهاي ودايي و گاثايي،در واقع حاصل چنين عصري از دوران زيست مشترك دو دودمان هندي و ايراني درپهنهي نخستين منزلگاههاي آريايي ايـران شرقي، از خوارزم تـا سيستان است.زيرا وجود يك چنين سابقهاي از ارتباط نزديك و مستمر و تداوم آن براي زمانيطولاني و نياز دو دودمان به درك مفاهيم زبان يكديگر، يكي از دلايل اصلي بهكارگيري اين تعداد وسيع از الفاظ و مفاهيم مشترك، ميان دو زبان آريايي فوقبود. اگر چه طبيعي است كه بـا ظهور زردشت و گسترش دين مزديسنا، كيفيتمعاني تعداد زيادي از الفاظ مشترك، به ويژه آنجا كه واژهها به نگرش هر يكاز دو دودمان به جهان هستي و منزلت و يا خفت خدايان باستاني آريايي (=خدايان آيين ديويسنا) مربوط ميشد،دگرگونيهاي عميق پذيرفته باشد.

محققان تاكيد دارند كه قدمت كهنترين بخش اوستا، يعني گاثاها كه به تحقيق،سروده شخص زردشت است. به مانند سرودهاي اوليهي ودايي به زماني باز ميگردندكه دودمانهاي هندي و ايراني هنوز در شمال شرق و مشرق ايـران بـا همميزيستند. مضافا بر اين كه محققان، زباني را كه گاثاها بـا آن سروده شدهاست يكي از زبانهاي ايـران شرقي ميدانند. آرتور كريستين سن مينويسد:«زردشت گاثاها را به لهجهاي كه دعوتشدگان او سخن ميگفتند (يعني زبان مشرقايـران) نوشت.» (كيانيان ـ ص 5)

بـا توجه به اتفاق راي محققان كه محل تنظيم سرودهاي اوليهي ودايي را خارجاز هند، در محيط جغرافيايي نخستين منزلگاههاي آريايي مشرق ايـرانميشمارند، شك نيست كه زبان اين سروده نيز بايد يكي از لهجههاي ايـران شرقيباشد. بر اين اساس است كه زبانشناسان، جداي از مانندگيهاي الفاظ و مفاهيم،وحدت ريشهاي بيشتري ميان زبان سرودهاي ودايي و زباني كه گاثاها بـا آنسروده شده است قائلند.

اوستاشناسان، گذشته از زبان گاثاها، زبان هاتهاي هفتگانه (= هپتنگ هائيتي= Haptenghiti = هاتهاي 35 تـا 41 يسنا) و يشتهاي اوليه (شامل يشتهايبلند) را كه به ترتيب بعد از گاثاها، قديميترين بخشهاي اوستا هستند و درفاصله زماني زيادي پس از زردشت تدوين شدهاند، نيز مربوط به ايـران شرقيميدانند. بايد توجه داشت كه فاصلهي زماني سروده شدن گاثاها و تنظيم وتدوين يشتها، به واسطهي متحول شدن زبانهاي ايـران شرقي، زبان يشتها نسبتبه زبان گاثايي براي پذيرش و بيان مفاهيم گستردهتر ديني،ظرفيت بيشتري ازخود نشان داده است.

به عقيدهي محققان، گذشته از زبان، محيط جغرافيايي روايتها نيز در يشتها بهمانند گاثاها، سرزمينهاي ايـران شرقي است. همانگونه كه كريستين سنمينويسد: «اين محيط جغرافيايي علاوه بر حوزهي شطهلمند (=هيرمند) يعني زرنگ(=سيستان) عبارت بوده است از نواحي آريا، مرو، سند، خوارزم و به طور خلاصهتمام ايـران شرقي.»(كيانيان ـ ص6)

يشتها اگر چه در دوران پس از زردشت تنظيم شدهاند ولي چون محصول عصر پذيرشدوبارهي خدايان كهن آريايي طرد شده از سوي زردشت توسط دودمانهاي ايرانياست، روايتهاي آن نيز منعكس كنندهي روح باورهاي مشترك ديني اقوام آرياييدر باستانيترين زمان آن است. حتي گروهي از صاحبنظران بر اين باورند كهبرخي از مواد مطالب اين روايتها، از جمله آن چه مربوط به محيط جغرافياييخاستگاه اقوام آريايي و نخستين منزلگاههاي آنان ميشود. بيهيچ تغييري، همانگونه كه از قبل براساس مجموع واقعيتهاي تاريخي و روايتهاي ديني و باورهاياساطيري، در منظومههاي كهنتر دين باستاني آريايي پيش از زردشت وجود داشته،دوباره در يشتها آمده است. به علاوه به نظر ميرسد دين زردشتي هنوز درعصرتدوين يشتهاي اوليه، بـا وجود گذشت زماني طولاني از دورهي زردشت،همچنان در همان محيط جغرافياي اوليهي ظهور و گسترش خود در ايـران شرقي، درپهنهاي از خوارزم تـا سيستان كه ميان صحراي مركزي ايـران و رود سند گستردهشده است، باقي مانده بود.

بر اين اساس و بر پايهي شواهد متعدد ديگر، فضاي زماني روايتها در يشتها بهادوار بسيار كهنتري از عصر گاثاها تعلق ميگيرد و تـا به باستانيترين دورانزيست مشترك اقوام آريايي در نخستين سرزمين نياكاني، يعني زادگاه آنان بازميگردد. از اين رو به يقين بايد توصيف و سخن يشتها از محيط جغرافياييآرياويج و نخستين منزلگاههاي اقوام آريايي در خوارزم و فرارود را به عنوانكهنترين سند تـاريخ درباره خاستگاه اين اقوام تلقي كرد.

در بندهاي 13 و 14 مهريشت كه خود درميان يشتهاي اوليه از كهنترين يشتهاشمرده ميشود. از محيط جغرافيايي آرياويج (= خوارزم) و سرزمينهاي پيرامونآن كه نخستين منزلگاههاي آريايي هستند تصويري اين چنين روشن ترسيم گرديدهاست.

«{اوست} نخست ايزد مينوي كه پيش از {سربرآوردن} خورشيد جاودانهي تيزاسب برفراز كوه «هرا» برآيد؛ نخستين كسي كه بازيورهاي زرين آراسته ازفرازكوه{زيبا}ي «هرا» سربرآورد و همه خانمانهاي آريايي را از آن جا بنگرد.آنجا كه شهر ياران دلير {رزمآوران} بسيار بسيج كنند.

آن جا كه كوههاي بلند و چراگاههاي بسيار براي ستوران هست. آن جا كهدرياهاي فراخ و ژرف هست. آنجا كه رودهاي پهناور در خور كشتيراني بـا انبوهخيزابهاي خروشان به سنگ خاره و كوه خورد و به سوي «مرو» (در «هرات») و«سند» و «خوارزم» شتابد.» (اوستا ـ نگارش جليل دوستخواه، گزارش پورداود)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایران و نام آریا

«زبانهای ایرانی» گروهی از زبانهای هم خانواده هستند که از یک زبان دیرینزاده شده که اکنون آنرا « ایرانی کهن» نامند. زبان ایرانی کهن خود زادهزبانی بود که آنرا اکنون «هندوآریایی» گویند. نام زبانی که در روزگار کهنبه آن سخن گفته شده و آنرا اکنون ایرانی کهن می نامیم پیدا نیست و حتی یکواژه از آن برجای نمانده است. اما برای این ایرانی کهن و زبانهای ایرانیگویند که این خانواده از زبانها در پهنه گسترده ای سخن گفته شده که هماکنون دارای فرهنگ ایرانی و زبانهای هم خانواده ایرانی بوده و دربرگیرندهسرزمین های ایران، افغانستان، تاجیکستان، بخشهایی دیگر از آسیای میانه،بخشی از هندوستان و پاکستان، بخشهای کردنشین عراق، ترکیه و سوریه،سرزمینهای آنسوی ارس و قفقاز است.

واژه ایران (Iran) که از سوی جهانیان و از نخستین دهه های سده های بیستممیلادی بجای «پرشیا» (Persia) بکار رفت در زبان پارسی میانه ērān خواندهشده و با واژه پارسی باستان ariya و اوستایی airya هم خانواده است. درسنگنبشته های پارسی میانه در زمان ساسانیان، شاهان آن روزگار خود را چنینمی خواندند:

šāhān šāh ērān ud anērān
در اینجا می بینیم که نام ērān دربرابر anērān آورده شده است. اما ērān وanērān کجا بودند و ساسانیان درباره آنها چگونه می پنداشتند؟ اگر بهسنگنبشته شاپور یکم در کعبه زرتشت (ŠZK) بنگریم درمی یابیم که درفهرستشهرها و کشورهای در فرمان، نامی از ērān یا anērān نیست:

«... فرمانروایم و دارم شهر پارس، پارت، خوزستان، میشان، آسورستان،نودشرگان، ارابیه، آذربایجان، ارمنستان، ورجان، سیگان، اران، بلاسگان تاکوه کاپ و الانان...»

اما اگر سخنان شاپور را در آن سنگنبشته پیگیری کنیم، چنین می خوانیم:

«...سزار گردیانوس از همه روم، گوت و شهر ژرمن ها، نیرو گردکرد و بهآسورستان برای ایرانشهر ahr"š"ērān و ما آمد و در مرز اسورستان در مشیگپادرزم و رزمی بزرگ بود...»

پس اسورستان جز ایرانشهر بود و دراینجا درمی یابیم که فهرست سرزمین های درفرمان شاپور یکم که در بالا آورده شد (پارس، پارت، خوزستان و...) همگی جزسرزمینی بودند که در زبان پارسی میانه ērān نامیده شده و سرزمینهای بیرونآن anērān خوانده می شد.

«...شهرستان کوبستریه با همه پیرامون آن، شهرستان سباستیه با همه پیرامونآن، شهرستان بیرت با همه پیرامون آن... همگی سی و شش "شهرستان" و مردم شهرروم و نیز انیران "anērān" دستگیر و آواره و کوچانده شدند، اندر ایرانشهرahr"š"ērān اندر پارس، پارت، خوزستان...»

پسان تر «کرتیر» موبد بزرگ ساسانیان نیز در همان کعبه زرتشت چنین نوشت:

«... و نیز من آتشکده ها و مغمردانان اندر شهر ایران "andar šahr Ī ērān"را که در انیران شهر "anērān šahr" بودند، تاجاییکه اسب و مرد شاهنشاه میرسید شهرستان انتاکیه و شهر سوریه و آنچه پیرامون سوریه است، ترسوس و شهرلیکیلیه...»

از سخنان ساسانیان در می یابیم که شهر و کشورهایی که مردمان آن به زبانایرانی سخن گفته و همچنین دارای فرهنگن ایرانی بوده و نیز کشورهایی کهفرمان شاه ایران را پذیرفته بودند ērān و شهرها و کشورهایی که با ایرانیانجنگیده یا در فرمان آنان نبودند anērān خوانده می شدند.

پس آنچه که در روزگار ساسانیان برای ایرانی خواندن سرزمینی مهم بود، داشتنفرهنگ و زبان ایرانی و همچنین پذیرفتن فرمانبرداری از ایرانیان بود،چنانچه در فهرست شهرهای در فرمان شاپور یکم در کعبه زرتشت، ارمنستان armanجز ērān شمرده شده اما در سنگنبشته نرسی در پایکولی چنین می خوانیم:

«... سپس از شاهزادگان و خراج بد، بزرگان و آزادان فرستاده ای سوی ما آمدکه شاهنشاه به کرفگی از ارمنستان به سوی ایرانشهر رهسپار شود...»

و در آن روزگار کشمکش بر سر برتخت نشینی میان نرسی که در ارمنستان بود وبهرام سوم شاه ایرانشهر پابرجا بود. از سویی دیگر سنگنبشته های بسیاری ازساسانیان، همچون سنگنبشته های هخامنشیان چند زبانه بوده و سخنان پارسیمیانه ساسانیان به زبان های پارتی و یونانی برگردانده شده اند. « شاهنشاهایران و انیران» به زبانهای پارتی ویونانی چنین نوشته شده اند:

šāhān šah aryān ud anaryān
BAΣΙΛEΩΣ BAΣΙΛEΩN AΡΙANΩN
هم در نسخه پارتی و هم در یونانی پیوند aryān و arianon با arya آشکارترمی شود. هرچه که به گذشته می رویم نام آریا را بر ایرانی زبانان آشکارترمی بینیم. همچنین با این برگشت به گذشته ویژگی بار نژادی و زبانی آریا رابهتر در می یابیم. چنانچه استرابون که همزمان با روزگار اشکانیان می زیستسخن از سرزمینی به میان می آورد که «آریانا» (ariana) نام داشت و می گوید:

« ariana به پارس، ماد و سرزمینهای شمالی بلخ و سغد گفته می شود، زیرا همه این مردم نزدیک به یک زبان دارند» (استرابون X.11.8 )

در جایی دیگر نیز استرابون می گوید که مادها و پارسها به آسانی زبانیکدیگر را می دانند. پس در روزگار گذشته تر ایران یا آریا بر مردمانی گفتهمی شد که به زبانهای ایرانی سخن می گفتند و این زبانهای هم خانواده بود کهزمینه را برای یکپارچگی و سازمان دادن کشوری بنام ایران را فراهم ساخت.

شوربختانه نوشته های روزگار اشکانیان بسیار اندکند. اما برخی یافته هایپراکنده در نامهای بدست آمده مانند سندهای یافت شده در نسا کاربرد نامarya را در زبان پارتی نمایش می دهد. نامهایی aryabām، aryabarzan،aryabunak، aryabōžan و... در میان این نوشته ها دیده می شوند که نشان ازکاربرد نام arya در زمان پارتها است. نیز روی یکی از سکه های گودرز اشکانینیز به یونانی « شاهنشاه آریانا» نوشته شده است.

دنباله واژه آریا را تا روزگار هخامنشیان و پیش از آن پی می گیریم. کهنترین سندهایی که در آنها واژه آریا دیده می شوند، در سه زبان ودایی،اوستایی و پارسی باستان می توان یافت. در ریگ ودا این واژه ā'rya ،سرودهای اوستایی airya و در زبان پارسی باستان در سه سنگنبشته روزگارهخامنشیان ariya است. در هر سه زبان این واژه ها نامی است که سرایندگان یانویسندگان به آن زبانها خود، مردمان و نژاد خود را به آن نامیده اند.

از آنجا که زبانهای اوستایی و پارسی باستان در گروه زبانهای ایرانی بوده واز زبان ایرانی کهن زاده شده بودند، می توان دریافت که دو واژه airya وariya زاده واژه ای در زبان ایرانی کهن بودندکه بازسازی آن با کاربرد دانشزبانشناسی *arya بود که این واژه دیرین خود برادر واژه هندوآریایی ā'ryaبوده است.
در روزگار ساسانیان واژه های ērān و ērānšahr را دیدیم. پس می توانیمدریابیم که پیشینه «ایرانشهر» سرانجام به واژه ایرانی کهن *aryānām xšaθraرسیده که معنی آن «پادشاهی آریاها» بوده و شاید در پارسی باستان *ariyānāmxšaθra خوانده می شد.
آیا «پادشاهی آریاها» نام یک کشور با مرزهای جغرافیایی و سیاسی بود یانامی بود که تنها نمایانگر نژاد و تبار گروهی مردمان با زبانهای همخانواده و فرهنگی و باورهای یکسان بود؟
در سنگنبشته ها یا سندهای روزگار هخامنشیان نمی بینیم که شاهان هخامنشیخود را چون شاهان ساسانی و به زبان پارسی باستان «شاه آریاها» یا نامیمانند آن نامیده باشند. نیز اگر به فهرست سرزمینهای درفرمان سنگنبشته هایهخامنشیان در جایی مانند بیستون بنگریم در آنها جایی بنام سرزمین «آریایی»نمی بینیم. در فهرست نامهای کشورهایی که در فرمان هخامنشیان بودند نامهاییمانند پارس، خوزستان، آشور، ماد، پارت، زرنک و... را می بینیم که بخشی ازآنها مانند ماد و پارس یا کشورهای شرقی در فرمان، مردمانی را دربرمی گرفتکه مردمان آن به زبانهای ایرانی سخن می گفتند.

اما در سه سند هخامنشی DNa (بند2)،DSe (بند2) و XPh (بند2) داریوش و خشایارشا خود را چنین خوانده اند:

«...هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی "ariyā"، از تبار آریایی "ariyačiça"»

شاه هخامنشی خود را نخست هخامنشی، دوم پارسی و سپس از تبار آریایی میخواند. نام پارس در میان فهرست سیاسی کشورهای درفرمان در کنار کشورهایدیگر به چشم می خورد. اما تبار آریایی آشکارا بار نژادی، فرهنگی و گروهزبانهای ایرانی را نمایان ساخته و دربرگیرنده گستره ای بزرگتر مرزهای پارسبود.

بار فرهنگی و نژادی آریا نیز در سنگنبشته های هخامنشی آشکار است. در نسخهایلامی سنگنبشته بیستون در 2 جا (DB 62) آریاها کسانی هستند که خدایشاناهورامزدا است. اهورامزدا « خدای آریاها» خوانده شده است. در بخشی دیگر ازهمان سنگنبشته آشکارا از زبانی سخن گفته شده که «آریایی» نام داشته است.در بند 70 سنگنبشته بیستون سخن از زبانی بنام «آریایی» است:

«داریوش پادشاه می گوید: بخواست اهورامزدا این است نوشته ای که من برساختمعلاوه بر این به آریایی بود و در روی لوح های گلین و روی چرم تصنیف شدهبود. علاوه بر این پیکره ام را نیز برساختم. علاوه براین نسب نامه ام رانیز برساختم...

θātiy dārayavauš xšāyaθiya vašnā auramazdāha i(ya)m dipimaiy ty(ām)adam akunavam patišam ariyā āha utā pavast āyā utā carmā graθitā āhapatišamaiy patikaram akunavam patišam uvadām…

آیا داریوش بزرگ سخن از زبانهای ایرانی دارد که در پهنه گسترده ای ازمردمان آریایی آن زمان سخن گفته شده به احتمال بسیار همگی آریاها زبانهاییکدیگر را به آسانی می فهمیدند و او همه آنها را یکجا «آریایی» نامیده یااینکه در پشت ابرهای تیره ای که ما آنسوی آنرا نمی بینیم، زبانی بنام«آریایی» نماینده همه زبانهای ایرانی بوده و در میان آریاها پراکنده بود وما از آن آگاه نیستیم؟

شگفت انگیز است هنگامیکه گروهی از درباریان مادها به سرکردگی «هارپاگ»برای سرنگونی «آستیاگس» پادشاه ماد دسیسه چیدند، نامه هایی میان آنها وکوروش بزرگ که در آن روزگار فرمانروای استان پارس بود، نوشته و فرستاده شدکه هرودوت نیز بگونه ای از آنها یاد نموده است. آیا در آن روزگار مادها وپارسها به همین زبان آریایی به هم نامه نوشتند یا اینکه نامه ها بهزبانهای یکدیگر بود که به آسانی هردو مردم ماد و پارس آنرا می فهمیدند؟

هرودوت خود می گوید که درگذشته مادها را arioi می نامیدند (کتاب یکم،بند1). به نوشته او یکی از قبیله های مادها arizantoi نام داشت که آشکاراست از واژه ای مادی یا *aryazantu (دارنده دودمان آریایی) برگرفته شدهاست.

در نوشته های کلاسیک یونانیان درباره ایرانیان باستان، نامهای بسیاری رامی بینیم که در پیوند با واژه آریا است. نام ariabazos از فرماندارانآنتیوخوس سوم (سده سوم و دوم پ.م) آشکارا است که همان *ariysbāzu (دارندهنیروی بازوی آریاها) است. نام ariaspes که همان *ariyāspa (دارنده اسبآریایی) است در میان فرماندهان کوروش بزرگ و نیز در میان فرزندان اردشیردوم هخامنشی می بینیم. در گلنوشته های یافت شده در تخت جمشید نیز، به زبانایلامی نامهای در پیوند با آریا فراوانند: harriwukka (ایلامی) یا*ariyava(h)u پارسی به معنی « آریایی نیک» و...

در سرودهای اوستا نیز ایرانیان «مردمان آریایی» خوانده شده اند. در یشت13، 87 « خانواده مردمان آریایی، نژاد مردم آریایی» را می بینیم که آشکارااز دیگر مردمان باز شناخته می شوند. در سرودی دیگر (وندیداد 1و3)airyanəmvaējah سرزمینی است که اهورامزدا آفرید و در نوشته های پارسی میانه ērānvēž نامیده شده است. در یشت 14 airyōšayana « آشیانه آریاها» سرزمینی استبا کوههای بلند و چراگاهها و مرغزارهای فراوان که آب رودخانه های بسیاریآنرا آبیاری می ساختند. این سرزمین در شرق فلات ایران و دربردارندهمرگیانه (مرو)، هرات، سغد و خوارزم بود. airyava (یاری دهنده آریاها) نامخاندان منوچهر در فروردین یشت است. چنین نامی ما را به یاد نام ariyāramna(رامش دهنده آریاها) که نیای داریوش بزرگ بود می اندازد.
در اوستا سخنی درباره ایرانیان غربی مانند مادها یا پارسها نیست. پس یشتهاهنگامی سروده شده بودند که هنوز آریاها یا ایرانیان کهن در آن روزگار بهغرب فلات ایران نیامده بودند.

ا.پریان

برداشت ها:

1- کتیبه های هخامنشی: پیرلوکوک، ترجمه نازیلا خلخالی، زیر نظر دکتر ژاله آموزگار، نشر و پژوهش فروزان روز
2- پارسی باستان دستور زبان، متون، واژه نامه ها: رونالد کنت، ترجمه سعید عریان، انتشارات سازمان میراث فرهنگی
3- راهنمایی کتیبه های ایرانی میانه (پهلوی- پارتی): سعید عریان، سازمان میراث فرهنگی کشور
4- آناهیتا: شادروان ابراهیم پورداود، دنیای کتاب
5- تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان- قسمت اول: احسان یارشاطر، انتشارات امیرکبیر
6- ایران باستان: حسن پیرنیا، دنیای کتاب
7- هزاره های پرشکوه: داریوش احمدی، موسسه فرهنگی انتشاراتی گرگان
 
بالا