از این آدما من زیاد دیدم
یادمه میرفتیم دانشگاه..توی ترمینال بنده خدایی بود که شغلش..گدایی بود پاهاش میلنگید..دهنش به یک طرف کج بود و خلاصه چشماش چپ بود..لال بود
ما اوایل فکر میکردیم این بنده خدا واقعا این همه مشکل رو باهم داره و همیشه دلمون واسش میسوخت تا اینکه
یه روز صبح...توی ترمینال دیدمش...داشت راه میرفت بدون هیچ مشکلی و جالب اینجا بود که با بعضی از رانندگان اتوبوس ها ( خط های دیگه ) خوش وبش میکرد و اثری از لالی و مشکلات وجود نداشت...دنبالش کردم..رفت و رسید به خط مورد نظر و یهویی...رفتارش تغییر کرد و شد همونی که ما براش دل میسوزوندیم..یجورایی حالم ازش بهم خورد