گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

mold_silver

متخصص متالورژی صنعتی
کاربر ممتاز


:surprised::surprised::surprised:

من الان با کسی قهر کردم ؟

در اون مورد که پر رنگ کردم خودمو به هیچ راهی نمی زنم .... چون اینکارو بلد نیستم

من خیلی رک تر از اونی هستم که شما شناختی ( میتونی از کسایی که منو میشناسن بپرسی )

کاری رو انجام بدم میگم انجام دادم

پس اگه تشکری هم کردم به همون خاطر بود که گفتم

حتی بعد از پست آیهان من یه پست احوالپرسی گذاشتم و چن تا هم حرف بارش کردم به شوخی ولی پستمو پاک کردم چون دوس نداشتم تا وضعیت این تالار مشخص نشده پستی توش بدم که شما نذاشتین

نه با کسی دعوا دارم نه قصدم رفتنه کسی بوده اینو خودتم خوب می دونی


حالا شما هر برداشتی دوس داری بکن


در مورد کلمه ای که میگی من یادم نمیاد یک بار هم این کلمه رو به کار برده باشم

پس در این مورد نباید به من تذکر بدی



من نمی دونم چرا همه همه چیزو از چشم من میبینن

جز این بود که من مشکلاتمو گفتم و رضا هم بهم جواب داد ؟

نمی دونم چرا هر کاربر و هر مدیری که میاد همه رفتن رضا رو به من نسبت میدن در صورتی که تنها خواسته ی من درخواست یک همکار مدیر برای رضا بود

باشه من به این پیش داوری ها عادت دارم علی آقا و برای شما هم احترام خاصی قائل هستم و بیشتر از این چیزی نمی گم

سپاس



پیش داوری نیست دوست عزیز
خوب بنده هم برای همه احترام قائل هستم و شما هم مستثنی نیستید
میدونید که با هیچ کس هم تا حالا و سعی بر من بعد، مشکلی نداشتم !

ولی خوب شرط بر انصاف نیست که خیلی حرفا گفته بشه و ...

موفق باشی

سپاس تر تر :)
 

شنگول

عضو جدید
چون دوست قدیمیم اومده تالار میخوام ازش تشکر کنم اشکالی داره ؟
ممنونم ازتون.......

بسیار تیکه آخر پستت بی ربط بود دوست عزیز
و تشکر زینب خانم بی ربط تر !

آخرش من گفتم :دی......یعنی به شوخی گقتم........
اینجا فرومه....هر کسی میتونه نظر بده و تشکر کنه....تشکر کردن دیگران به شما ربطی نداره.....
آره دکمه تشکر یعنی تایید پست !
نه سلام دوست گلم خوبی کجا بودی چند وقته دلم واست تنگ شده بود !
شما لازم نکرده یه کسی روش نوشتن یاد بدین........
 

mold_silver

متخصص متالورژی صنعتی
کاربر ممتاز
ممنونم ازتون.......



آخرش من گفتم :دی......یعنی به شوخی گقتم........
اینجا فرومه....هر کسی میتونه نظر بده و تشکر کنه....تشکر کردن دیگران به شما ربطی نداره.....

شما لازم نکرده یه کسی روش نوشتن یاد بدین........

بنده ببینم کسی اراجیف مینویسه تذکر میدم خوبشم میدم به شما هیچ ربطی نداره
معنی فروم رو شما نمیخواد به من یاد بدی چون خیلی بیش تر از تو میدونم فروم چیه
و علی الخصوص معنی حرف مفت هم میدونم چیه قابل توجه شما !
پس احترام خودتو نگه دار بی ربط ننویس !....

در ضمن نیازی نیست شما وکیل مدافع دیگران شید !
کلاً در بی ربط بودن طی طریق میکنید !
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونم ازتون.......



آخرش من گفتم :دی......یعنی به شوخی گقتم........
اینجا فرومه....هر کسی میتونه نظر بده و تشکر کنه....تشکر کردن دیگران به شما ربطی نداره.....

شما لازم نکرده یه کسی روش نوشتن یاد بدین........

قابل توجه آقای آیهان که بعد صد سال تشریف فرما شدن و میخوان یه شبه هر چی به ذهنشون خطور میکنه،بنویسن و دل سوز تالار شدن و ظهور و غروب این دست آدما هم در نوع خود جالبه و در خور توجه...
در ضمن،شماها دایه دلسوزتر از مادر نشید و بزارید مشکلات حل بشه.نه با دخالت بی مورد بخواید به چیزی دامن بزنید...
 

hooman_the1

عضو جدید
سلام به همه دوستان و اساتید :smile:
من مدت زیادی نیست عضو این کلوپ دوست داشتنی شدم اما میخوام از همه اجازه بگیرم و چند کلمه ای نظر بدم :redface:
خیلی اوقات اساتید جامعه شناسی نظرات مختلفی درباره علل پیشرفت غرب و درجا زدن مسلمانان ارائه میدندکه یکی از مهمترین اونها ضعف در کارگروهیه بین ما و قوت اون در ملل پیشرفتست.به نظر میرسه ماها با تضارب آرا مشکل داریم با اینکه کسی حرفی داشته باشه که با حرف ما یکی نباشه مشکل داریم . ماها آدما رو به دو دسته دوست و دشمن تقسیم میکنیم و هرکس نظری خلاف ما داشته باشه سریعا به سیاهه دشمنان می پیونده .اینجوری میشه که اول همه خوبند و همه چیز ایده اله ولی به سرعت جمعهای ما متفرق و پراکنده میشه . حرفها بوی توهین پیدا میکنه و تحمل کردن همدیگه غیر ممکن میشه .
بعد از این مقدمه طولانی باید بگم این کشور خیلی کار برای انجام دادن داره خیلی راه برای رفتن داره ماها باید دست تو دست هم بذاریم و پشت به پشت هم مشکلاتو حل کنیم باید بپذیریم که همه مثل ما فکر نمیکنن و به خاطر بدست آوردن آینده ای درخشان اختلاف نظرها رو کنار بذاریم ماها توی کلوپ اینهمه نقطه مشترک با هم داریم هم نسلیم هم رشته ایم ... فکر کنم بتونیم اختلاف نظر ها رو با یه لحن دوستانه حل کنیم اگرم نشد به خاطر نقاط مشترک فراوان و پیشرفت جمعی فراموشش کنیم.
ببخشید که سرتونو درد آوردم ولی واقعا حیف این جمع هاست که با این پتانسیل بالا اینجوری از لحاظ علمی سوت و کور بشه و بشه محل اختلاف .
مخلص همگی.
موفق باشید.
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان و اساتید :smile:
من مدت زیادی نیست عضو این کلوپ دوست داشتنی شدم اما میخوام از همه اجازه بگیرم و چند کلمه ای نظر بدم :redface:
خیلی اوقات اساتید جامعه شناسی نظرات مختلفی درباره علل پیشرفت غرب و درجا زدن مسلمانان ارائه میدندکه یکی از مهمترین اونها ضعف در کارگروهیه بین ما و قوت اون در ملل پیشرفتست.به نظر میرسه ماها با تضارب آرا مشکل داریم با اینکه کسی حرفی داشته باشه که با حرف ما یکی نباشه مشکل داریم . ماها آدما رو به دو دسته دوست و دشمن تقسیم میکنیم و هرکس نظری خلاف ما داشته باشه سریعا به سیاهه دشمنان می پیونده .اینجوری میشه که اول همه خوبند و همه چیز ایده اله ولی به سرعت جمعهای ما متفرق و پراکنده میشه . حرفها بوی توهین پیدا میکنه و تحمل کردن همدیگه غیر ممکن میشه .
بعد از این مقدمه طولانی باید بگم این کشور خیلی کار برای انجام دادن داره خیلی راه برای رفتن داره ماها باید دست تو دست هم بذاریم و پشت به پشت هم مشکلاتو حل کنیم باید بپذیریم که همه مثل ما فکر نمیکنن و به خاطر بدست آوردن آینده ای درخشان اختلاف نظرها رو کنار بذاریم ماها توی کلوپ اینهمه نقطه مشترک با هم داریم هم نسلیم هم رشته ایم ... فکر کنم بتونیم اختلاف نظر ها رو با یه لحن دوستانه حل کنیم اگرم نشد به خاطر نقاط مشترک فراوان و پیشرفت جمعی فراموشش کنیم.
ببخشید که سرتونو درد آوردم ولی واقعا حیف این جمع هاست که با این پتانسیل بالا اینجوری از لحاظ علمی سوت و کور بشه و بشه محل اختلاف .
مخلص همگی.
موفق باشید.
دمت گرم;)
:gol::gol::gol:
 

ho3in.s

عضو جدید
دوستان و عزیزان لطفا تمومش کنید...
همه کسانی که با هم مشکل دارید لطفا تمومش کنید...
لطفا تموم کنید کل کل ها و جر و بحث ها رو...
لطفا بخشیدن رو هم یاد بگیرید...
باور کنید الان سکوت به صلاح تالاره...
باور کنید همیشه جواب های، هو نیست!
مگه همین شماها نبودید که تا دیروز با هم اسپم میکردید؟! شوخی می کردید؟! جزیی از زندگی هم بودید؟!
لطفا تموم کنید چنگ زدن به صورت همدیگه رو...
بابا اونایی که فعلا رفتن این همه با هم دعوا ندارن که بعضی از شماها دارید!
لطفا تمومش کنید...
اگه حرفی دارید که از تفرقه کم میکنه بزنید ولی اگه چنین حرفی ندارید لطفا سکوت کنید فعلا! سکوت کنید تا بعد از کنکور...
لطفا...:gol:
 

شنگول

عضو جدید
بنده ببینم کسی اراجیف مینویسه تذکر میدم خوبشم میدم به شما هیچ ربطی نداره
معنی فروم رو شما نمیخواد به من یاد بدی چون خیلی بیش تر از تو میدونم فروم چیه
و علی الخصوص معنی حرف مفت هم میدونم چیه قابل توجه شما !
پس احترام خودتو نگه دار بی ربط ننویس !....

در ضمن نیازی نیست شما وکیل مدافع دیگران شید !
کلاً در بی ربط بودن طی طریق میکنید !


..................
 
آخرین ویرایش:

fahime7

عضو جدید
مهربان باش
مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.
اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.
اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.
آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.
اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.
دکتر علی شریعتی
 

شنگول

عضو جدید
اين حرفا چيه داريد ميزنيد...؟؟/:eek:
نذاريد روابطتون خراب بشه
بابا يه كمي اروم باشيد اوضاع كه همينجور نميمونه...
سلام.....اهوووم...راس میگه فرهنگ چرا دعوا میکنید؟
ایندعوا های نمک زندگیه...تو فروم دعوا پیش میاد.....
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

ho3in.s

عضو جدید
همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.
زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند.نام های قهرمانان بی نشان ، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند. زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه سی چوان خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است.
وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه ، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ساله ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. گزارش ایسکانیوز می افزاید ، او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.


مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده
می شد:

عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت !!



تقدیم به همه مادرانی که بدون چشمداشت و فداکارانه به فرزندانشان عشق میورزند...
 
آخرین ویرایش:

fahime7

عضو جدید
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
 

دغدغه مند

عضو جدید
الدنیا کُلُّها جَهل اِلّا مَواضعَ العِلم،والعِلم کُلُّهُ حُجَّهُ اِلّا ما عُمِلَ بِهِ، والعَمَلُ کُلُّه ریاءً الّا ما کان مُخلِصاً،و الاخلاصُ علی خَطر حتّی یَنظُرَ العَبدُ بِما یُختَمُ لَهُ.


دنیا تمامش جهل است بجز کانون های علم ، و علم تمامش حجت (علیه عالم) است بجز آنچه بدان عمل شود، و عمل تمامش ریاست بجز آنچه از روی اخلاص باشد، و اخلاص در معرض خطر است،تا بنده بنگرد که عاقبت او چون است.

امام علی (ع) - البحار ۲/۲۹
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می شد که کسی می آمد

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت

کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم

کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم

کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان

کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را

کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم

کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان

کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران

کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم ...

شعر از : کیوان شاهبداغی
 

mut

عضو جدید
ولنتاین ؟ سپندارمذگان ؟

كدامیك روز عشاق ایرانی است ؟!



سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد


تنها مدت کمی به اواخر بهمن ماه و اواسط ماه فوریه باقی مانده که روز عشق فرنگی (ولنتاین) و روز عشق ایران باستان (سپندارمذگان) به فاصله ی چهار روز از هم قرار دارند یعنی ۲۵ بهمن ماه (ولنتاین) و ۲۹ بهمن ماه (سپندارمذگان) !

چند سالی است که ۲۵ بهمن (۱۴ فوریه) روز ولنتاین و خرید گل و عروسک، شکلات و … در کشورمان باب شده است. اکثر جوان ها بدون اطلاع از اینکه اصلا این ولنتاین خوردنی یا پوشیدنی است، فقط می دانند که در این روز باید برای کسانی که دوست دارند هدیه بخرند ...

تاریخچه پیدایش ولنتاین

در سده سوم میلادی که مطابق با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران است، در روم باستان فرمانروایی بوده ‌است بنام کلاودیوس دوم (Claudius II). کلودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم ممنوع می‌کند. کلاودیوس به قدری بی‌رحم و فرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. (شایان ذکر است که در آن هنگام هنوز امپراتوری روم، به آیین مسیحیت نگرویده بود و این امر تقریباً ۴۰ سال پس از دوران کلاودیوس دوم یعنی در دوران کنستانتین اول، موسوم به کنستانتین کبیر صورت گرفت). اما کشیشی به نام ولنتاین (والنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. هنگامی که کلاودیوس این امر را دریافت، ولنتاین را دستگیر و زندانی کرد. کلاودیوس به منظور منصرف ساختن ولنتاین از باور خویش، به زندان و به استقبال وی شتافت و او را مورد محبت فراوان قرار داد. این در حالی بود که ولنتاین نیز به گونه‌ای متقابل کوشید تا کلاودیوس را به آیین مسیحیت فراخواند؛ امری که موجبات خشم امپراتور روم را فراهم ساخت و حکم به اعدام وی داد. هنگامی که ولنتاین در زندان به سر می‌برد، یکی از زندانبانان دختری نابینا داشت که به زندان می‌آمد به تفصیل با ولنتاین سخن می‌گفت و درست پیش از آن که ولنتاین به اعدام محکوم گردد، برای آن دختر نابینا کارتی فرستاد که بر روی آن نگاشته بود: "از طرف ولنتاین ِ تو" یا (From Your Valentine) امضاء کرده‌است، اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روی کارتهای ولنتاین مشاهده می‌شود. توضیح اینكه مراسم روز ولنتاین در کشورهای جهان، به ویژه کشورهای اروپایی و امریکای شمالی، بعنوان روز عشق و دوستی همه ساله در ۱۴ فوریه برگزار می‌گردد.



تاریخچه سپندارمذگان

روز سپندارمذگان یکی از جشن‌های ایرانی است که زرتشتیان آنرا در بیست و نهم بهمن ماه برگزار می کنند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌ است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانسته اند. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هر یك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اورمزد"، روز دوم، روز بهمن معنی "سلامت، اندیشه" كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی میشده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.



آیین‌های سپندارمذگان

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند. در این روز مردان به همسران خود هدیه می‌دادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی می‌نشاندند و از آنها اطاعت می‌کردند و به آنان هدیه می‌دادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدت‌ها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار می‌شد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد می‌گردید.

ملت ایران از جمله ملت هایی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و كلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شكوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریكاییها هستند كه به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریكاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی كه این روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریكاییها تقریبا تنها به یك زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند. "اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله كاملا جداست. با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینكه ریشه در خاك، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست كه دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش كرده اند!

گامهایی این چنین، ما را در پاسداشت هویت ایران ۸۰۰۰ هزار ساله استوارتر خواهد نمود كه آئین هایی كه با رسوم ما ایرانیان تطابق دارد را در اولویت قرار دهیم تا اینكه ولنتاین، كه ریشه در فرهنگ غربی دارد. بیایید نخستین گام را برداریم و با خود آشتی كنیم تا شاید بتوانیم فرهنگ و زبان امروزمان را آنطور كه شایسته است و درخور ایرانی بودنمان است بكار بندیم، آنگاه دوباره حرفی برای گفتن خواهیم داشت، چون بیگمان و همواره سزاوار جایگاهی والا هستیم!




 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌ است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانسته اند.

اول مرسي خيلي جالب بود و دوم اينكه من توي يه كتاب خوندم دليلي نداشته حتما دوجنس مخالف به هم هديه بدن و ابراز علاقه بكنن!!
حتي شما ميتونيد به دوستاي عادي خودتون هم هديه بديد بستگي به ميزان علاقه خودتون داره!
و سوم اينكه در ايران باستان توجه فوق العاده اي به زنان ميشده و اينم يه نمونه بارز اين مسئله هست.
 

setayesh 88

عضو جدید
قاصدک

هر قاصدکی یک پیامبر است . ساکت و ساده و سبک بود ، قاصدکی که داشت می رفت . فرشته ای به او رسید و چیزی گفت .
قاصدک بی تاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید .


قاصدک رو به فرشته کرد گفت : اما شانه های من ظریف است . زیر این خبر می شکند من نازکتر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم
فرشته گفت : درست است آن چه باید تو بر دوش بکشی غیر ممکن است و سنگین ؛ حتی برای کوه اما تو می توانی . زیرا قرار است تو بی قرار باشی .
فرشته گفت : فراموش نکن نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیامبر .
آن وقت فرشته خبر را به قاصدک داد و رفت و قاصدک ماند و خبری دشوار که بوی ازل و ابد می داد .
حالا هزاران سال است که قاصد می رود ، می چرخد و می رود ، می رقصد و همه می دانند که او با خود خبری دارد .
دیروز قاصدکی به حوالی پنجره ات آمده بود . خبری آورده بود و تو یادت رفته بود که هر قاصدک یک پیامبر است . پنجره بسته بود تو نشنیدی و او رد شد .
اما اگر باز هم قاصدکی را دیدی ، دیگر نگذار که بی خبر بگذارد و برود از او بپرس چه بود آن خبری که روزی فرشته ای به او گفت و او این همه بی قرار شد .


عرفان نظرآهاری
 

ho3in.s

عضو جدید
شعر دو کاج
________________________________
این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان

در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روز های سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شدو روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تورا دارم
بینوا راسپس تکانی داد یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند


و حال نسخه جدید این شعر زیبا
دو کاج نسخه جدید

در كنار خطوط سيم پيام خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند
روزي از روزهاي پائيزي زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاج ها به خود لرزيد خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل كن
ريشه‌هايم ز خاك بيرون است چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان


شاعر: محمد جواد محبت، همان شاعر دوکاج
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌ است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانسته اند.

اول مرسي خيلي جالب بود و دوم اينكه من توي يه كتاب خوندم دليلي نداشته حتما دوجنس مخالف به هم هديه بدن و ابراز علاقه بكنن!!
حتي شما ميتونيد به دوستاي عادي خودتون هم هديه بديد بستگي به ميزان علاقه خودتون داره!
و سوم اينكه در ايران باستان توجه فوق العاده اي به زنان ميشده و اينم يه نمونه بارز اين مسئله هست.
پس کادو من کووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:cry:به تو میگن دوست؟:D
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم براي باغچه ميسوزد

دلم براي باغچه ميسوزد

کسي به فکر گلها نيست
کسي به فکر ماهيها نيست
کسي نميخواهد
باور کند که باغچه دارد ميميرد
که قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود
و حس باغچه انگار
چيزي مجردست که در انزواي باغچه پوسيده ست.
حياط خانه ي ما تنهاست
حياط خانه ي ما
در انتظار بارش يک ابر ناشناس
خميازه ميکشد
و حوض خانه ي ما خاليست
ستاره هاي کوچک بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاک ميافتند
و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانه ي ماهي ها
شب ها صداي سرفه ميآيد
حياط خانه ي ما تنهاست .




پدر ميگويد:
" از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم "
و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
يا شاهنامه ميخواند
يا ناسخ التواريخ
پدر به مادر ميگويد:
" لعنت به هرچي ماهي و هرچه مرغ
وقتي که من بميرم ديگر
چه فرق ميکند که باغچه باشد
يا باچه نباشد
براي من حقوق تقاعد کافيست."



مادر تمام زندگيش
سجاده ايست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر هميشه در ته هر چيزي
دنبال جاي پاي معصيتي ميگردد
و فکر ميکند که باغچه را کفر يک گياه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا ميخواند
مادر گناهکار طبيعيست
و فوت ميکند به تمام گلها
و فوت ميکند به تمام ماهيها
و فوت ميکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششي که نازل خواهد شد .


برادرم به باغچه ميگويد قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها ميخندد
و از جنازه هاي ماهيها
که زير پوست بيمار آب
به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
شماره بر ميدارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفاي باغچه را
در انهدام باغچه ميداند.
او مست ميکند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعي ميکند که بگويد
بسيار دردمند و خسته و مأيوس است
او نااميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار ميبرد
و نااميديش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام ميکده گم ميشود .


و خواهرم دوست گلها بود
و حرفهاي ساده قلبش را
وقتي که مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساکت آنها ميبرد
و گاهگاه خانواده ي ماهيها را
به آفتاب و شيريني مهمان ميکرد...
او خانه اش در آنسوي شهر است
او در ميان خانه ي مصنوعيش
و در پناه عشق همسر مصنوعيش
و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي
آوازهاي مصنوعي ميخواند
و بچه هاي طبيعي ميزايد
او
هر وقت که به ديدن ما ميآيد
و گوشه هاي دامنش از فقر باغچه آلوده ميشود
حمام ادکلن ميگيرد
او
هر وقت که به ديدن ما ميآيد
آبستن است.


حياط خانه ي ما تنهاست
حياط خانه ي ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صداي تکه تکه شدن ميآيد
و منفجر شدن
همسايه هاي ما همه در خاک باغچه هاشان بجاي گل
خمپاره و مسلسل ميکارند
همسايه هاي ما همه بر روي حوضهاي کاشيشان
سرپوش ميگذارند
و حوضهاي کاشي
بي آنکه خود بخواهند
انبارهاي مخفي باروتند
و بچه هاي کوچه ي ما کيفهاي مدرسه شان را
از بمبهاي کوچک پر کردهاند .
حياط خانه ي ما گيج است.


من از زماني که قلب خود را گم کرده است ميترسم
من از تصوير بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت ميترسم
من مثل دانش آموزي
که درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست مي دارد تنها هستم
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود.

فروغ فرخزاد
 
بالا