مشاعره با شعر سعدی

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست

خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

چیست تا در نظر عاشق جانباز آید



من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر

کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی

اینست که دور از لب ودندان منی

ما را به سرای پادشاهان ره نیست

تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن را که نظر به سوی هر کس باشد

در دیدهٔ صاحبنظران خس باشد

قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع

در مذهب عشق شاهدی بس باشد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تنها دل منست گرفتار در غمان

یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید

مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر

که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی دار

که سوز عشق سخن‌های دلنواز آرد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار

یا دل بنه که پرده ز کارت بر افکنند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمتست چنین شب که دوستان بینی
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
:gol::gol::gol:
 

Similar threads

بالا